71
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
فى ذَمِّ اَهْلِ الْعِراقِ
در سرزنش اهل عراق
اَمّا بَعْدُ، يا اَهْلَ الْعِراقِ فَاِنَّما اَنْتُمْ كَالْمَرْأَةِ الْحامِلِ حَمَلَتْ، فَلَمّا
پس از حمد حق، اى اهل عراق، شما همچون زن حامله اى هستيد كه باردار شده، و پس از دوران
اَتَمَّتْ اَمْلَصَتْ وَ ماتَ قَيِّمُها، وَ طالَ تَاَيُّمُها، وَ وَرِثَها اَبْعَدُها.
باردارى طفل مرده بزايد و شوهرش بميرد، و دوره بيوه گيش طولانى شود، و دورترين اشخاص ارثش را ببرد.
70
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ
و گفتار آن حضرت است
فى سُحْرَةِ الْيَوْمِ الَّذى ضُرِبَ فيهِ
سحرگاه روزى كه ضربت به فرق مباركش رسيد
مَلَكَتْنى عَيْنى وَ اَنَا جالِسٌ، فَسَنَحَ لى رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ
نشسته بودم كه خواب مرا گرفت، و رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله
69
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
فى ذَمِّ اَصْحابِهِ
در سرزنش اصحاب سست پيمانش
كَمْ اُداريكُمْ كَما تُدارَى الْبِكارُ الْعَمِدَةُ، وَالثِّيابُ الْمُتَداعِيَةُ،
چه اندازه با شما مدارا كنم چنانكه با شترهاى كوهان كوفته مدارا مى شود، و با لباسهاى پوسيده رفتار مى گردد،
كُلَّما حيصَتْ مِنْ جانِب تَهَتَّكَتْ مِنْ آخَرَ؟! كُلَّما اَطَلَّ عَلَيْكُمْ مَنْسِرٌ
كه از هر طرف دوخته مى شود از جانب ديگر پاره مى گردد؟! هر وقت گروهى از سپاه
شاممِنْ مَناسِرِ اَهْلِ الشّامِ اَغْلَقَ كُلُّ رَجُل مِنْكُمْ بابَهُ، وَ انْجَحَرَ انْجِحارَ
به شما رو مى كند هر مردى از شما درب خانه اش را مى بندد، و چون سوسمار به لانه مى خزد
68
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
لَمّا قَلَّدَ مُحَمَّدَ بْنَ اَبى بَكْر مِصْرَ فَمُلِكَتْ عَلَيْهِ وَ قُتِلَ
وقتى كه امارت مصر را به محمدبن ابوبكر واگذاشت و مصر از دست او بيرون رفته و به شهادت رسيد
وَ قَدْ اَرَدْتُ تَوْلِيَةَ مِصْرَ هاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ، وَ لَوْ وَلَّيْتُهُ اِيّاها لَما خَلّى
مى خواستم حكومت مصر را در اختيار هاشم بن عُتبه قرار دهم، اگر او را استاندار مصر مى كردم عرصه را
67
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
[ فى مَعْنَى الاَْنْصارِ. قالُوا: لَمَّا انْتَهَتْ اِلى اَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ اَنْباءُ السَّقيفَةِ
در حق انصار. گويند: وقتى پس از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
بَعْدَ وَفاةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: ما قالَتِ الاَْنْصارُ؟ قالُوا:
اخبار سقيفه به آن حضرت رسيد فرمود: انصار چه گفتند؟ عرضه داشتند:
66
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
فى تَعْليمِ الْحَرْبِ وَالْمُقاتَلَةِ، كانَ يَقُولُهُ لاَِصْحابِهِ فى بَعْضِ اَيّامِ صِفِّينَ
در آداب جنگ كه در بعضى از ايّام صفين به اصحابش فرمود
مَعاشِرَ الْمُسْلِمينَ، اسْتَشْعِرُوا الْخَشْيَةَ، وَ تَجَلْبَبُوا السَّكينَةَ،
اى گروه مسلمانان، ترس از حق را لباس زيرين خود قرار دهيد، و آرامش را لباس روى خود سازيد،
باب وَ عَضُّوا عَلَى النَّواجِذِ، فَاِنَّهُ اَنْبى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهامِ. وَ اَكْمِلُوا
و دندانها را به هم بفشاريد، زيرا اين برنامه شمشيرها را از سر دوركننده تر است. زره را بر تن
ارسال شده در 29 تیر 1394 توسط نرجس خاتون(س) شاهین شهر در زیبایی های اخلاق حجت الاسلام حبیب الله فرحزاد
بازگشت اعمال
حاج میرزا علی آقا با این همه گذشت و بزرگواري و محبت، یک روز که به سر درس میآید، میبینند
ناراحت و پکر است.
میپرسند: چرا ناراحتید؟ میگوید: دیشب خواب عجیبی دیدم. در خواب دیدم از دنیا رفتهام. پس از
غسل و کفن و تشییع مرا در قبر گذاردند. در عالم برزرخ دیدم سگ کوچکی کنار من است و گاهی
به من حمله میکند.
عالم برزخ عالم تجسم اعمال است. فشار قبر و آتش و گل و ریحان، همه بازتاب اعمال ماست.
پیامبر خدا فرمودند:
اِنّما هِیَ اَعْمالُکُمْ تُرَدُّ اِلَیْکُمْ؛ این اعمال شماست که به سوي شما باز میگردد.
حاج میرزا علی آقا میگوید: من خیلی ناراحت شدم. چون روضه خوان امام حسین(ع) بودم، به حضرت
متوسل شدم که یا اباعبدالله، به داد من برسید و مرا نجات بدهید. حضرت آمدند، لطفی کردند و
نهیبی به آن سگ زدند و آن سگ از من دور شد.
شاگردانشان میپرسند: تعبیر این خواب شما چیست؟ میفرمایند: گاهی در صحبت کردن با
خانمم کمی تن صدایم را بالا برده ام.
ارسال شده در 29 تیر 1394 توسط نرجس خاتون(س) شاهین شهر در زیبایی های اخلاق حجت الاسلام حبیب الله فرحزاد
مدارا با همسر
خانم این مرد بزرگ علویه بود. یکی از شاگردان ایشان میگفت: ایشان وقتی با دختر دائی خودش
ازدواج کرد، شرط کرد که بدون اجازة خانمش مسافرت نکند. این خیلی جالب است. معمولًا خانمها
بدون اجازة شوهر جایی نمیروند، ولی ایشان برعکس کرده بود. گاهی به قم میآمد و دو شب میماند
و میگفت خانمم بیش از این اجازه نداده است. اینقدر این خانم را احترام میکرد! چون علویه بود.