عکس معروف حاج قاسم و ابومهدی چطور گرفته شد؟
عکس معروفی وجود دارد که بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس خیلیها آن را دیدند ولی کمتر کسی است که بداند ماجرای این عکس چیست!
|
موضوع: "خاطرات"
عکس معروفی وجود دارد که بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس خیلیها آن را دیدند ولی کمتر کسی است که بداند ماجرای این عکس چیست!
” شهدا ” . . . در کربلای۴ کار گِره خورده بود … به عقب برگشتیم … ✍️ راوی : پدر شهید زبان به روضه چرا وا کنم؟ حق انتخاب انگار شمارش معکوس شروع شده از یک طرف به خودم امید میدم که هنوز یک ماهی به عید مونده، اما از طرفی به سرعت گذر روزها که نگاه می کنم، ذوق و دلشوره ی عید توی دلم مثل یک موج همه چیز را زیرورومی کند. کارهای بیرون از خونه، انگار نمی خوان با کارهای توی خونه همکاری کنند و یکیشون کوتاه بیاد. از یک طرف کارهای خونه و خونه تکونی و خرید عید، از طرفی کار بیرون و خستگی های همراه اون. یک روز تو هفته پیش موقع درست کردن نهار، یادم آمد که مانتوی مناسبی برای عید ندارم. تقریبا دو سالی بود که بیشترین تمرکزم موقع عید روی لباس و ظاهر بچه ها بوده و اسباب و وسایل خونه. دیگه امسال نمی شد پشت گوش انداخت باید یه فکری هم به حال خودم می کردم. از این رو موقع خوردن نهار وقتی با شوهر و بچه ها کنار سفره نشسته بودیم؛ رو به همسرم گفتم: برای سال نو چیزی لازم داری؟ امسال چی می خواهب بخری؟ هنوز جمله من تمام نشده بود که پسرم گفت: خوب شدگفتی مامان من امسال کفش و کیف پول می خوام. دختر سه سالم هم که هنوز لقمه اش را غورت نداده بود گفت: منم پیراهن می خوام. همسرم نگاهی به من انداخت و با لبخند گفت: شما هم بفرمایید؟!منم کمی جابجا شدم و گفتم امسال یک مانتو باید بخرم! همسرم در حالی که لیوان را پر از آب می کرد گفت اگر به همین چند قلم ختم بشه خوبه، اما من که می دونم اینا فقط مقدمه هستن. خندیدم و گفتم نه خیالت راحت خودم حواسم هست. چنانچه پیش تر هم گفته شد در لحظه ورود افراد زندانی به كميته مشترك (موزه عبرت)، نسبت به موقعيت و شخصيت فرد و نيز ميزان سبكي و سنگيني اتهامات وارد شده به او، روش هاي متعددي اعمال مي شد. مثلاً افرادي كه با توهين به شاه و يا خواندن اعلاميه دستگير شده و موقعيت اجتماعي قابل توجهي نداشتند، در هنگام ورود به محوطه دايره شكل كميته مشترك با توهين و تحقير و احياناً خوردن چند سيلي مواجه شده، پس از انجام اقدامات اوليه، چشم بسته به سلول منتقل مي شدند و يا افرادي كه داراي معروفيت و نفوذ و شخصيت اجتماعي مناسبي بودند به گونه اي ملايم تر با آنان برخورد مي شد و معمولاً بازجوهاي اين افراد هم كساني بودند كه با اصول نظري مبارزين آشنا و تا حدي از ساير بازجوها باسوادتر بودند. گروههاي سياسي چپ (كمونيستها، تودهايها) با گرايشات متفاوت و گروه هاي مبارز مذهبي (مجاهدين خلق] منافقين[ و طلاب و …) و خط سومي ها، مسابقه و رقابت خستگي ناپذيري براي جذب زندانيان جديدالورود داشتند و تلاش مي كردند به هر ترفند و روشي اكثريت را به سوی خود جلب کنند و اين كثرت را به منزلة ابزار تحميل برتري تفكر و بينش خود به رخ رقبا بكشند. البته كم نبودند