حجاب، لباس مقدس
لباس مقدس است، كرامت است. خدا به حيوان لباس نداده به انسان لباس داده. شما يك چيزي را كه همين طور عادي و معمولي تلقي مي كنيد در پارچه نمي پيچيد، اما يك چيزي را كه ارزش دارد در كاغذ كادويي مي بنديد. هر چيزي كه ارزش دارد، حجاب هم دارد …
حجت الاسلام قرائتي
موضوع: "جور واجور"
مزد فرار از گناه!
شيخ رجبعلي خياط مي گويد: در ايام جواني دختري رعنا و زيبا از بستگان دلباخته من شد و سرانجام در خانه اي خلوت مرا به دام انداخت؛ با خود گفتم: رجبعلي! خدا تو را امتحان كرده؛ بيا و يك بار تو خدا را امتحان كن و از اين حرام آماده و لذت بخش؛ براي خدا، صرف نظر كن و سپس عرضه داشتم:«خدايا! من اين گناه را براي تو ترك مي كنم؛ تو هم مرا براي خودت تربيت كن.» و همين گفته و پرهيز از گناه موجب بصيرت و بينايي او شد، چنان كه خودش گفته است: پس از آن روز، روزي از چهارراه مولوي و از مسير خيابان سيروس به چهارراه گلوبندك رفتم و برگشتم، فقط يك چهره آدم ديدم!
مقام امام حسين عليه السلام در نزد خدا
از سيد علي حسيني نقل شده كه گفت روز عاشورا در مشهد مقدس يكي از رفقا براي ما كتاب مقتل مي خواند، به اين حديث رسيد كه امام باقر عليه السلام فرمودند: هر كس در مصيبت امام حسين عليه السلام اشك چشمش روان شد اگر چه به قدر بال مگسي باشد خداوند گناهان او را بيامرزد، اگر چه به قدر كف دريا باشد.(ثواب الاعمال، ص178، شخصي در مجلس بود، اين حديث را انكار كرد و گفت اين را عقل نمي پذيرد. بحث درگرفت و پس از آن متفرق شديم. آن شخص همان شب در خواب ديد كه قيامت برپا شده و مردم در زميني هموار برانگيخته شده اند، گرما شدت يافت و تشنگي غالب شد. او هر طرف به طلب آب رفت، نيافت. تا اينكه حوض بسيار بزرگ و پر آبي را ديد كه آب آن از برف سردتر است و در كنار آن دو مرد و يك زن سياه پوش محزون ايستاده اند، پرسيد ايشان كيستند؟ جواب دادند رسول اكرم(ص)، اميرامؤمنين(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) مي باشند، پرسيد چرا اينها سياه پوشيده اند و محزونند؟ گفتند مگر امروز عاشورا نيست اينها براي همين محزونند. آن مرد مي گويد نزديك حضرت فاطمه(س) رفتم و درخواست آب كردم، آن حضرت نظر تندي به من كردند و فرمودند: تو منكر فضل گريه بر نور چشم من، حسين عليه السلام هستي كه او را از روي ظلم و دشمني كشتند، خدا لعنت كند كُشنده و ستم كننده بر او و كسي را كه مانع او شد از آشاميدن آب. آن شخص مي گويد از خواب بيدار و از گفته خود پشيمان شدم و توبه كردم.
گفتاري از آيت الله مظاهري: براي خدا كار كنيم…
روايت است{كه ثواب} زني{كه} بچه اش گريه مي كند و از خواب بلند مي شود و او را شير مي دهد، بي خوابي مي كشد و بر گريه بچه اش صبر مي كند، مثل اين است كه غلامي خريده و آزاد كرده باشد.
مي گويد براي خدا اين سختي را تحمل مي كنم. براي خدا تربيت مي كنم. وقتي هم وارد جامعه شد مي خواهد به درد من بخورد يا نخورد. اتفاقاً وقتي براي خدا شد به درد خواهد خورد. باقيات صالحات مي شود و به قول قرآن «قره عين» مي شود. چشم روشني دنيا و آخرتش مي شود.
