مزد فرار از گناه!
مزد فرار از گناه!
شيخ رجبعلي خياط مي گويد: در ايام جواني دختري رعنا و زيبا از بستگان دلباخته من شد و سرانجام در خانه اي خلوت مرا به دام انداخت؛ با خود گفتم: رجبعلي! خدا تو را امتحان كرده؛ بيا و يك بار تو خدا را امتحان كن و از اين حرام آماده و لذت بخش؛ براي خدا، صرف نظر كن و سپس عرضه داشتم:«خدايا! من اين گناه را براي تو ترك مي كنم؛ تو هم مرا براي خودت تربيت كن.» و همين گفته و پرهيز از گناه موجب بصيرت و بينايي او شد، چنان كه خودش گفته است: پس از آن روز، روزي از چهارراه مولوي و از مسير خيابان سيروس به چهارراه گلوبندك رفتم و برگشتم، فقط يك چهره آدم ديدم!