روزهای پر جنب و جوش انقلاب از خاطره هاپاک نمی شود، از بچه های کوچک چند ماه تا کهنسالان را در برمی گیرد، و همه و همه را شامل می شود. همه در آن دوران اتفاقات تلخ و شیرینی را تجربه کردند.
حدودا، کلاس چهارم ابتدایی بودم. انقلابیون برعلیه حکومت منفور پهلوی تظاهرات می کردند؛ صدای معترضان با شعارهایی برعلیه حکومت پهلوی شنیده می شد. ما منزل عمویم مهمان بودیم، منزل عمویم ته کوچه بن بستی بود؛ و تا خیابان اصلی حدودا، 100 مترفاصله داشت. آن دوران همدلی و همکاری مردم مثال زدنی بود. مردم در منزلهای خود را باز می گذاشتند، تا اگر ماموران حکومتی به تظاهر کنندگان حمله کردند؛ آنها بتوانند، از دست ماموران فرار کرده ،و به خانه آنها پناه ببرند.
آن روز هم در، خانه ها باز بود. مردم در حال شعار دادن و تظاهرات برعلیه حکومت وقت بودند؛ که ناگهان گاردیها حمله کردند، و صدای تیر اندازی آنها به گوش می رسید. چند نفر با سرعت وارد منزل عمویم شدند، ناگهان گاردیها گاز اشک آور شلیک کردند. اشک از چشمهایمان سرازیر شده، و حالت سوزش در چشممان احساس می شد. خیلی سریع بزرگتر ها کاغذ و مقواهایی که در حیاط منزل وجود داشت، را آتش زدند تا اثر آن را کم کنند.
راستی براتون نگفتم برادرم و دختر عمویم چند ماه بیشتر نداشتند، و در اتاق بودند؛ وقتی گاز اشک آور شلیک شد؛ تا بزرگترها سرگرم آتش زدن کاغذها بودند. یادشان رفته بود؛ که بچه ها در اتاق هستند. بعد از مدتی که وارد اتاق شدیم، دیدیم این بچه های کوچک چند ماه هم اشک از چشمانشان جاری شده و در حال سرفه کردند هستند، و در حالت خفگی به سر می بردند. خلاصه بزرگتر ها با دیدن آنها با سرعت آن بچه های کوچک را هم بالای آتش گرفتند؛ تا حال آنها هم بحمدالله خوب شد. و لطف خدا بود، که مسئله ای برای آنها پیش نیامد.