اگر يك مرد هم براي خدا زحمت بكشد، براي اينكه «الكاد لعياله كالمجاهد في سبيل الله» اگر مردي كار بكند براي اين كه زن و فرزندش در رفاه باشند، مثل اين است كه در جبهه(در خط مقدم) كار كند. صبح كه از خانه بيرون مي رود محركش خداست، محركش اين است كه زن و فرزندش در آسايش باشند. مثلاً معلمي سر كلاس برود به فكر اين باشد كه انساني را درست تربيت كند. بچه مسلماني زير دست او امانت است، مسئول است و خدا فرموده اگر بتواني يك بچه مسلماني را بسازي، مثل اين است كه جهان را زنده كرده باشي، وقتي اين محرك شد خواه ناخواه ديگر در كلاس دچار ضعف اعصاب نمي شود، ديگر به فكر اين نيست آيا به او رتبه مي دهند يا نه؟ اصلاً فكرش را نمي كند. كاري بوده كه براي خدا كرده و پروردگار عالم هم ديده، وقتي هم كه به خانه مي آيد اگر ايرادي ببيند، ناراحتي نمي كند و عصباني نمي شود.
براي چنين زن و مردي كينه توزي و حسادت و جاه طلبي معنا ندارد. اگر آدم به چنين جايي برسد، اگر همسرش هم در خانه بداخلاق باشد خوشحال است، اگر در خانه از او تشكر بكنند، خيلي اهميت نمي دهد براي اين كه مي ترسد محركش تشكر بشود، محبت زن بشود. چون براي خدا كار كرده است و از هيچ كس هم انتظار تشكر ندارد و مي ترسد كه اگر كسي از او تشكر كند آن اجرش هم از بين برود. ديگر اختلاف خانوادگي پيدا نمي شود. ضعف اعصاب و غضب نيست.
«صبغه الله و من احسن من الله صبغه» رنگ خدا چه رنگ خوبي است. كاري بكنيم كه در زندگي محرك ما خدا باشد. مشكل است، اما خيلي لذت بخش است.
برگرفته از كتاب «جهاد با نفس» آيت الله مظاهري
درسي از شيطان!
نكته: مي گويند شيطان با حيلت وارد كشتي نوح شد و وقتي آن جناب به شيطان اعتراض كرد، شيطان گفت: آيا مي خواهي دو چيز به تو بياموزم؟! نوح(ع) فرمود: من احتياجي به گفتارت ندارم، ولي هر چه مي خواهي بگو. شيطان گفت: آن دو چيز يكي حرص است كه از آن بپرهيز، چون آدم و حوا به دليل حرص از بهشت خارج شدند، دوم حسد است كه از آن هم دوري كن، زيرا حسد سبب شد كه خداوند مرا از بهشت اخراج كند. خداي تعالي به حضرت نوح(ع) وحي فرستاد كه هر دوي آنها را بپذير، اگر چه خودش ملعون است، اما اين دو پند او درست است.
نظر: وقتي ملعون ترين و خبيث ترين موجود، «حرص» و «حسد» را به عنوان دو عامل اصلي سقوط معنوي و اخلاقي انسان و خروج آن از بهشت الهي مي داند به خوبي مي توان به اهميت دوري از اين دو خصيصه گمراه كننده و زشت پي برد. واقعيت اين است كه از گذشته تا به امروز سقوط بسياري از انسان ها و حتي بزرگان و عالمان، همين حرص زدن براي مال و مقام و ثروت دنيا و حسدورزي بوده است.
محك عجيب شاگردان!
ابو عبدالله محمد بن خفيف شيرازي، معروف به شيخ كبير، از عارفان بزرگ قرن چهارم هجري است. او دو مريد داشت كه هر دو«احمد» نام داشتند. يكي را احمد بزرگ تر مي گفتند و ديگري را احمد كوچك تر. شيخ به احمد كوچك تر، توجه و عنايت بيشتري داشت. روزي برخي ياران نزد شيخ آمده، گفتند: احمد بزرگ تر، بسي رياضت كشيده و منازل سلوك را پيموده است، چرا او را دوست تر نمي داري؟ شيخ گفت: آن دو را بيازمايم كه مقامشان بر همگان آشكار شود.
روزي احمد بزرگ تر را گفت:«يا احمد! اين شتر را برگير و بر بام خانه ما ببر.» احكد بزرگ تر گفت: يا شيخ! شتر بر بام چگونه توان برد؟ شيخ گفت: از آن درگذر كه راست گفتي.
پس از آن رو به احمد كوچك تر كرد و گفت: اين شتر بر بام بر. احمد كوچك تر، در همان دم كمر بست و آستين بالا زد و به زير شتر رفت كه او را بالا برد و به بام آرد. هر چه نيرو به كار گرفت و سعي كرد، نتوانست. شيخ به او فرمان داد كه رها كند و گفت: آنچه مي خواستم، ظاهر شد. اصحاب گفتند: آنچه بر شيخ آشكار شد، بر ما هنوز پنهان است.
