گناه مغفور و نيكى مقبول
يَا ابْنَ جُنْدَب كُلُّ الذُّنوبِ مَغْفورةٌ سِوى عُقُوقِ اَهْلِ دَعْوَتِكَ وَ كُلُّ الْبِرِّ مقبولٌ اِلاّ ما كانَ رِئاءً. يَا ابْنَ جُنْدَب
اَحْبِبْ فِى اللّهِ و اَبْغِضْ فى اللّهِ وَ اسْتَمْسِكْ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقى وَ اعْتَصِمْ بِالْهُدى يُقْبَلُ عَمَلُكَ فَاِنَّ اللّهَ
يَقولُ « وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»(1) فَلا يُقْبَلُ اِلاّ الايمانُ و لا ايمانَ الاّ بِعمل
و لا عَمَلَ الاّ بِيقين و لايقينَ اِلاّ بِالخُشوعِ وَ مِلاكُها كُلُّها اَلْهُدى فَمَنِ اهْتَدى يُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ الى
المَلَكوتِ مُتَقَبَّلا «وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِيم»(2).
آمرزش تمام گناهان
اولين جمله اين بخش از روايت شريف اين است كه مىفرمايد:
كُلُّ الذُّنوبِ مغفورةٌ سِوى عُقوقِ اَهْلِ دَعْوَتِك؛ هر گناهى آمرزيده مىشود مگر جفاكردن
در حق برادران ايمانىات.
امام صادق(عليه السلام) در اين روايت ضمن تأكيد بر اصل كلى آمرزش همه گناهان، مىفرمايد اين
قاعده يك استثنا دارد و آن عبارت است از جفا كردن در حق برادران ايمانى:
كُلُّ الذُّنوبِ مَغْفورةٌ سِوى عُقوقِ اَهْلِ دَعْوَتِكَ. «عقوق» از ريشه «عقّ» به معناى آزار و اذيت و
بدرفتارى كردن است. روشن است كه بدرفتارى با برادران ايمانى و آزار و اذيت كردن آنان موجب تضييع
حقوق آنها و جفاى به آنان مىشود. بنابراين معناى اين سخن امام صادق(عليه السلام) اين است كه
هر گناهى آمرزيده مىشود، مگر آنچه موجب تضييع حقوق برادران ايمانى و جفاى به آنان گردد. سرّ
مطلب هم كه آمرزيده نمىشود اين است كه چون حقالناس است. حقالناس حتى با توبه هم آمرزيده
نمىشود و انسان بايد صاحب حق را راضى كند و از او حلّيّت بطلبد.
ريا فاسدكننده اعمال
و كُلُّ الْبِرِّ مَقبولٌ الاّ ما كان رِئاءً؛ هر كار خوبى قبول مىشود مگر آنچه كه ريا باشد. در توضيح اين
جمله بايد بگوييم، كارهايى كه انسان انجام مىدهد از دو حال خارج نيستند: يا آنها را به انگيزه الهى و
براى رضا و خشنودى خداوند انجام مىدهد، يا به اغراضى ديگر. يكى از رايجترين اغراض غيرالهى، تظاهر
و خودنمايى است كه در معارف اسلامى از آن به «ريا» تعبير مىشود؛ يعنى انسان كارى را براى اينكه
ديگران ببينند و خوششان بيايد و از او تعريف كنند، انجام دهد. حضرت مىفرمايند، اگر در كارى انگيزه
ريا و خودنمايى نباشد، آن عمل ذاتاً قابل اين هست كه مورد قبول درگاه الهى واقع شود، اما عمل ريايى
اصلا ذاتاً چنين قابليتى ندارد و به هيچ وجه مورد قبول واقع نخواهد شد.
كار ريايى هرقدر هم كه مهم باشد، حجم زيادى داشته باشد و براى انجام آن زحمت زيادى كشيده شده
باشد، خداى متعال هرگز آن را قبول نخواهد كرد.
در ادامه، حضرت به موردى اشاره مىكنند كه انگيزه الهى داشتن در آن و عارى بودن آن از ريا و به خاطر
غيرخدا نبودنش از ساير كارها مشكلتر است. به علاوه، رياى در آن نسبت به ساير كارها كمتر مشهود
است و حتى ممكن است امر بر خود انسان مشتبه شود و در جايى تصور كند كه انگيزه الهى دارد در
حالى كه واقعاً اينگونه نيست؛ و آن مسأله حبّ و بغض است.
