خاطراتی از دفاع مقدس *شناسنامه*
شهید علی رضا رنجکش
چهارده ساله بود که جنگ آغاز شد. به خاطر سن کمی که داشت، برای اعزام به جبهه حاضر به ثبت نام او نبودند. اما اصرار داشت که برود.
از ما خواست شناسنامه اش را بزرگ کنیم. می گفت:«اگر این کار را نکنید، بدون ثبت نام می روم و گمنام می شوم.»
بالأخره با استفاده از شناسنامه ی خواهر بزرگترش رفت.
کم تر به مرخصی می آمد. تنها زمانی که زخمی می شد، چند روزی را در خانه می گذراند. پسر متواضعی بود. وقتی می پرسیدیم:«در جبهه چه می کنی و چه مسئولیتی داری؟» می گفت:«همین عقب ها هستم و کار خاصی انجام نمی دهم.»
روحیه ی خاصی داشت. همیشه به من می گفت:«دعا کن به این زودی ها شهید نشوم. دعا کن بیشتر بمانم تا بتوانم بیش تر از کشور دفاع کنم و پیروز شویم.»