شيخ گفت: از آن دو، يكي به توان خود نگريست نه به فرمان ما؛ ديگري به فرمان ما انديشيد، نه به توان خود!
اسلام را چند مي فروشيد؟!
مقيم لندن بود، تعريف مي كرد كه يك روز سوار تاكسي مي شود و كرايه را مي پردازد. راننده بقيه ژول را كه برمي گرداند، بيست پنس اضافه تر مي دهد! مي گفت: چند دقيقه اي با خودم كلنجار رفتم كه بيست پنس اضافه را برگردانم يا نه؟ آخر سر بر خودم پيروز شدم و بيست پنس را پس دادم و گفتم آقا اين را زياد دادي … گذشت و به مقصد رسيديم.
موقع پياده شدن راننده سرش را بيرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم. پرسيدم بابت چي؟ گفت مي خواستم فردا بيايم مركز شما مسلمانان و مسلمان شوم، اما هنوز كمي مردد بودم. وقتي ديدم سوار ماشينم شُديد خواستم شما را امتحان كنم. با خودم شرط كردم اگر بيست پنس را پس داديد، بيايم. فردا خدمت مي رسيم! تعريف مي كرد: تمام وجودم دگرگون شد. حالي شبيه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم، در حالي كه داشتم تمام اسلام را به بيست پنس مي فروختم!!
علل بی نشاطی در نماز
مکرر مردم، خصوصاً جوانان می پرسند که چرا در نماز حال پیدا نمی کنیم؟ و چرا در نماز آن لذّتی را که باید ببریم، نمی بریم؟
حضرت سجاد علیه السلام در دعای ابوحمزه ثمالی پاسخ این پرسش را در ضمن چند«لعلّ» بیان نموده است.
حضرت عرضه می دارد:«اَللَّهُمَّ اِنِّی کُلَّما قُلتُ قَد تَهَیَّأتُ وَ تَعَبَّأتُ وَ قُمتُ لِلصَّلاهِ بَینَ یَدَیکَ وَ نَاجَیتُ ألقَیتَ عَلَیَّ نُعاساً إِذا أنَا صَلَّیتُ وَ سَلَبتَنی مُناجاتَکَ إِذا أنَا نَاجَیتُ مَا لِی کُلَّمَا قُلتُ قَد صَلُحَت سَریرَتِی وَ قَرُبَ مِن مَجالِسِ التَّوَّابینَ مَجلِسِی عَرَضَت لِی بَلَِّهٌ أزالَت قَدَمِی وَ حالَت بَینی وَ بَینَ خِدمَتِکَ؛ خدایا! به راستی من هر گاه با{خودم} گفتم که مهیا و آماده شوم{برای یک نماز با حال} و برای نماز در پیشگاه تو و مناجات با تو ایستادم؛ چرت(و بی حالی) بر من عارض نمودی، آن هم در حال نماز، و از من(و دلم) حال مناجات با خودت(و راز و نیاز) را گرفتی؛ در حالی که من با تو مناجات می کردم، چه شده است هر وقت می گویم باطنم اصلاح شده و همنشینی من با توبه کاران نزدیک شده است، گرفتاری برایم رخ می دهد که قدمهایم می لرزد{و حال نماز و نزدیکی به توبه کاران از من گرفته می شود} و بین من و خدمت تو{و حضور قلب و همنشینی با پاکان} حائل ایجاد می شود.{راستی راز این بی حالیها چیست؟}»
آن گاه با استفاده از علوم الهی خود به بیان عوامل این بی حالی می پردازد:
«سَیِّدی! لَعَلَّکَ عَن بَابِکَ طَرَدتَنِی وَ عَن خِدمَتِکَ نَحَّیتَنِی؛ آقای من! شاید مرا از درگاهت رانده ای و از خدمت(و بودن در محضرت) دورم کرده ای.»1.
«اَو لَعَلَّلَکَ رَأیتَنِی مُستَخِفّاً بِحَقِّکَ فَاقصَیتَنِی؛ یا شاید دیدی من حق{طاعت و بندگی} تو را سبک شمردم؛ پس{مرا از خود و ارتباط با خود در نماز و مناجات} دور نموده ای.»2.
«أو لَعَلَّلَکَ رَایتَنِی مُعرِضاً عَنکَ فَقَلَیتَنِی؛ یا شاید دیدی مرا که از تو رو گردان بودم{و اعراض از خدا زندگی تلخی را به دنبال دارد؛ چرا که} تو مرا بَدداشتی{و از من روگردان شدی}.»3.