خلوص حتى در محبت
حضرت مىفرمايند: يَا بْنَ جُنْدَب اَحْبِبْ فِى اللّهِ و اَبْغِضْ فِى اللّهِ؛ اى پسر جندب، دوستى كن به
خاطر خدا و دشمنى كن به خاطر خدا؛ يعنى غير از اعمال و رفتار ظاهريت، حتى حب و بغضت، دوستى
و دشمنىات ـ كه امرى قلبى و درونى است ـ بايد براى خدا باشد. اگر كسى را دوست مىدارى فقط
و فقط به انگيزه الهى باشد و اگر كسى را هم دشمن مىدارى آن هم تنها براى جلب رضايت الهى باشد.
مثلا اگر پدر و مادر را دوست داريم، نه چون پدر و مادرمان هستند و با آنها رابطه خونى و نَسَبى داريم،
بلكه به اين دليل باشد كه خداوند فرموده است: وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً،(3)
يا اينكه: أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ.(4) دوستى زن و همسر و فرزند و بستگان و دوستان نيز مىتواند به
همين صورت باشد. ما اگر حتى پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) را دوست داريم از آن جهت است كه
آنان دوستان خدا هستند و خدا آنان را دوست دارد و ما را به دوستى آنان امر فرموده است:
قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى.(5) اگر ـ العياذ بالله ـ خداوند اهل بيت(عليهم السلام)
را دوست نمىداشت، ما چه محبتى نسبت به آنها مىداشتيم؟
به هرحال اگر انسان توانست به مقامى برسد كه قلبش سراسر مملو از محبت خداوند شود و ذرهاى
محبت غير خدا در آن نباشد، آنگاه به آنجا مىرسد كه فرمود: قَلْبُ المؤمنِ عرشُ الرّحمن.(6) اين
كه فرمودهاند قلب مؤمن عرش خداوند است، چنين قلبى منظور است، نه هر قلب و دل آلوده و ناپاكى.
تا هنگامى كه در انسان آلودگى و محبت دنيا، هوسها، علايق و محبتهاى شيطانى وجود دارد خداوند
آن را عرش خود قرار نخواهد داد. راه رسيدن به چنان مقامى نيز چنگ زدن به دستگيره محكم الهى،
پناه بردن به دامان خداوند و استعانت از ذات اقدس او است.
تمسك و اعتصام به خداوند
از جمله تعابير به كار رفته در ادبيات قرآنى «تمسك به عروةالوثقى» است. در آيةالكرسى مىخوانيم:
فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى.(7) در سوره لقمان نيز چنين آمده
است: مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى.(8) ترجمه تحت اللفظى
«عروة الوثقى» مىشود: «مطمئنترين دستگيره». تمسك به عروةالووثقى يعنى چنگ زدن به
مطمئنترين دستگيره. در اين تعبير دقت و لطافتى نهفته است كه شايد كمتر به آن توجه مىشود و
آن، دقت در اين مسأله است كه توجه كنيم اصولا چه وقت انسان به دستگيرهاى مىچسبد و به آن
چنگ مىزند. در حالت عادى انسان داعى ندارد دستش را به چيزى بگيرد و در آن چنگ بيفكند. دست
خود را به چيزى گرفتن و چنگ انداختن در آن در وقتى است كه انسان با خطر سقوط مواجه باشد،
وگرنه مادامى كه شرايط عادى است و انسان راحت ايستاده يا نشسته و احساس امنيت مىكند،
به چيزى چنگ نمىزند.
قرآن با تعبير «عروةالوثقى» مىخواهد اين مطلب را به ما القا كند كهاى انسان متذكر باش كه تو هر
آن در معرض سقوط هستى، گويى هر لحظه ميان زمين و آسمان رهايى، كه اگر به دستگيرهاى
محكم نچسبى سقوط و هلاكتت حتمى است. دره هولناكى پر از آتش در زير پايت دهان گشوده
كه اگر لحظهاى غفلت كنى در آن سقوط خواهى كرد؛ درهاى به نام جهنم، با آتشى ابدى و بسيار
سوزان. از سوى ديگر، در چنين وضعيتى، يك راه نجات بيشتر ندارى و آن تمسك به محكمترين و
مطمئنترين دستگيره عالم، يعنى خداى متعال است.
