وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
[ رُوِىَ عَنْ نَوْف الْبِكالِىِّ قالَ: خَطَبَنا بِهذِهِ الْخُطْبَةِ بِالْكُوفَةِ اَميرُالْمُؤْمِنينَ
از نَوف بِكالى روايت شده كه اميرالمؤمنين عليه السّلام اين خطبه را در كوفه براى ما بيان فرمود،
عَلَيْهِ السَّلامُ وَ هُوَ قائِمٌ عَلى حِجارَة نَصَبَها لَهُ جَعْدَةُ بْنُ هُبَيْرَةَ الْمَخْزُومِىُّ،
و بهوقت ايراد خطبه به روى سنگى كه آن را جَعده فرزند هُبَيره مخزومى نصب كرد ايستاده بود،
وَ عَلَيْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوف وَ حَمائِلُ سَيْفِهِ ليفٌ، وَ فى رِجْلَيْهِ نَعْلانِ مِنْ ليف،
و جبّه اى از پشم بر تن داشت، و بند شمشير و كفش پايش از ليف درخت خرما بود،
وَ كَـاَنَّ جَبينَـهُ ثَفِنَـةُ بَعيـر. فَقـالَ عَلَيْـهِ السَّـلامُ :]
و پيشانى مباركش از سجده مانند پينه زانوى شتر مى نمود، و بدين گونه آغاز سخن فرمود:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى اِلَيْهِ مَصائِرُ الْخَلْقِ، وَ عَواقِبُ الاَْمْرِ. نَحْمَدُهُ
حمد خداى را كه بازگشت خلق و عواقب امر به اوست، او را
عَلى عَظيمِ اِحْسانِهِ، وَ نَيِّرِ بُرْهانِهِ، وَ نَوامى فَضْلِهِ وَ امْتِنانِهِ، حَمْداً
بر احسان عظيم، و برهان روشن و فراوانى فضل و نعمتش حمد مى كنيم،حمدى كه
يَكُونُ لِحَقِّهِ قَضاءً، وَ لِشُكْرِهِ اَداءً، وَ اِلى ثَوابِهِ مُقَرِّباً، وَ لِحُسْنِ
حقّش را بجاى آورد، و شكرش را ادا نمايد، و نزديك كننده به ثوابش، و موجب حُسن
مَزيدِهِ مُوجِباً. وَ نَستَعينُ بِهِ اسْتِعانَةَ راج لِفَضْلِهِ، مُوَمِّل لِنَفْعِهِ،
مزيد نعمتش باشد. و از او طلب يارى مى نماييم يارى كسى كه فضلش را اميدوار،و بهره اش را آرزومند،
واثِق بِدَفْعِهِ، مُعْتَرِف لَهُ بِالطَّوْلِ، مُذْعِن لَهُ بِالْعَمَلِ وَالْقَوْلِ. وَ نُؤْمِنُ
به دفعش از بلا مطمئن، و عطايش را معترف، و مطيع او به كردار و گفتار است. و ايمان مى آوريم
بِهِ ايمانَ مَنْ رَجاهُ مُوقِناً، وَ اَنابَ اِلَيْهِ مُؤْمِناً، وَ خَنَعَ لَهُ
به او ايمان كسى كه با حالت يقين به او اميد دارد، و با حال ايمان به او روى آورده، مقرّانه در برابر او
مُذْعِناً، وَ اَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً، وَ عَظَّمَهُ مُمَجِّداً،
خاشع شده، و با اعتقاد به يگانگى او برايش اخلاص ورزيده، و با تمجيد او بزرگش شمرده،
وَ لاذَ بِهِ راغِبـاً مُجْتَهِـداً .
و با رغبت و كوشش به او پناه آورده است.
