وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: اَحْسِنُوا فى عَقِبِ غَيْرِكُمْ، تُحْفَظُوا
و آن حضرت فرمود: به بازماندگان مردم احسان كنيد، تا پاس بازماندگان
فى عَقِبِكُمْ.
شـما را بـدارند.
|
موضوعات: "نهج البلاغه" یا "خطبه ها" یا "نامه ها" یا "حکمت ها"
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: اَحْسِنُوا فى عَقِبِ غَيْرِكُمْ، تُحْفَظُوا و آن حضرت فرمود: به بازماندگان مردم احسان كنيد، تا پاس بازماندگان فى عَقِبِكُمْ. شـما را بـدارند.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: صاحِبُ السُّلْطانِ كَراكِبِ الاَْسَدِ، و آن حضرت فرمود: نديم شاه چون شير سوار است، يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ وَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ. مقامش را حسرت خورند و او به موقعيّت خطرناك خود آگاه تر است.
وَ قيلَ: اِنَّ الْحارِثَ بْنَ حَوْط اَتاهُ فَقالَ: اَتُرانى اَظُنُّ اَصْحابَ الْجَمَلِ گفته اند: حارث بن حَوط خدمت حضرت آمد و گفت: تصور مى كنى من گمان كانُوا عَلى ضَلالَة؟ فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: مى كنم اصحاب جمل گمراه بودند؟ فرمود: يا حارِثُ، اِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ! اى حارث، تو صورت ظاهر را ديدى نه عمق باطن را، به اين خاطر سرگردان شدى! اِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ اَهْلَهُ، وَ لَمْ تَعْرِفِ الْباطِلَ حق را نشناختى تا اهلش را بشناسى، و باطل را نشناختى تا روى آورنده فَتَعْرِفَ مَنْ اَتاهُ. بـه آن را بشـناسـى . [ فَقالَ الْحارِثُ: فَاِنّى اَعْتَزِلُ مَعَ سَعْدِ بْنِ مالِك وَ عَبْدِاللّهِ ابْنِ عُمَرَ، حارث گفت: من با سعد بن مالك و عبداللّه بن عمر كنار مى روم فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:] آن حضـرت فـرمـود اِنَّ سَعْداً وَ عَبْدَاللّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرا الْحَقَّ، وَ لَمْ يَخْذُلاَ سعد و عبداللّه بن عمر نه حق را يارى دادند، و نه دست از يارى باطل الْباطِلَ. بـرداشتنـد.
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ، لَمّا بَلَغَهُ اِغارَةُ اَصْحابِ مُعاوِيَةَ عَلَى الاَْنْبارِ، و آن حضرت زمانى كه شنيد ياران معاويه به غارت شهر انبار برخاسته اند، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ ماشِياً حَتّى اَتَى النُّخَيْلَةَ، فَاَدْرَكَهُ النّاسُ وَ قالُوا: تنها و پياده از كوفه بيرون آمد تا به نُخَيله رسيد، مردم در آنجا به او پيوستند و گفتند: يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ، نَحْنُ نَكْفيكَهُمْ، فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:[ يا اميرالمؤمنين ما شرّ دشمن را از تو كفايت مى كنيم، فرمود: وَ اللّهِ ما تَكْفُونَنى اَنْفُسَكُمْ، فَكَيْفَ تَكْفُونَنى غَيْرَكُمْ؟! به خدا قسم شما شرّ خود را از من كفايت نمى كنيد، چگونه شرّ غير خود را از من كفايت مى كنيد؟! اِنْ كانَتِ الرَّعايا قَبْلى لَتَشْكُو حَيْفَ رُعاتِها، فَاِنِّى الْيَوْمَ همانا رعاياى قبل از من از ستم حاكمان شكايت مى كردند، و امروز من از لاََشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتى، كاَنَّنِى الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقادَةُ، ستم رعيّت خود شاكى هستم. گويى من تابعم و رعيّتم پيشوا، اَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ! يا من محكومم و آنـان حاكـم! [ فَلمّا قالَ عَلَيْهِ السّلامُ هذَا الْقَوْلَ فى كَلام طَويل قَدْ ذَكَرْنا مُخْتارَهُ هنگامى كه امام اين