كساني كه استقلال فكري و عقيدتي خود را حفظ كرده، ضمن تعامل مثبت و سازنده با ساير گروه ها و دستجات، كوشش مي كردند از فرصت پيش آمده نیز ايام فراغت در زندان، كمال استفاده را جهت رشد شخصيت اعتقادي خود به كار بسته و براي زمان پس از آزادي و حضور تأثيرگذار در جامعه آماده شوند. روزهای پر جنب و جوش انقلاب از خاطره هاپاک نمی شود، از بچه های کوچک چند ماه تا کهنسالان را در برمی گیرد، و همه و همه را شامل می شود. همه در آن دوران اتفاقات تلخ و شیرینی را تجربه کردند. حدودا، کلاس چهارم ابتدایی بودم. انقلابیون برعلیه حکومت منفور پهلوی تظاهرات می کردند؛ صدای معترضان با شعارهایی برعلیه حکومت پهلوی شنیده می شد. ما منزل عمویم مهمان بودیم، منزل عمویم ته کوچه بن بستی بود؛ و تا خیابان اصلی حدودا، 100 مترفاصله داشت. آن دوران همدلی و همکاری مردم مثال زدنی بود. مردم در منزلهای خود را باز می گذاشتند، تا اگر ماموران حکومتی به تظاهر کنندگان حمله کردند؛ آنها بتوانند، از دست ماموران فرار کرده ،و به خانه آنها پناه ببرند. آن روز هم در، خانه ها باز بود. مردم در حال شعار دادن و تظاهرات برعلیه حکومت وقت بودند؛ که ناگهان گاردیها حمله کردند، و صدای تیر اندازی آنها به گوش می رسید. چند نفر با سرعت وارد منزل عمویم شدند، ناگهان گاردیها گاز اشک آور شلیک کردند. اشک از چشمهایمان سرازیر شده، و حالت سوزش در چشممان احساس می شد. خیلی سریع بزرگتر ها کاغذ و مقواهایی که در حیاط منزل وجود داشت، را آتش زدند تا اثر آن را کم کنند. راستی براتون نگفتم برادرم و دختر عمویم چند ماه بیشتر نداشتند، و در اتاق بودند؛ وقتی گاز اشک آور شلیک شد؛ تا بزرگترها سرگرم آتش زدن کاغذها بودند. یادشان رفته بود؛ که بچه ها در اتاق هستند. بعد از مدتی که وارد اتاق شدیم، دیدیم این بچه های کوچک چند ماه هم اشک از چشمانشان جاری شده و در حال سرفه کردند هستند، و در حالت خفگی به سر می بردند. خلاصه بزرگتر ها با دیدن آنها با سرعت آن بچه های کوچک را هم بالای آتش گرفتند؛ تا حال آنها هم بحمدالله خوب شد. و لطف خدا بود، که مسئله ای برای آنها پیش نیامد. اینطور شروع کرد. درشهر لاهیجان متولد شدم، و در اوایل سال 1357 ازدواج کردم، بعد از ازدواج بخاطر اینکه همسرم نظامی بود، به اصفهان آمدیم، و در خیابان وحید (فرح آباد) که نزدیک محل خدمتش بود، خانه اجاره کردیم. من و همسرم در خانواده های مذهبی بزرگ شده بودیم، و به عناوین مختلف به پیروزی انقلاب و انقلابیون کمک می کردیم. او گفت: وقتی به آن وقتها فکر می کنم، می بینم؛ چه روز هایی را پشت سر گذاشتم. مثلا همسرم، چند روز در پادگان محل خدمت خود مانده و بخاطر اهمیت شغلی به منزل نیامد. آن روزها مثل الان وسایل ارتباطی نبود، که بخواهم؛ با او در تماس باشم. برای اینکه از وضعیت ایشان اطلاع پیدا کنم؛ مجبور شدم،به سمت پادگان حرکت کنم. از بس ناراحت بودم ؛ متوجه حکومت نظامی نشدم. با سرعت می رفتم؛ که تیر اندازی شروع شد، من که تازه متوجه شدم ؛ که حکومت نظامی است. شروع به دویدن کردم؛ وچنان با سرعت می دویدم؛ که حتی برنمی گشتم، پشت سرم را هم نگاه کنم. به پادگان که رسیدم، مسئولین پادگان که در پادگان ایستاده