«أو لَعَلَّکَ وَجَدتَنِی فِی مَقَامِ الکاذِبِینَ فَرَفَضتَنِی؛ یا شاید مرا در مقام دروغگویان یافتی پس مرا از خود دور نمودی.»4.
«أو لَعَلَّکَ رَأیتَنِی غَیرَ شَاکِرٍ لِنَعمَائِکَ فَحَرَمتَنِی؛ یا شاید دیدی که{این همه} نعمتهای تو را شکر نگفتم{و در مسیر درست به کار نبردم}، پس مرا محروم ساختی.»5.
«أو لَعَلَّکَ فَقَدتَنِی مِن مَجالِسِ العُلَماءِ فَخَذَلتَنِی؛ یا شاید مرا در مجالس علما نیافتی؛ پس خوارم داشتی{و حال مناجات و نمازم را از من گرفتی}.»6.
«أو لَعَلَّکَ رَأیتَنِی فِی الغَافِلِینَ فَمِن رَحمَتِکَ آیَستَنِی؛ یا شاید دیدی بین غافلان به سر می برم؛ پس مرا از رحمت خود؛ مأیوس کردی{تا با همان غافلان همنشین باشم}.»7.
«أو لَعَلَّکَ رَأیتَنِی آلَفُ مَجالِسَ البَطَّالینَ فَبَینِی وَ بَینَهُم خَلَّیتَنِی؛ یا شاید دیدی که با اهل باطل و بیهودگان مأنوس و دمسازم؛ پس مرا به آنها واگذاشتی{و گفتی برو با همانها خوش باش! تو را با نماز و مناجات و راز و نیاز چه کار؟}.»8.
«أو لَعَلَّکَ لَم تُحِبَّ أن تَسمَعَ دُعائِی فَبَاعَدتَنِی؛ یا شاید{آن قدر گناه کردم} که دوست نداری صدای{مناجات و راز و نیاز و} دعای مرا بشنوی؛ پس{با گرفتن حال} مرا{از خود} دور نمودی.»9.
«أو لَعَلَّکَ بِجُرمِی وَ جَریرَتِی کَافَیتَنِی؛ یا شاید به خاطر جرم و گناهم کیفرم دادی{و اثر گناهم این بود که حال نماز و مناجات را از من بگیری؛ همچون غیبت و عمل نکردن به علم که حال نماز و … را از انسان می گیرد}.»10.
«أو لَعَلَّکَ بِقِلَّهِ حَیَائِی مِنکَ جَازَیتَنِی؛ یا شاید به خاطر کمی حیای من از تو{و حال آن که از مردم حیا کردم؛ ولی تو را بر خود حاضر ندانستم} مرا مجازات کردی{و حال نماز و دعا را از من گرفتی}.»11.
مبلغان/119
راهکار امام سجاد علیه السلام برای زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی عاشورا
از آنجا که شهادت امام حسین علیه السلام و یاران آن حضرت در افکار عمومی برای حکومت اموی بسیار گران تمام شده مشروعیت آن را زیر سؤال برده بود، برای آنکه این فاجعه فراموش نشود، امام با گریه بر شهیدان و زنده نگهداشتن خاطره ی آنان مبارزه ی منفی را به صورت گریه ادامه می داد. شک نیست که این اشکهای سوزان و گریه های پرسوز، ریشه ی عاطفی داشت زیرا عظمت فاجعه و مصیبت کربلا به قدری بزرگ و دلخراش بود که هیچ یک از شهود عینی آن حادثه، تا زنده بودند، آن را فراموش نمی کردند، اما بی شک چگونگی برخورد امام سجاد با این موضوع اثر و نتیجه ی سیاسی داشت، یادآوری مکرر فاجعه ی کربلا نمی گذاشت ظلم و جنایت حکومت اموی از خاطره ها فراموش شود. امام هر وقت می خواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب می افتاد، اشک از چشمانش سرازیر می شد. وقتی علت این کار را می پرسیدند، می فرمود: چگونه گریه نکنم در حالی که{یزیدیان} آب را برای وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند، ولی به روی پدرم بستند{و او را تشنه کشتند}.
امام می فرمود: هر وقت کشته شدن فرزندان فاطمه علیهاالسلام را به یاد می آورم، گریه گلویم را می گیرد … . امام این موضوع را در مناسبتهای مختلف یاد می کرد.
آيت الله سيد علي قاضي ره، استاد عرفانِ بزرگاني همچون علامه طباطبايي و آيت الله بهجت، فرموده اند كه اگر من به جايي رسيده باشم از دو چيز است:«قرآن كريم و زيارت سيدالشهداء عليه السلام.