گفتار را در سخنى طولانى كه گزيده اى از آن را در قسمتى فى جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ اِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ اَصْحابِهِ فَقالَ اَحَدُهُما: از خطبه ها ذكر كرديم فرمود، دو نفر از يارانش نزد او آمدند، يكى از آنان گفت: اِنّى لا اَمْلِكُ اِلاّ نَفْسى وَ اَخى، فَمُرْنا بِاَمْرِكَ يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ، من جز اختيار غير خود و برادرم را ندارم، اى اميرالمؤمنين نَنْفُذْ لَهُ. فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:] فرمان ده تا فرمان برم. حضرت فرمود: وَ اَيْنَ تَقَعانِ مِمّا اُريدُ؟! شما دو نفر كجا و آنچه من مى خواهم؟
وَ فى حَديثِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: كُنّا اِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنا بِرَسُولِ در گفتار آن حضرت است: وقتى تنور معركه سرخ مى شد خود را به رسول اللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَلَمْ يَكُنْ اَحَدٌ مِنّا اَقْرَبَ اِلَى خدا صلّى اللّه عليه وآله حفظ مى كرديم، پس هيچ كدام از ما به دشمن نزديك تر الْعَدُوِّ مِنْهُ. از پيـامبـر نبـود. وَ مَعْنى ذلِكَ اَنَّهُ اِذا عَظُمَ الْخَوْفُ مِنَ الْعَدُوِّ، وَ اشْتَدَّ عِضاضُ الْحَرْبِ، معناى آن اين است كه وقتى ترس از دشمن زياد مى شد، و جنگ به نهايت سختى مى رسيد، فَزِعَ الْمُسْلِمُونَ اِلى قِتالِ رَسُولِ اللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِنَفْسِهِ، مسلمانان به جانبى كه شخص رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله در جنگ بود پناهنده مى شدند، فَيُنْزِلُ اللّهُ تَعالى عَلَيْهِمُ النَّصْرَ بِه، وَ يَأْمَنُونَ مِمّا كانُوا يَخافُونَهُ و خداوند به بركت آن حضرت پيروزى را بر آنان نازل مى كرد، و به خاطر او از آنچه بيم داشتند بِـمَـكـانِـهِ . ايمنى مى يافتند. وَ قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: «اِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ» كِنايَةٌ عَنِ اشْتِدادِ الاَْمْرِ. و قول آن حضرت «اِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ» كنايه از سختى جنگ است. وَ قَدْ قيلَ فى ذلِكَ اَقْوالٌ اَحْسَنُها: اَنَّهُ شَبَّهَ حَمْىَ الْحَرْبِ در اين زمينه سخنانى گفته شده كه بهترينش اين است: امام گرمى تنور جنگ را به گ رمى آتش بِالنّارِ الَّتى تَجْمَعُ الْحَرارَةَ وَ الْحُمْرَةَ بِفِعْلِها وَ لَوْنِها. وَ مِمّا يُقَوّى تشبيه كرده كه حرارت و سرخى را به عمل و رنگش فراهم مى آورد. و آنچه كه اين قول را ذلِكَ قَوْلُ رَسُولِ اللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ رَأى مُجْتَلَدَ النّاسِ تقويت مى كند و فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه چون نبرد شديد مردم را يَوْمَ حُنَيْن وَ هِىَ حَرْبُ هَوازِنَ: «الاْنَ حَمِىَ الْوَطيسُ»، در روز حنين كه جنگ هوازن بود مشاهده كرد فرمود: «الاْنَ حَمِىَ الْوَطيسُ» اكنون تنور جنگ گرم شد). وَ الْوَطيسُ مُسْتَوْقَدُ النّارِ، فَشَبَّهَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و طيس جايگاه افروختن آتش است، رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله مَا اسْتَحَرَّ مِنْ جِلادِ الْقَوْمِ بِاحْتِدامِ النّارِ وَ شِدَّةِ الْتِهابِها. گرم شدن جنگ آنان را به افروختگى و شعلهور شدن آتش تشبيه فرموده است. [ اِنْقَضى هذَا الْفَصْلُ، وَ رَجَعْنا اِلى سَنَنِ الْغَرَضِ الاَْوَّلِ فى هذَا الْبابِ.] اين فصل تمام شد، و در اين باب به روش اول خود يعنى بيان حكمت ها بازگشتيم.
