امام صادق(ع) :
هر که دوست دارد از یاران قائم باشد. باید انتظار کشد و از گناه پرهیز کند و بر اخلاق نیکو باشد در حالی که منتظر است.
|
امام صادق(ع) : هر که دوست دارد از یاران قائم باشد. باید انتظار کشد و از گناه پرهیز کند و بر اخلاق نیکو باشد در حالی که منتظر است. معنی اعتماد به نفس حقیقی کدام است؟ اعتماد به نفس واقعی هیچ ا رتبا طی به رویداد های ظا هری زندگی شما ندارد. اعتماد به خویش به خاطر نچه که انجام می دهید به وجود نمی آید؛ بلکه به دلیل باورتان به توانایی درونی خود است که شما را قادر می سازد تا آنچه را که می خواهید انجام دهید.
(1)سوره حمد ترجمة الميزان ج : 1ص :24 سورة الفاتحة بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(1) الْحَمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(2) الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(3) مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ(4) إِيَّاك نَعْبُدُ وَ إِيَّاك نَستَعِينُ(5) ترجمه آيات : بنام خدائي كه هم رحمتي عام دارد و هم رحمتي خاص به نيكان . ستايش مر خدا را كه مالك و مدبر همه عوالم است . هم رحمتي عام دارد و هم رحمتي خاص به نيكان . خدائي كه مالكيت علي الاطلاقش در روز جزا . براي همه مكشوف ميشودتنها تو را ميپرستيم و تنها از تو ياري ميطلبيم . بيان (بسم الله الرحمن الرحيم ) بسيار ميشود كه مردم ، عملي را كه ميكنند ، و يا ميخواهند آغاز آن كنند ، عمل خود را با نام عزيزي و يا بزرگي آغاز ميكنند ، تا باين وسيله مبارك و پر اثر شود ، و نيز آبروئي و احترامي به خود بگيرد ، و يا حداقل باعث شود كه هر وقت نام آن عمل و يا ياد آن به ميان ترجمة الميزان ج : 1ص :25 ميآيد ، به ياد آن عزيز نيز بيفتند . عين اين منظور را در نامگذاريها رعايت ميكنند ، مثلا ميشود كه مولودي كه برايشان متولد ميشود، و يا خانه ، و يا مؤسسهاي كه بنا ميكنند ، بنام محبوبي و يا عظيمي نام ميگذارند ، تا آن نام با بقاء آن مولود ، و آن بناي جديد ، باقي بماند ، و مسماي اولي به نوعي بقاء يابد ، و تا مسماي دومي باقي است باقي بماند ، مثل كسي كه فرزندش را به نام پدرش نام ميگذارد ، تا همواره نامش بر سر زبانها بماند ، و فراموش نشود . اين معنا در كلام خداي تعالي نيز جريان يافته ، خدايتعالي كلام خود را به نام خود كه عزيزترين نام است آغاز كرده ، تا آنچه كه در كلامش هست مارك او را داشته باشد ، و مرتبط با نام او باشد ، و نيز ادبي باشد تا بندگان خود را به آن ادب ، مؤدب كند ، و بياموزد تا در اعمال و افعال و گفتارهايش اين ادب را رعايت نموده ، آن را با نام وي آغاز نموده ، مارك وي را به آن بزند ، تا عملش خدائي شده ، صفات اعمال خدا را داشته باشد ، و مقصود اصلي از آن اعمال ، خدا و رضاي او باشد ، و در نتيجه باطل و هالك و ناقص و ناتمام نماند ، چون به نام خدائي آغاز شده كه هلاك و بطلان در او راه ندارد . خواهيد پرسيد كه دليل قرآني اين معنا چيست ؟ در پاسخ ميگوئيم دليل آن اين است كه خدايتعالي در چند جا از كلام خود بيان فرموده : كه آنچه براي رضاي او و به خاطر او و به احترام او انجام نشود باطل و بي اثر خواهد بود ، و نيز فرموده : بزودي بيك يك اعمالي كه بندگانش انجام داده ميپردازد ، و آنچه به احترام او و به خاطر او انجام ندادهاند نابود و هباء منثورا ميكند ، و آنچه به غير اين منظور انجام دادهاند ، حبط و بي اثر و باطل ميكند ، و نيز فرموده : هيچ چيزي جز وجه كريم او بقاء ندارد ، در نتيجه هر چه به احترام او و وجه كريمش و به خاطر رضاي او انجام شود ، و به نام او درست شود باقي ميماند ، چون خود او باقي و فنا ناپذير است ، و هر امري از امور از بقاء ، آن مقدار نصيب دارد ، كه خدا از آن امر نصيب داشته باشد .
