پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید:
براستی من مزاح میكنم، ولی جز حق بر زبان نمیآورم.»
**«گروهی در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودند.
مردی از اصحاب برخاست تا بیرون رود، ولی فراموش كرد كفشهای خود را بردارد،
یكی از اصحاب كفشهای او را مخفی كرد.
**مرد بازگشت و گفت: كفشهای من كجاست؟
گفتند: ما كفشهای تو را ندیدیم.
**حضرت متوجه آنان شد و فرمود: چرا مؤمنی را میترسانید؟ عرض كردند: شوخی میكنیم.
**حضرت دو یا سه بار سخن خود را تكرار فرمود که:
**زجر دادن مؤمن چه زشت است.
//پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید:
//كسی در جلسهای كلمهای میگوید تا اهل مجلس را بخنداند، در نتیجه به اندازه فاصله آسمان تا زمین در قعر جهنم سقوط میكند.
//وای بر كسی كه هنگام سخن، دروغ میبافد تا مردم را بخنداند!!
وای بر او! وای بر او! وای بر او!»
//یكی از یاران امیرالمؤمنین علی علیه السلام از ایشان پرسید: شخصی با گروهی نشسته است.
بین آنان سخنانی گفته میشود و آنان با هم مزاح و شوخی میكنند و میخندند آیا اشكالی دارد؟
//حضرت فرمود: باكی نیست تا آنجا كه نباشد - و گمانم كه مقصودش فحش بود - [یعنی در صورتی كه به فحش و هرزه گویی نكشد و فحش در آن نباشد.
//انسان در جامعه، نیازمند شان و اعتبار اجتماعی است. شوخی زیاد این اعتبار و ارزش را از بین میبرد.
//حضرت امیر علیه السلام فرمودند:
كثرت مزاح آبرو را میریزد و خنده زیاد، ایمان را نابود میسازد.»
—نمونه ای از شوخی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم:
//روزی پیامبر همراه بلال از کوچه ای میگذشتد. تعدادی از بچه ها در حال بازی کردن بودند . همین که پیامبر را دیدند، دور ایشان حلقه زدند و دامنشان را گرفتند و تقاضای بازی کردند،
//پیامبر با دیدن این همه شور و شوق به بلال فرمودند:
به منزل برو و هر چه پیدا کردی بیاور تا خود را از این بچه ها بخرم.
//بلال با عجله رفت و با 8 گردو برگشت، حضرت 8 گردو را بین بچه ها تقسیم کردند و بدین ترتیب خود را از دست آنها رها کردند و همراه بلال به راهشان ادامه دادند.
//سپس حضرت رو به بلال کردند و به مزاح گفتند:
خدا برادرم یوسف صدیق را رحمت کند، او را به مقداری پول بی ارزش فروختند، و این بچه ها نیز من را به 8 گردو معامله کردند!
**امالی، شیخ طوسی، ص 536 - 537.
**بحارالانوار، ج 72، ص 259.