وَ فــى حَـديـثِـهِ عَـلَـيْـهِ السَّـلامُ : كَـالْـياسِـرِ الْفـالِـج ِ، در گفتار آن حضرت است: مؤمنى كه خود را دچار عار ننموده چون قمارباز زبردستى است يَنْتَظِرُ اَوَّلَ فَوْزَة مِنْ قِداحِهِ. كه اولين پيروزى خود را از تير قمارش در انتظار است. [ الْياسِرُونَ: هُمُ الَّذينَ يَتَضارَبُونَ بِالْقِداحِ عَلَى الْجَزُورِ. وَ الْفالِجُ: «ياسرون» كسانى هستند كه با تيرهاى خود بر سر شتر نحر شده قمار مى كنند. «فالج» غالب الْقاهِرُ الْغالِبُ، يُقالُ: قَدْ فَلَجَ عَلَيْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ. زبردست است، گفته مى شود: «قَدْ فَلَجَ عَلَيْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ» يعنى بر آنان پيروزى يافت و مغلوبشان نمود. قالَ الرّاجزُ: * لَمّا رَاَيْتُ فالِجاً قَدْ فَلَجا] رجزخواننده گويد: وقتى كه ديدم غلبه كننده را كه غالب شد.
وَ فى حَديثِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ، اَنَّهُ شَيَّعَ جَيْشاً يُغْزيهِ، فَقالَ: اَعْذِبُوا در گفتار آن حضرت است چون سپاهى را به جنگ فرستاد و مشايعفت نمود: تا جايى كه عَنِ النِّساءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ. مى توانيـد از زنـان بازايستيـد. [ وَ مَعْناهُ: اِصْدِفُوا عَنْ ذِكْرِ النِّساءِ وَ شُغُلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ، وَ امْتَنِعُوا معنايش اين است كه از ياد زنان و دل مشغولى به آنان كناره بگيريد، و از نزديكى مِنَ الْمُقارَبَةِ لَهُنَّ، لاَِنَّ ذلِكَ يَفُتُّ فى عَضُدِ الْحَمِيَّةِ، وَ يَقْدَحُ فى مَعاقِدِ با آنان امتناع نماييد، كه بازوى حميّت را سست مى كند، و اراده و عزم را به الْعَزيمَةِ، وَ يَكْسِرُ عَنِ الْعَدُوِّ، وَ يَلْفِتُ عَنِ الاِْبْعادِ فِى الْغَزْوِ. خلل مى كشاند، و قدرت شخص را از ناحيه دشمن مى شكند، و از كوشش در جنگ دور مى كند. وَ كُلُّ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ شَىْء فَقَدْ اَعْذَبَ عَنْهُ. وَالْعاذِبُ وَالْعَذُوبُ: و هر كه از چيزى امتناع نمايد از آن اِعذاب نموده. و عاذب و عَذوب: الْمُمْتَنِعُ مِنَ الاَْكْلِ وَالشُّرْبِ.] خوددارى كننده از خوردن و آشاميدن است.