اگر انسان چنين حالى پيدا كند كه پيوسته خود را در معرض چنين خطر و سقوط هولناكى ببيند و
تنها راه نجاتش را نيز در چسبيدن به دستگيره الهى بيابد، آنگاه حالت تسليم نسبت به ذات اقدس
حق در او پيدا مىشود و خود را تسليم خدا مىكند؛ چرا كه مىبيند تنها راه نجات او از اين آتش
سوزان و عذاب جاودان، گرفتن ريسمان محكم الهى است. اينجا است كه عاجزانه درخواست
مىكند كه: خدايا مرا نگه دار.
همچنين طبيعى است، انسانى كه در چنين وضعيت گرفتارى و بيچارگى گير كرده و نجاتبخشى
غير از خدا نمىيابد، كارى به غير از گفته او نخواهد كرد و «محسن» و نيكوكار خواهد شد:
وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى؛(9) و هركس خود را ـ در
حالى كه نيكوكار باشد ـ تسليم خدا كند، قطعاً در ريسمانى استوارتر چنگ زده است.
تعبير ديگرى كه شبيه «عروةالوثقى» است و آن هم در قرآن آمده، «اعتصام به حبل اللّه» است.
در سوره آل عمران مىخوانيم: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً.(10) در جاى ديگر مىفرمايد:
مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراط مُسْتَقِيم؛(11) هركس به خدا پناهنده شود محققاً به راه
راست هدايت شده است.
«اعتصام» يعنى پناهنده شدن به چيزى. براى نجات از مهالك دنيوى و اخروى بايد به دامان الهى
پناهنده شويم و جز اين راهى نداريم. اگر كسى واقعاً چنين احساسى پيدا كرد و به اينجا رسيد
كه با تمام وجود دريافت كه پناهى جز دامان الهى ندارد، طبيعتاً خود را به دامان او خواهد انداخت
و اينجا است كه همه كارهاى او اصلاح خواهد شد: مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراط مُسْتَقِيم.
شيطان هنگامى بر انسان مسلط مىگردد كه انسان از خدا غافل شود؛ اما كسى كه هر آن خود
را ميان زمين و آسمان معلّق مىبيند و هر لحظه خطر سقوط را كنار گوش خود احساس مىكند، و
مىبيند كه پناهى جز خدا و دستگيرى جز او نيست، چنين انسانى يك لحظه نيز از خدا غافل
نخواهد شد. غفلت زمانى پيش مىآيد كه انسان از اين وضعيت و شرايط پر مخاطره خود غافل شود.
از آن سو نيز انسان اگر پيوسته دست به دامان الهى و متمسك به حبل اللّه شد، آنگاه از زمين
فاصله مىگيرد و در ملكوت بالا مىرود و اوج مىگيرد:
يا بن جندب… وَ اسْتَمْسِكْ بالعُروَةِ الوُثْقى وَ اعْتَصِمْ بالهُدى… فَمَنِ اهْتَدى يُقْبَلُ عَمَلُهُ
و صَعِدَ اِلَى المَلَكوتِ.
همه اينها وقتى رخ مىدهد كه انسان به «يقين» رسيده باشد. وقتى يقين كرد جهنمى هست
جاودان، و راه فرار و نجات از آن نيز پناه بردن به خدا است، آنگاه به سراغ خدا مىرود، دستورات
او را آويزه گوش خود قرار مىدهد، عملش را نيكو و صالح مىكند، دل و قلبش مملو از ايمان به
خدا مىشود و با تمام وجود در مقابل خدا خشوع مىكند:
فَلا يُقْبَلُ اِلاّ الايمانُ و لا ايمانَ الاّ بِعمل و لا عَمَلَ الاّ بِيقين و لايقينَ اِلاّ بِالخُشوعِ و
مِلاكُها كُلُّها اَلْهُدى فَمَنِ اهْتَدى يُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ الى المَلَكوتِ مُتَقَبَّلا «وَ اللّهُ يَهْدِي
مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِيم».
اميدواريم خداى متعال توفيق هدايت و رسيدن به اين مقامات عالى و ملكوت اعلايش را به
همه ما مرحمت فرمايد.
ادامه دارد…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طه (20)، 82.
2. بقره (2)، 213.
3. اسراء (17)، 23.
4. لقمان (31)، 14.
5. شورى (42)، 23.
6. بحارالانوار، ج 58، باب 4، روايت 61.
7. بقره (2)، 256.
8. لقمان (31)، 22.
9. لقمان (31)، 22.
10. آل عمران (3)، 103.
11. همان، 101.
برگرفته از سلسله مباحث آیت الله مصباح یزدی