در گفتار آن حضرت است: هنگامى كه زنان به نهايت كمال رسند خويشان پدرى
«نصّ الحقائق» هم روايت شده. «نصّ» نهايت اشياء و آخرين مرحله آنهاست مانند نصّ در السَّيْرِ، لاَِنَّهُ اَقْصى ما تَقْدِرُ عَلَيْهِ الدّابَّةُ. وَ تَقُولُ: «نَصَصْتُ سير و حركت، كه نهايت سيرى است كه مركب بر آن قدرت دارد. و مى گويى: «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاَْمْر» اِذَا اسْتَقْصَيْتَ مَسْاَلَتَهُ عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فيهِ. الرَّجُلَ عَنِ الاَْمْر» زمانى كه سؤال خود را از او به آخر برسانى تا آنچه را نزد اوست به دست آورى. فَنَصُّ الْحِقاقِ يُريدُ بِهِ الاِْدْراكَ، لاَِنَّهُ مُنْتَهَى الصِّغَرِ، پس نصّ الحقاق منظور رسيدن دختر به بلوغ است، چه اينكه منتهاى زمان كودكى مى باشد وَالْوَقْتُ الَّذى يَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغيرُ اِلى حَدِّ الْكَبيرِ. وَ هُوَ مِنْ اَفْصَح ِ و وقت گذر از خُردى و رسيدن به بزرگى است. و اين از فصيح ترين الْكِناياتِ عَنْ هذَا الاَْمْرِ وَ اَغْرَبِها. يَقُولُ: فَاِذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِكَ كنايه ها و شگفت آورترين آنها در اين زمينه است. مى فرمايد: زمانى كه زنان به مرحله فَالْعَصَبَةُ اَوْلى بِالْمَرْاَةِ مِنْ اُمِّها اِذا كانُوا مَحْرَماً مِثْلَ الاِْخْوَةِ وَ الاَْعْمامِ، رشد و بلوغ برسند خويشان پدرى كه محرم او هستند مانند برادران و عموها وَ بِتَزْويجِها اِنْ اَرادُوا ذلِكَ. به شوهردادن او از مادرش سزاوارترند. وَ الْحِقاقُ مُحاقَّةُ الاُْمِّ لِلْعَصَبَةِ فِى الْمَرْاَةِ، وَ هُوَ الْجِدالُ وَالْخُصُومَةُ وَ قَوْلُ و حقاق درگيرى مادر با خويشان پدرى درباره دختر است، و آن ستيز و خصومت و گفتار كُلِّ واحِد مِنْهُما لِلاْخَرِ: «اَنَا اَحَقُّ مِنْكَ بِهذا». يُقالُ مِنْهُ: هر يك به ديگرى است كه: «من به شوهردادن دختر از تو سزاوارترم». گفته مى شود: «حاقَقْتُهُ حِقاقاً» مِثْلَ «جادَلْتُهُ جِدالاً». وَ قَدْ قيلَ: اِنَّ نَصَّ الْحِقاقِ «حاقَقْتُهُ حِقاقاً» مانند «جادَلْتُهُ جِدالاً»: با او به ستيز برخاستم. و گفته شده: نصّ الحقاق، بُلُوغُ الْعَقْلِ، وَ هُوَ الاِْدْراكُ، لاَِنَّهُ عَلَيْهِ السّلامُ اِنَّما اَرادَ بلوغ عقلى است و آن رسيدن دختر به سنّ ازدواج است، چرا كه آن حضرت اراده فرموده مُنْتَهَى الاَْمْرِ الَّذى تَجِبُ فيهِ الْحُقُوقُ وَالاَْحْكامُ. وَ مَنْ رَواهُ نهايت زمانى را كه در آن حقوق و احكام واجب مى شود. و كسى كه «نَصَّ الْحَقائِقِ» فَاِنَّما اَرادَ جَمْعَ حَقيقَة. «نصّ الحقائق» روايت كرده مرادش از حقايق جمع حقيقت است. هذا مَعْنى ما ذَكَرَهُ اَبُوعُبَيْد الْقاسِمُ بْنُ سَلاّم، وَ الَّذى عِنْدى اَنَّ الْمُرادَ اين معنا را ابوعبيده قاسم بن سلام آورده، اما نظر من اين است كه منظور از بِنَصِّ الْحِقاقِ ههُنا بُلُوغُ الْمَرْاَةِ اِلَى الْحَدِّ الَّذى يَجُوزُ فيهِ تَزْويجُها نصّ الحقاق در اينجا رسيدن زن به مرحله اى از سنّ است كه شوهر دادنش جايز، وَ تَصَرُّفُها فى حُقُوقِها، تَشْبيهاً بِالْحِقاقِ مِنَ الاِْبِلِ وَ هِىَ جَمْعُ حِقَّة و تصرّفش در حقوق بلامانع است، از باب تشبيه به شتران حقاق، و آن جمع حِقّه وَ حِقٍّ، وَ هُوَ الَّذِى اسْتَكْمَلَ ثَلاثَ سِنينَ وَ دَخَلَ فِى الرّابِعَةِ، و حِقّ است، و آن شترى است كه سه سالگى را تمام كرده و وارد چهار سالگى شده، وَ عِنْدَ ذلِكَ يَبْلُغُ اِلَى الْحَدِّ الَّذى يُتَمَكَّنُ فيهِ مِنْ رُكُوبِ ظَهْرِهِ وَ نَصِّهِ فِى و در اين وقت به حدّى مى رسد كه درخور سوارى و سَيْرِهِ. وَالْحَقائِقُ اَيْضاً جَمْعُ حِقَّة. فَالرِّوايَتانِ جَميعاً تَرْجِعانِ اِلى مَعْنىً راه برى است. حقائق نيز جمع حِقّه است. روى اين حساب هر دو گفتار به يك معنا واحِد، وَ هذا اَشْبَهُ بِطَريقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعْنَى الْمَذْكُورِ اَوَّلاً.] بازمى گردند، و اين معنا به روش عرب از معنايى كه در ابتدا ذكر شد شبيه تر است.