در گفتار آن حضرت است: انسان را اگر طلبى باشد كه نمى داند آن را مى گيرد يا نه يَجِبُ عَلَيْهِ اَنْ يُزَكِّيَهُ لِما مَضى، اِذا قَبَضَهُ. زمانى كه گرفت نسبت به سالى كه بر وام گذشته پرداخت زكات بر او واجب است. [ فَالظَّنُونُ الَّذى لايَعْلَمُ صاحِبُهُ اَيَقْبِضُهُ مِنَ الَّذى هُوَ عَلَيْهِ اَمْ لا، «ظَنون» طلبى است كه طلبكار نمى داند آن را از بدهكار مى ستاند يا نه، فَكَاَنَّهُ الَّذى يُظَنُّ بِهِ، فَمَرَّةً يَرْجُوهُ وَ مَرَّةً لايَرْجُوهُ. وَ هذا مِنْ گويا به آن گمان مى برد، گاه به گرفتنش اميدوار و گاه نااميد است. و اين از اَفْصَح ِ الْكَلامِ. وَ كَذلِكَ كُلُّ اَمْر تَطْلُبُهُ وَ لاتَدْرى عَلى اَىِّ شَىْء اَنْتَ فصيح ترين گفته هاست. و همچنين هر كارى كه خواهان آنى و نمى دانى نسبت به آن در مِنْهُ فَهُوَ ظَنُونٌ. وَ عَلى ذلِكَ قَوْلُ الاَْعْشى: چه وضعى هستى ظَنون است. قول اعشى بر همين اساس است: ما يُجْعَلُ الْجُدُّ الظَّنُونُ الَّذى *** جُنِّبَ صَوْبَ اللَّجِبِ الْماطِرِ چاهى را كه معلوم نيست در آن آب هست يا نه و از محل باران گير دور است نمى توان مِثْلَ الْفُراتِىِّ اِذا ما طَما *** يَقْذِفُ بِالْبُوصِىِّ وَ الْماهِرِ چون فرات به حسابش آورد، كه وقتى به طغيان برخيزد كشتى وشناگرماهر را به كنارى پرت مى كند. ] وَالْجُدُّ: الْبِئْرُالْعادِيَةُ فِى الصَّحْراءِ. وَالظَّنُونُ:الَّتى لايُعْلَمُ هَلْ فيهاماءٌاَمْ لا.] «جُدّ» چاه قديمى است. و «ظَنون» چاهى است كه نمى دانند در آن آب هست يا نه.
وَ فى حَديثِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ:[ اِنَّ الاْيمانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِى الْقَلْبِ، در گفتار آن حضرت است: ايمان چون نقطه اى سپيد در دل پيدا مى شود، كُلَّمَا ازْدادَ الاْيمانُ ازْدادَتِ اللُّمْظَةُ. هرچه ايمان زياد شود آن نقطه سپيد زيادتر مى گردد. [ وَاللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّكْتَةِ اَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَياضِ. وَ مِنْهُ قيلَ: فَرَسٌ اَلْمَظُ، «لُمظه چون نقطه يا مانند آن است از سپيدى، از همين معنا گفته شده: «فَرَسٌ اَلْمَظ» اِذا كانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَياضِ.] هرگـاه لب زيرين اسب را خالى سپيد باشـد.
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عليه السّلام از خطبه هاى آن حضرت است بَعْدَ انْصِرافِهِ مِنْ صِفِّينَ پس از بازگشت از صفّين اَحْمَدُهُ اسْتِتْماماً لِنِعْمَتِهِ، وَاسْتِسْلاماً لِعِزَّتِهِ، وَ اسْتِعْصاماً مِنْ خداى را سپاس كه تتميم نعمتش را طالبم، و فروتنى در برابر عزّتش را جويايم، و پناه او را از نافرمانيش مَعْصِيَتِهِ، وَ اَسْتَعينُهُ فاقَةً اِلى كِفايَتِهِ، اِنَّهُ لايَضِلُّ مَنْ هَداهُ، خواهانم، از او درخواست يارى دارم كه به كفايتش نيازمندم، آن را كه او هدايت كند گمراه نشود، وَ لايَئِلُ مَنْ عاداهُ، وَلايَفْتَقِرُ مَنْ كَفاهُ، فَاِنَّهُ اَرْجَحُ مَا وُزِنَ، و هر كه را او دشمن بدارد نجات نيابد، و هر كه را او كفايت كند محتاج نگردد، زيرا او سنگين ترين وزنه ها، وَ اَفْضَلُ ما خُزِنَ. وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ، و بهترين اندوخته هاست. و شهادت مى دهم كه جز خداى يگانه خدايى نيست و او را شريكى نمى باشد، |