13 جمادی الثانی

سالروز وفات مادر علمدار کربلا بر عموم رهروان ولایت تسلیت باد

امروز مدینه عزادار در غم همسر و مادری ولایتمدار است. مادری که همسرش را فقط به دیده ی امام و ولی خود می نگریست. مادری که به فرزندانش آموخت برادرشان را برادر خطاب نکنند بلکه او را مولا گویند زیرا امام زمانشان است. مادران عالم امروز سگوار در غم مادری هستند که درس ولایتمداری و ادب را به بهترین وجه به فرزندانش آموخت و الگویی شد برای همه ی ولایتمداران که حتی جگرگوشه هایشان را نیز در راه ولایت باید فدا نمایند.

السلام علیک یا ام البنین سلام الله علیها

واعظی بالای منبر می گفت: مردانی که از زنان خویش راضی اند بنشینند و دیگران برخیزند. همه برخاستند، جز یک نفر که همچنان نشسته بود.

واعظ گفت: تو از زنت راضی هستی؟

گفت: من هم، زنم پایم را شکسته است.

کشاورزی ریشِ درازی داشت. یک روز پیش حاکم رفت و از مأموران جمع آوری مالیات شکایت نمود که آنها دَه مَن خروار غَلّه ی مرا صد مَن حساب کرده اند و مالیات زیادی از من گرفته اند؛ به دادم برس!

حاکم عصبانی شد و گفت: ای نادان! دَه من ریش برداشته ای و پیش ما آمده ای! چرا حرف مفت می زنی، مگر کسی پیدا می شود که ده را صد حساب کند؟

کشاورز گفت: بله ای امیر، خود شما یک ذره ریش من را دَه مَن حساب کردید، من درباره ی این نحو حساب شما چه بگویم؟

حاکم از گفته کشاورز به خنده آمده و او را از مالیات معاف کرد.

یک روز زنگ زد و گفت که من کنکور قبول شدم. آدرس خانه را هم داده ام، اگر آمدند برای تحقیق در جریان باشید. یک روز آمدند تحقیق، پزشکی دانشگاه تهران قبول شده بود با رتبه ی زیر صد. قبل از ثبت نام یک ماهی رفت قم.

تمام فامیل یک طرف، خودش یک طرف. همه می گفتند آینده ی خوبی دارد این رشته، خودش می گفت:«آینده ی توی حوزه است.»

پزشکی؟ نه! رفت حوزه.

جزء اعزام اول رفته بود جبهه و شهید شده بود.

سطح را تمام نکرده بود که به آینده رسید.

زیر نور ماه

زمین لرزه ای به قدرت1/4 ریشتر بامداد شنبه (ساعت 52دقیقه)در استان اصفهان به وقوع پیوست. مرکز این زمین لرزه منطقه حبیب آباد اصفهان بوده است که مناطق شمال اصفهان، خمینی شهر، نجف آباد و شاهین شهر را لرزاند. به علت اینکه کانون این زمین لرزه در عمق کم زمین بوده، لرزش در این مناطق محسوس بوده است ولی خوشبختانه تلفاتی نداشته است.

شیرفروشی هر روز صبح یک ظرف شیر به خانه ی کسی می برد. از قضا یک روز ظرف، پر از آب خالص بود. صاحب خانه تا در ظرف را گشود و نگاهش به آن افتاد، گفت: این که آب است.

شیرفروش نگاه کرد و با تعجب گفت: خیلی معذرت می خواهم امروز فراموش کرده ام شیر داخل آب بکنم.

لطیفه های اسلامی/مهدی مسائلی

روز ارتش جمهوری اسلامی و نیروی زمینی گرامی باد.

امام خامنه ای(مدظله العالی):

نیروهای مسلّح در نظام جمهوری اسلامی، حصن و حصار مردم هستند که این حصن همواره باید مستحکم باشد.

شخصی می خواست وکیل مجلس شود؛ قبل از آن که در انتخابات به پیروزی رسد، مردم با او سخن      می گفتند و سؤال می کردند.

شخصی از او پرسید: اگر شما در این دور انتخابات به مجلس راه یابید چه کار خواهید کرد؟

او پاسخ داد: من از این لحاظ نگران نیستم، آنچه مهم است این است که اگر انتخاب نشوم چه کار خواهم کرد!

 لطیفه های اسلامی/مهدی مسائلی

گویند چون مادر هلاکوخان وفات یافت یکی از علما که با عالم و محققِ بزرگ، خواجه نصیرالدین طوسی دشمنی داشت به هلاکو گفت: در قبر نکیر و منکر از مُردگان در باب اعتقادات انسان ها سؤالاتی می کنند و چون مادر تو بی سواد است و شاید نتواند خوب جواب بگوید بهتر است خواجه نصیرالدین طوسی را به همراه مادرت در قبر دفن کنی که جواب نکیر و منکر را او بگوید.

چون خواجه از این سِعایَت با خبر شد به سلطان عرض کرد: سؤال نکیر و منکر در قبر برای همه کس مسلّم است و حتی برای شما سلاطین هم هست، بهتر است مرا برای خود نگه دارید و فلانی را که شخصی عالم و دانا است در قبر مادرت دفن کنی.

هلاکو منطق خواجه را قبول کرد و آن سعایت کننده را در قبر مادر هلاکو گذاشتند.

لطیفه های اسلامی/مهدی مسائلی

آیت الله نجفی مرعشی می فرمودند: در قم شیخی بود معروف به شیخ ارده شیره. جهت معروف شدنش به این نام آن بود که او به ارده شیره بسیار علاقه داشت و حتی کتابی در توصیف ارده شیره نوشته بود. آدم فقیری بود، خانه و منزلی نداشت، در حقیقت تارکِ دنیا بود. یک شب در زمستان در میان مقبره ی میرزای قمی در قبرستان شیخان خوابید. صبح برای نماز بلند شد، دید برف زیادی آمده و پشت در را محکم گرفته است. شیخ هر کاری کرد در باز نشد؛ لذا در میان مقبره ماند. از طرفی وسیله ی وضو و حتی تیمم هم نبود؛ چون مقبره با گچ و سیمان و سایر مصالح ساختمانی پوشیده شده بود.نزدیک طلوع آفتاب شد، دید نمازش قضا می شود؛ با همان حال بدون وضو، و تیممِ صحیح، نماز را خواند. بعد از نماز رو کرد به طرف آسمان و دستها را بلند نموده و به شوخی به خدا عرض کرد: خدایا تا به حال تو به من هر چه دادی من چیزی نگفتم، قبول کردم. گاهی نان و پنیر دادی، قبول کردم؛ گاهی نان و ارده شیره دادی، شکر کردم؛ گاهی هم نان دادی، اصلاً خورش ندادی، باز هم قبول کردم؛ خدایا تو هم امروز این یک نماز بی طهارت را از من قبول کن و مرا مؤاخذه مکن!

ناقل فرمود: بعد از وفات شیخ یکی از دوستان صالحش او را در خواب دید، پرسید: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟

گفته بود: خدا مرا به واسطه ی همان یک نماز بخشید.

لطیفه های اسلامی/مهدی مسائلی