لَمْ يُولَدْ سُبْحانَهُ فَيَكُونَ فِى الْعِزِّ مُشارَكاً، وَ لَمْ يَلِدْ فَيكُونَ
آن خداى پاك زاده نشده تا در عزّت شريكش شوند، و نزاده تا چون بميرد
مَورُوثاً هالِكاً، وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لا زَمانٌ، وَ لَمْ يَتَعاوَرْهُ زِيادَةٌ
ارثى گذارد، وقت و زمان بر او پيشى نجسته، و زيادت و نقصانى به او
وَ لا نُقْصانٌ، بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِما اَرانا مِنْ عَلاماتِ التَّدْبيرِ الْمُتْقَنِ،
راه نيافته، بلكه به آنچه از نشانه هاى تدبير استوارش، و قضاى محكمش به ما نموده بر
وَالْقَضاءِ الْمُبْرَمِ. فَمِنْ شَواهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمواتِ مُوَطَّدات
عقول آشكار شده است. از شواهد آفرينش او خلقت آسمانهاست كه بدون ستون
بِلاعَمَد، قائِمات بِلاسَنَد، دَعاهُنَّ فَاَجَبْنَ طائِعات مُذْعِنات،
برجا و بدون تكيه گاه برپاست; آنها را به طاعت خود دعوت فرمود و آنها مطيع و با اقرار،
غَيْرَ مُتَلَكِّئات وَ لا مُبْطِئات، وَ لَولا اِقْرارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ،
بدون درنگ و تأخير پاسخ دادند، و اگر اقرار آسمانها به ربوبيّت
وَ اِذْعانُهُنَّ لَهُ بِالطَّواعِيَةِ، لَما جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ، وَلا مَسْكَناً
و اعترافشان به طاعت نبود آنها را موضع عرش، و جايگاه
لِمَلائِكَتِهِ، وَ لا مَصْعَداً لِلْكَلِمِ الطَّيِّبِ وَالْعَمَلِ الصّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ.
فرشتگان، و محل بالا رفتن گفتار نيكو و كردار شايسته بندگانش قرار نمى داد.
جَعَلَ نُجُومَها اَعْلاماً يَسْتَدِلُّ بِهَا الْحَيْرانُ فى مُخْتَلَفِ فِجاجِ
ستارگان را نشانه هايى قرار داد تا روندگان سرگشته در نقاط آمد و شد اقطار زمين، به آنها
الاَْقْطارِ. لَمْ يَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمامُ سَجْفِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ،
راه جويند. سياهى پرده شب مانع نورافشانى اختران نگردد،
وَ لاَ اسْتَطاعَتْ جَلابيبُ سَوادِ الْحَنادِسِ اَنْ تَرُدَّ ما شاعَ فِى
و چادر سياه شب قدرت بر طرف كردن درخشش ماه را كه در
السَّمواتِ مِنْ تَلاَْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ.
آسـمـانـهـا پـخـش اسـت نــدارد .
فَسُبْحانَ مَنْ لايَخْفى عَلَيْهِ سَوادُ غَسَق داج ، وَ لا لَيْل ساج ،
پاك است خدايى كه سياهى شبهاى تار، و تاريكى شب آرام
فى بِقاع ِ الاَْرَضينَ الْمُتَطَأْطِئاتِ، وَ لا فى يَفاع ِ السُّفْعِ
در زمينهاى پست و قلّه كوههاى تيره رنگِ نزديك
الْمُتَجاوِراتِ، وَ ما يَتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فى اُفُقِ السَّماءِ،
به هم، و غرّشى كه از رعد در افق آسمان برمى خيزد،
وَ ما تَلاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمامِ، وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة تُزيلُها عَنْ
و آنچه كه در برق ابرها آشكار مى شود، و برگى كه از درخت مى افتد و آن را بادهاى تند ـ كه با
مَسْقَطِها عَواصِفُ الاَْنْواءِ وَ انْهِطالُ السَّماءِ، وَ يَعْلَمُ مَسْقَطَ
سقوط ستارگان مىوزد ـ و باريدن باران از جاى خود دور مى كند از او پوشيده نيست، كجا افتادن
الْقَطْرَةِ وَ مَقَرَّها، وَ مَسْحَبَ الذَّرَّةِ وَ مَجَرَّها،
و كجا قرار گرفتن هر قطره باران، و اينكه مورچه كوچك دانه را از كجا مى كشد و به كجا مى برد،
وَ ما يَكْفِى الْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِها، وَ ما تَحْمِلُ الاُْنْثى فى بَطْنِها.