بودن؛ گفتند:” مگر این صدا هارا نمی شنوی چه جراتی داری، که در این موقعیت بیرون آمدی.” گفتم :"آمده ام حال همسرم را جویا شوم. جالب اینجا بود، که وقتی می خواستم برگردم می ترسیدم، برگردم. دیری نگذشت که عدم امكانات و منابع مالي او را ناچار ساخت پس از مدتي فعاليت در شهرهاي خرم آباد، تهران، قم و اصفهان، دوباره به آبادان بازگردد. عوامل ساواك با اطلاع از بازگشت او نيمه شب 13 خرداد 1353 با محاصره محله و منزل ايشان او را دستگير كرده و پس از 9 روز بازجويي فشرده به تهران منتقل نمودند. در تهران او را به ساختماني منتقل كردند كه زبده ترين بازجوهاي ساواك و شهرباني در آنجا مستقر بودند، به گونه ای که آن مکان به «كميته مشترك ضد خرابكاري» شهرت داشت. در لحظه ورود به كميته مشترك (موزه عبرت)، نسبت به موقعيت و شخصيت فرد و نيز ميزان سبكي و سنگيني اتهامات وارد شده به او، شیوه هاي گوناگونی اعمال مي شد. مثلاً افرادي كه با توهين به شاه و يا خواندن اعلاميه دستگير شده، موقعيت اجتماعي قابل توجهي نداشتند در هنگام ورود به محوطه دايره شكل كميته مشترك با توهين و تحقير و احياناً خوردن چند سيلي مواجه شده، پس از انجام اقدامات اوليه، چشم بسته به سلول انتقال داده می شدند. يا افرادي كه داراي شهرت، نفوذ و شخصيت اجتماعي مناسبي بودند به گونهاي ملايم تر با آنان برخورد ميشد و معمولاً بازجوهاي اين افراد هم كساني بودند كه با اصول نظري مبارزين آشنا و تا حدي از ساير بازجوها باسوادتر بودند. به هر روی در آنجا، او را به مدت 5 ماه تحت بازجوييها و شكنجههاي وحشيانه قرار دادند. قصدداریم خاطره ای از زندگي و مبارزات آزاده جانباز سيدعبدالله سيديان هاشمي همسر یکی از طلاب مدرسه علمیه می باشد را برای شما بزرگواران بازگو کنیم. مختصري از زندگي و مبارزات آزاده جانباز سيدعبدالله سيديان هاشمی در عاشوراي سال1357ش. مردم اصفهان پس از مدتها تلاش و تظاهرات عليرغم حكومت نظامي به ميادين شهر آمدند و مجسمههاي آن جرثومهي فساد را با غريو مرگ بر شاه به زير كشيدند. “ناجي” فرمانده حكومت نظامي اصفهان با دهاني كف كرده و خروشان بر صفحهي تلويزيون ظاهر شد و فرياد زد:"… اگر به فرمان اعليحضرت نبود اين شهر و مردمش را قلع و قمع ميكردم و…!” فرداي آن روز يعني 11 محرم عدهاي از ارتشيان سرسپرده، همراه خانوادههايشان با ماشينها در خيابانها كاروان شادي به راه انداختند و بوق زدند كه شاه پيروز شد!؟ در شاهينشهر هم اين كارناوال مضحك در خيابان فردوسي به راه افتاده بود. براي نماز مغرب و عشاء به مسجدالمهدي تنها مسجد شهر ميرفتيم كه با اين هياهوي مردم فريب روبرو شديم. با ديدن چهره توهمزدهي بعضي از همسايگان براي تغيير جوّ ايجاد شده، شعار مرگ بر شاه و مرگ بر خائن سر دادم و به چند دختري كه از پنجرههاي ماشين با موهاي افشان بيرون آمده، تظاهر به شادي میکردند و فرياد جاويد شاه سر میدادند، گفتم:"چه اتفاق تازهاي افتاده كه اينقدر خوشحاليد؟ از سقوط مجسمهها به سقوط خود شاه ميرسيم. در عزاي امام حسين(ع) كارناوال شادی راه انداختهايد؟ از خدا و ائمه شرم نميكنيد؟” همسايهها به جوش آمدند و با هم شعار مرگ بر شاه سر داديم تا ماشينها گذشتند و ما به مسجد رفتيم. |