برنامه خودسازی شهید شانزده ساله محمد بندرچی از زبان همزرم شهید
«این داستان مربوط به شبهایی است که در پادگان لشکر8 نجف اشرف در کنار شهر شوشتر مستقر شده بودیم. گردان حضرت رسول(ص) قزوین به عنوان گردان غوّاص انتخاب شده بود؛ گردانی که در اوایل سال1365 و با تبلیغات گسترده ایران که امسال سال تعیین کننده در جنگ خواهد بود، از مخلص ترین و عاشق ترین نیروها شکل گرفته بود.
سحرها وقتی برای نماز آماده می شدیم و به کنار تانکرها می آمدیم، صدای جانسوزی از اطراف محوطه گردان به گوش می رسید؛ ناله های نیمه شب دلنوازی که از حنجره عاشقی بی قرار برمی خاست و زمزمه های عاشقانه ای که از فراق یار، بی قراری می کرد. همه دوست داشتند بدانند صاحب صدا کیست؟
از بچه های نگهبان می شنیدیم که این برنامه خیلی زودتر از اذان صبح هر روز دنبال می شود و خود شاهد بودم که هر روز جانسوزتر از قبل ادامه می یابد.
با کنجکاوی که داشتم، او را پیدا کردم. او شانزده سال بیشتر نداشت. با قد و قواره ای کوچک، همیشه لبخند ملیح بر لب داشت و چهره استوار و مصمّمش حکایت از روحی بلند داشت. پیش تر در دوران راهنمایی او را دیده بودم و حدود یک سال از من کوچک تر بود. بسیار مؤدب، موقّر و پاکیزه بود و الآن در رشته ریاضی- فیزیک درس می خواند و از تیزهوشان دبیرستان بود. پایبندی عجیبی به انجام واجبات و حتّی مستحبات داشت و در مکروهات و مباهات هم اهل احتیاط بود.
هر چه به او نزدیک تر می شدم، خود را حقیرتر می دیدم. گویا دریایی موّاج از معنویات بود که با همه جوش و خروش عاشقانه اش، آرامش عجیبی در برخوردها و برنامه های فردی و اجتماعی داشت. هر چه جلوتر می رفتم، حالات معنوی او فزونی می یافت؛ به گونه ای که در شبهای سرد زمستان 1365 و قبل از عملیات کربلای4 در اروندکنار، می دیدم که برنامه های شبانه اش ادامه داشت.
برنامه ریزی و نظم در عبادتهای مستمر و دلنشین، مطالعات عمیق دینی و تفکّر، ادب در برخوردها و مهرورزی و کمک به دیگران بر جاذبه اش می افزود و همگان را مجذوب خود می کرد؛ اما با این حال، خلوت را دوست می داشت.
وقتی کتاب«رساله لقاءالله» مرحوم ملکی تبریزی را در کتابهایم دید، پیشنهاد مطالعه و مباحثه آن را به من داد و من مشتاقانه پذیرفتم.
اصرار داشت که من کتاب را بخوانم و توضیح دهم. بارها می شد که من می خواندم، ولی مطلب را نمی فهمیدم و او با ادبی خاص، مطلب را آن چنان باز می کرد که گویا بارها آنها را تدریس کرده و در فلسفه و عرفان صاحب نظر است. با این حال، با حالتی سؤال گونه می پرسید که آیا درست گفته است؟
بعد از شهادتش در جزیره ی امّ الرصاص، نوشته ای از برنامه های روزانه اش به دستم رسید که البته خود از نزدیک شاهد اجرای آنها بودم و بعدها فهمیدم که گویا با مرحوم سعادت پرور(پهلوانی) هم در ارتباط بوده است.
در ذیل به برنامه های روزانه آن شهید عارف و سالِک الی الله که عین عبارات و نوشته های اوست، اشاره می کنم:
1تمام مواظبت بر ادای واجبات و ترک محرّمات با کمال دقّت
2کمال مراقبت در همه روز
3محاسبه هنگام خواب
4تدارک و تنبیه و مجازات
5ساعتی خلوت با خدا یا گریه و زاری و خضوع و خشوع
6چون از ذکر خسته شدی، سر به گریبان فکر فرو بری
7هفتاد مرتبه استغفار صباحاً و مساءً
8هر شب و عصر جمعه صد مرتبه سوره ی قدر
9مواظبت بر تهجّد و برخاستن لیل و قرائت قرآن تا طلوع آفتاب
10تمام مواظبت بر دوام توجّه به حضرت حجّت(عج) و بعد از هر نماز دعای غیبت، سه مرتبه توحید و دعای فرج
11تسبیح حضرت فاطمه زهرا(س) بعد از هر نماز واجب و قرائت آیه الکرسی قبل از خواب
12سجده شکر بعد از بیداری از خواب و خواندن آیات آخر سوره آل عمران با توجه در معنا
13دعای صحیفه بعد از نماز واجب ترک نشود
این برنامه مراقبت بود که یک نوجوان شانزده ساله به آن عمل می کرد و پس از شهادت او در جیب لباسش پیدا شد.
برنامه خودسازی شهید شانزده ساله از زبان همرزمش