و رزق پشه را چه چيزى كافى است، و هر ماده در شكمش چه بارى دارد براى او معلوم است.
وَالْحَمْدُ لِلّهِ الْكائِنِ قَبْلَ اَنْ يَكُونَ كُرْسِىٌّ اَوْ عَرْشٌ، اَوْ سَماءٌ
و حمد خداى را كه پيش از آنكه كرسى يا عرش، يا آسمان
اَوْ اَرْضٌ، اَوْ جانٌّ اَوْ اِنْسٌ. لايُدْرَكُ بِوَهْم، وَ لا يُقَدَّرُ بِفَهْم،
يا زمين، يا جن يا انس موجود شود بوده. به انديشه درك نگردد، و به فهم اندازه گيرى نشود،
وَلا يَشْغَلُهُ سائِلٌ، وَلا يَنْقُصُهُ نائِلٌ، وَ لا يَنْظُرُ بِعَيْن، وَلا يُحَدُّ بِاَيْن،
درخواست كننده اى او را مشغول نگرداند، بخشش از او كم ننمايد، با چشم نمى بيند. محدود به مكان نگردد،
وَ لا يُوصَفُ بِالاَْزْواج ِ، وَ لا يَخْلُقُ بِعِلاج ، وَ لا يُدْرَكَ بِالْحَواسِّ،
به داشتن مثل و مانند وصف نشود، به كمك ابزار و اعضا نمى آفريند، به حواس درنمى آيد،
وَلا يُقاسُ بِالنّاسِ. الَّذى كَلَّمَ مُوسى تَكْليماً، وَ اَراهُ مِنْ آياتِهِ عَظيماً.
و با مردم مقايسه نمى گردد; خداوندى كه با موسى سخن گفت، و از آيات عظيمه اش به او نماياند
بِـلا جَـوارِحَ وَ لا اَدَوات، وَ لا نُطْـق وَ لا لَهَـوات.
ولى بدون اعضا و ابزارى كه به كار گيرد، بى توسط سخنى كه از كام و زبان كوچك درآيد.
بَلْ اِنْ كُنْتَ صادِقاً ـ اَيُّهَا الْمُتَكَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّكَ ـ فَصِفْ
اى كه خود را در وصف پروردگارت به زحمت مى اندازى، اگر راست مى گويى
جِبْريلَ وَ ميكائيلَ، وَ جُنُودَ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ فى حُجُراتِ
جبرئيل و ميكائيل و سپاه ملائكه مقرّب را كه در حجرات
الْقُدْسِ مُرْجَحِنّينَ، مُتَوَلِّهَةً عُقُولُهُمْ اَنْ يَحُدُّوا اَحْسَنَ الْخالِقينَ.
قدس سر به زير افكنده، و عقولشان از وصف بهترين آفرينندگان عاجز است وصف كن.
فَاِنَّما يُدْرَكُ بِالصِّفاتِ ذَوُوالْهَيْئاتِ وَالاَْدَواتِ، وَ مَنْ يَنْقَضى اِذا
آنانى را مى توان به صفات شناخت كه داراى اشكال و اعضا و مدّت و پايان
بَلَغَ اَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَناءِ. فَلا اِلهَ اِلاّ هُوَ، اَضاءَ بِنُورِهِ كُلَّ ظَلام، وَ اَظْلَمَ
و مرگ و نهايت اند. پس معبودى جز او نيست كه به نورش هر ظلمتى را روشن ساخت، و به ظلمتش
بِظُلْمَتِهِ كُلَّ نُور.
هر نـورى را تاريك كرد.