در گفتار آن حضرت است: براى نزاع قُحَم است. دشمنی ، رنج ها و سختی هایی هلاک کننده دارد. يُريدُ بِالْقُحَمِ الْمَهالِكَ، لاَِنَّها تُقْحِمُ اَصْحابَها فِى الْمَهالِكِ وَالْمَتالِفِ فِى مراد حضرت از قُحَم موارد هلاكت است، زيرا خصومت در اكثر احوال اهلش را دچار هلاكت و الاَْكْثَرِ، وَ مِنْ ذلِكَ قُحْمَةُ الاَْعْرابِ، وَ هُوَ اَنْ تُصيبَهُمُ السَّنَةُ تلف مى كند، و از همين معناست: قُحْمَةُ الاَعراب، و آن اين است كه خشكسالى به آنان مى رسد فَتَتَعَرَّقَ اَمْوالَهُمْ، فَذلِكَ تَقَحُّمُها فيهِمْ. وَ قيلَ فيهِ وَجْهٌ آخَرُ و اموالشان را نابود مى كند، پس اين است تقحّم آن در ميان ايشان. در آن معناى ديگرى وَ هُوَ اَنَّها تُقْحِمُهُمْ بِلادَ الرّيفِ، اَىْ تُحْوِجُهُمْ اِلى دُخُولِ الْحَضَرِ هم گفته شده و آن اينكه: خشكسالى آنان را به روى آوردن به شهرهاى آباد ناچار مى كند عِنْـدَ مُحُـولِ الْبَـدْوِ . هنگامى كه بيابان خشك گردد.
[ وَ فى حَديثِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: هذَا الْخَطيبُ الشَّحْشَحُ.] در گفتار آن حضرت است: اين گوينده اى شَحْشَح است. [ يُريدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ، الْماضِىَ فيها، وَ كُلُّ ماض فى كَلام اَوْ سَيْر فَهُوَ منظورش اين است كه در گفتارْ ماهر و در بيان مطالبْ رسا و روان است، و هر تندرو در سخن و رفتار شَحْشَحٌ، وَ الشَّحْشَحُ فى غَيْرِ هذَا الْمَوْضِع ِ الْبَخيلُ الْمُمْسِكُ.] «شحشح» است، و شحشح در غير اين مقام به معناى بخيل است.
[ فى حَديثِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: فَاِذا كانَ ذلِكَ ضَرَبَ يَعْسُوبُ الدّينِ ] در گفتار آن حضرت است: چون زمانش فرا رسد يعسوب دين بر جاى حكومتش بِذَنَبِهِ، فَيَجْتَمِعُونَ اِلَيْهِ كَما يَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَريفِ. استقرار يابد، پس همچنان كه ابر پاييزى به هم بپيوندند اهل ايمان گرد او اجتماع كنند. [ يَعْسُوبُ الدّينِ: السَّيِّدُ الْعَظيمُ الْمالِكُ لاُِمُورِ النّاسِ يَوْمَئِذ. وَالْقَزَعُ: يعسوب سَرور بزرگ است كه آن روز زمامدار امور مردم است. و قَزَع: قِطَعُ الْغَيْمِ الَّتى لاماءَ فيها.] پـاره هاى ابـر بـى بـاران اسـت.
جوان و گرايش به معنويت
بلوغ
|