اُوصيكُمْ عِبادَ اللّهِ بِتَقْوَى اللّهِ الَّذى اَلْبَسَكُمُ الرِّياشَ،
بندگان خدا، شما را به رعايت تقواى الهى وصيت مى كنم، خداوندى كه شما را لباس پوشانيد،
وَ اَسْبَغَ عَلَيْكُمُ الْمَعاشَ. فَلَوْ اَنَّ اَحَداً يَجِدُ اِلَى الْبَقاءِ سُلَّماً،
و معاشتان را به فراوانى دراختيارتان گذاشت. اگر كسى براى جاويد ماندن در دنيا نردبانى مى يافت،
اَوْ لِدَفْع ِ الْمَوْتِ سَبيلاً، لَكانَ ذلِكَ سُلَيْمانُ بْنُ داوُودَ عَلَيْهِ السّلامُ
يا براى دفع مرگ راهى پيدا مى كرد، هرآينه سليمان بن داود عليه السّلام بود،
الَّذى سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ مَعَ النُّبُوَّةِ وَ عَظيمِ الزُّلْفَةِ. فَلَمّا
كه سلطنت بر جنّ و انس را همراه با نبوت و منزلت عظيم قرب در اختيارش گذاشته بودند، ولى چون
اسْتَوْفى طُعْمَتَهُ، وَ اسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتْهُ قِسِىُّ الْفَناءِ بِنِبالِ الْمَوْتِ،
روزى مقدّرش را خورد، و مدّت عمرش را تمام كرد، كمانهاى نيستى با تيرهاى مرگ به كارش پايان داد،
وَ اَصْبَحَتِ الدِّيارُ مِنْهُ خالِيَةً، وَ الْمَساكِنُ مُعَطَّلَةً، وَ وَرِثَها قَوْمٌ
و شهرها از وجودش خالى، و خانه ها معطّل ماند، و همه مانده هايش را ديگران
آخَرُونَ. وَ اِنَّ لَكُمْ فِى الْقُرُونِ السّالِفَةِ لَعِبْرَةً. اَيْنَ الْعَمالِقَةُ
به ارث بردند. براى شما در نسلهاى گذشته عبرت است. كجايند عمالقه
وَ اَبْناءُ الْعَمالِقَةِ؟ اَيْنَ الْفَراعِنَةُ وَ اَبْناءُ الْفَراعِنَةِ؟ اَيْنَ اَصْحابُ
و فرزندان عمالقه؟! كجايند فراعنه و فرزندان فراعنه؟! كجايند آنان كه
مَدائِنِ الرَّسِّ الَّذينَ قَتَلُوا النَّبِيّينَ، وَ اَطْفَأُوا سُنَنَ الْمُرْسَلينَ،
در شهرهاى منطقه رسّ بودند و انبياء را كشنند، و سنن فرستادگان حق را خاموش نمودند،
وَ اَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبّارينَ؟ وَ اَيْنَ الَّذينَ سارُوا بِالْجُيوشِ، وَ هَزَمُوا
و روش گردنكشان را زنده كردند؟ كجايند آنان كه با لشگريان فراوان به راه افتادند، و هزاران
الاُْلُوفَ، وَ عَسْكَرُوا الْعَساكِرَ، وَ مَدَّنُوا الْمَدائِنَ؟!
نفر را فرارى دادند، و سپاهيان گرد آوردند، و شهرها بنا كردند؟!
مِنـها
از اين خطبه است
قَدْ لَبِسَ لِلْحِكْمَةِ جُنَّتَها، وَ اَخَذَها بِجَميع ِ اَدَبِها، مِنَ الاِْقْبالِ
زره حكمت و دانش درپوشيد، و آن را به تمام آدابش از توجه و معرفت
عَلَيْها، وَالْمَعْرِفَةِ بِها، وَ التَّفَرُّغ ِ لَها. فَهِىَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضالَّتُهُ الَّتى
به آن، و فارغ نمودن دل براى آن فرا گرفت. حكمت نزد او گمشده اى است كه در
يَطْلُبُها، وَ حاجَتُهُ الَّتى يَسْاَلُ عَنْها. فَهُوَ مُغْتَرِبٌ اِذَا اغْتَرَبَ
طلب آن است، و حاجتى است كه در جستجوى آن است. از ديده پنهان است در آن زمانى كه
الاِْسْلامُ، وَ ضَرَبَ بِعَسيبِ ذَنَبِهِ، وَ اَلْصَقَ الاَْرْضَ بِجِرانِهِ. بَقِيَّةٌ مِنْ
اسلام چون شترى خسته كه دُم بر زمين گذاشته و سينه بر آن نهاده دچار غربت است، او باقى مانده اى
بَقايا حُجَّتِهِ، خَليفَةٌ مِنْ خَلائِفِ اَنْبِيائِهِ. ] ثُمَّ قالَ عَلَيْهِ السّلامُ:[
از حجج حـق، و جانشينى از جانشينـان انبيـاء خـداست. سپس فـرمـود:
اَيُّهَا النّاسُ، اِنِّى قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ الْمَواعِظَ الَّتى وَعَظَ الاَْنْبِياءُ بِها
اى مردم، من به شما اندرزهايى دادم كه انبياء الهى امّتهاى خود را به آن
اُمَمَهُمْ، وَ اَدَّيْتُ اِلَيْكُمْ ما اَدَّتِ الاَْوْصِياءُ اِلى مَنْ
اندرز دادند، و وظيفه خود را نسبت به شما آنچنان كه جانشينان انبيا نسبت به مردمى كه پس از آنان آمدند انجام
بَعْدَهُمْ، وَ اَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطى فَلَمْ تَسْتَقيمُوا، وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّواجِرِ
دادند انجام دادم; شما را به تازيانه پندم ادب كردم مستقيم نشديد، و با انذارهاى حق
فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا! لِلّهِ اَنْتُمْ! اَتَتَوَقَّعُونَ اِماماً غَيْرى يَطاُ بِكُمُ الطَّريقَ،
راندم به نظم نيامديد! شگفتا از شما، آيا امامى غير از مرا توقع داريد كه شما را به راه آورد،
وَ يُرْشِدُكُمُ السَّبيلَ؟!
و در مسير ارشاد قرار دهد؟!
اَلا، اِنَّهُ قَدْ اَدْبَرَ مِنَ الدُّنْيا ما كانَ مُقْبِلاً، وَ اَقْبَلَ مِنْها ما كانَ مُدْبِراً،
بدانيد آنچه از دنياى به شما روى آورده بود روى گرداند، و هر آنچه روى گردانده بود روى آورد،
وَ اَزْمَعَ التَّرْحالَ عِبادُ اللّهِ الاَْخْيارُ، وَ باعُوا قَليلاً مِنَ الدُّنْيا لايَبْقى
بندگان خوب خدا آماده كوچند، كمِ دنيا را كه ماندنى نيست به كثير آخرت
بِكَثير مِنَ الاْخِرَةِ لايَفْنى. ما ضَرَّ اِخْوانَنا الَّذينَ سُفِكَتْ دِماؤُهُمْ
كه از بين رفتنى نيست معامله كردند. برادران ما كه در صفّين خونشان ريخته شد
ـ وَ هُمْ بِصِفّينَ ـ اَنْ لايَكُونُوا الْيَوْمَ اَحْياءً؟ يُسيغُونَ الْغُصَصَ
از اينكه امروز در دنيا نيستند چه زيانى بردند؟ نيستند تا لقمه گلوگير بخورند،
وَ يَشْرَبُونَ الرَّنَقَ. قَدْ وَ اللّهِ لَقُوا اللّهَ فَوَفّاهُمْ اُجُورَهُمْ،
و آب تيره ناگوار بنوشند. به خدا سوگند حق را ملاقات كردند و خداوند هم اجرشان را كامل و تمام عنايت فرمود،
وَ اَحَلَّهُمْ دارَ الاَْمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ. اَيْنَ اِخْوانِىَ الَّذينَ رَكِبُوا الطَّريقَ،
و آنان را از پسِ بيم در جايگاه امن جاى داد. كجايند آن برادرانم كه راه را به حقيقت طى كردند،
وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ؟ اَيْنَ عَمّارٌ؟ وَ اَيْنَ ابْنُ التَّيِّهانِ؟ وَ اَيْنَ
و بر اساس حق از دنيا گذشتند؟ عمّار، ابن تيِّهان و
ذُوالشَّهادَتَيْنِ؟ وَ اَيْنَ نُظَراؤُهُمْ مِنْ اِخْوانِهِمُ الَّذينَ تَعاقَدُوا عَلَى
ذوالشهادتين كجا هستند؟ و كجايند نظيران آنان از برادرانشان كه بر جانبازى پيمان
الْمَنِيَّةِ، وَ اُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِمْ اِلَى الْفَجَرَةِ؟!
بستند، و سرهاى پاكشان براى تبهكاران فرستاده شد؟!
[قالَ: ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى لِحْيَتِهِ الشَّريفَةِ الْكَريمَةِ فَاَطالَ
نوف گفت: در اين وقت دست به محاسن شريف و كريم خود برد و زمانى طولانى
الْبُكاءَ، ثُمَّ قالَ عَلَيْهِ السّلامُ:]
اشـك ريخت، سپس فـرمـود :
اَوْهِ عَلى اِخْوانِى الَّذينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فاَحْكَمُوهُ، وَ تَدَبَّرُوا
آه بر آن برادرانم كه قرآن را تلاوت كرده آن را استوار داشتند، و واجبات را
الْفَرْضَ فَاَقامُوهُ، اَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ اَماتُوا الْبِدْعَةَ. دُعُوا لِلْجِهادِ
انديشه نموده برپا كردند، سنّت را زنده نمودند، و بدعت را ميراندند، به جهاد دعوت شدند
فَاَجابُوا، وَ وَثِقُوا بِالْقائِدِ فَاتَّبَعُوهُ. ] ثُمَّ نادى بِاَعْلى صَوْتِهِ:[
اجابت كردند، به پيشوا اعتماد نموده تابعش شدند. آن گاه به آواز بلند فرياد زد:
الْجِهادَ، الْجِهادَ عِبادَ اللّهِ! اَلا وَ اِنّى مُعَسْكِرٌ فى يَوْمى هذا،
جهاد! جهاد! اى بندگان خدا، بدانيد امروز لشگر را مى آرايم،
فَمَنْ اَرادَ الرَّواحَ اِلَى اللّهِ فَلْيَخْرُجْ!
و هر كه اراده رفتن به سوى حق را دارد بيرون آيد.
[ قال نَوْفٌ: وَ عَقَدَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السّلامُ فى عَشَرَةِ آلاف، وَ لِقَيْسِ بْنِ سَعْد
نوف گفت: پس از آن براى حسين عليه السّلام ده هزار نفر، و براى قيس بن سعد
رَحِمَهُ اللّهُ فى عَشَرَةِ آلاف، وَ لاَِبى اَيُّوبَ الاَْنْصارِىِّ فى عَشَرَةِ آلاف، وَ لِغَيْرِهِمْ
(رحمه الله) ده هزار نفر، و براى ابوايّوب انصارى ده هزار نفر، و براى غير اينان شمارى
عَلى اَعْداد اُخَرَ، وَ هُوَ يُريدُ الرَّجْعَةَ اِلى صِفِّينَ، فَما دارَتِ الْجُمُعَةُ حَتّى ضَرَبَهُ
ديگر نيرو قرار داد، و اراده جدّى براى بازگشت به جبهه صفّين داشت، ولى هنوز روز جمعه نرسيده كه
الْمَلْعُونُ ابْنُ مُلْجَم لَعَنَهُ اللّهُ، فَتَراجَعَتِ الْعَساكِرُ، فَكُنّا كَاَغْنام فَقَدَتْ
ابن ملجم ملعون بر آن انسان بى همتا ضربت زد، نيروها برگشتند، و ما چون گوسپندانى بوديم كه شبان
راعِيَها، تَخْتَطِفُهَا الذِّئابُ مِنْ كُلِّ مَكان.]
خود را از دست داده و از هر طرف گرگها آنان را بربايند!