ایران که کوفه نیست
مسئول توزیع حقوق رزمندگان بودم، از اهواز برایم نامه نوشته بودند: بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به روان پاک شهدا… من چند تا گوسفند به اندازه ای که بچه هایم شکم شان را سیر کنند دارم، حقوق مرا بدهید به افراد نادار و بی سرپرست.
مسئولین واسطه شدند که این حقوق ناچیز، حق خودش و فرزندانش است. در جواب گفت: امام علی علیه السلام که افراد را به جنگ دعوت می کرد، یکی می گفت: محصولم، یکی می گفت: زن و بچه ام و…
با این توجیهات علی علیه السلام را تنها گذاشتند، ایران که کوفه نیست.
یک روز گفت شاید بعد من، سپاه نتونست به شما کمک کنه، با نداری بسازید، از اولاد امام حسین علیه السلام عزیزتر نیستید که این همه مصیبت کشیدند.
خاطره ای از سردار شهید قباد شمس الدینی
موضوع: "پلاک"
خدایا! تو را شکر می کنم که اشک را آفریدی که عصاره ی حیات انسان است. آن گاه که در آتش عشق می سوزم یا در شدت درد می گدازم، یا در شوق زیبایی و ذوق عرفانی آب می شوم و سراپای وجودم روح می شود، لطف می شود، عشق می شود، سوز می شود و عصاره وجودم به صورت اشک آب می شود و به عنوان زیباترین محصولِ حیات که وجهی به عشق و ذوق دارد و وجهی دیگر به غم و درد به دامان وجودم فرو می چکد.
اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد، قلبم را ارائه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبد، اشک را تقدیم خواهم کرد.
در سال59 که در منطقه ی عباسیه بودیم، هر وقت شهید چمران برای بازدید به ما سر می زد، می گفت:«کسی حق ندارد از جایش بلند شود و برای دادن سلام نزد من بیاید. من باید نزد شما بیایم و سلام کنم.»
وقتی شهید چمران می آمد، با یکایک بچه ها احوال پرسی می کرد و از آنها در مورد کمبودهایشان سؤال می نمود.
می گفت:«زمانی که جنگ تمام شود، همه ی شما را به فلسطین می برم؛ زیرا فقط شما هستید که می توانید دمار از روزگار اسرائیلی ها دربیاورید.»
شهید سعید سعیدی
مواظب حجابت باش!
به دست به چادر و دست دیگه اش به سطل آب بود. بعد از هر چند قدمی می ایستاد، سطل را زمین می گذاشت، چادرش را جلو می کشید و دوباره راه می افتاد.
سعید دوید طرفش. همان طور که سرش زیر بود خواست که سطل را به او دهد. به خانه ی زن که رسیدند، سعید سطل را زمین گذاشت و قبل از اینکه زن بخواهد تشکری کند، گفت:«مادر جان حجابت واجبه باید بیشتر مواظب حجابتون باشید.»
فرازی از وصیتنامه شهید رضا طالبی
خواهران عزیز، حجاب شما دشمن را به لرزه درمی آورد، نگذارید فرهنگ غلط«شرق و غرب» بر شما غلبه کند.
شهید جعفر جعفری
یک وصیت به تمامی مادران و خواهرانم در ایران و سایر نقاط جهان دارم، اینکه آنها هم باید با دشمن مبارزه کنند ولی بدانند که اکنون مبارزه ی آنان حفظ عفت و حجاب و تزکیه نفس و مبارزه با شیطان نفس است.
ورود بی حجاب ممنوع!
شهید محمدرضا توانگر
معلم وارد کلاس شد. چشمش به نوشته ی روی تخته افتاد:«ورود خانم های بی حجاب به کلاس درس ممنوع!» عصبانی شد و به دفتر رفت.
مدیر به کلاس آمد. اول با زبان خوش پرسید:«چه کسی این جمله را نوشته؟» کسی جواب نداد. مدیر عصبانی شد. بچه ها را بیرون کرد؛ به صف کشید و تا می توانست با چوب به کف دستشان زد. باز کسی چیزی نگفت.
چادرم رو برندارید
صاحب خانه اش می گفت طیبه که به خانه ما آمد بی حجاب بودیم. این قدر پند و نصیحت کرد و قرآن و دعا گفت که ما دیگر یک تار مویمان را نگذاشتیم پیدا شود.
ساواک که اومد بردش و دستبند زده بودن دستش، گفت:"مرا بکشید ولی چادرم رو برندارید".
شهیده طیبه واعظی
کتاب فیزیک به جای قمقمه
در تفحص منطقه عملیاتی والفجر1 در ارتفاع 112 فکه، نوجوانی 17-16 ساله را یافتیم، آن جا که زمانی قلبش در آن می تپیده، برجستگی ای نظرم را به خود معطوف کرد. جلوتر رفتم و در حالی که نگاهم به پیکر استخوانی و اندام اسکلتی اش بود و از گودی محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را می خواندم، آهسته دکمه های لباس را باز کردم. در کمال حیرت و تعجّب متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بود. کتاب پوسیده را که با هر حرکتی برگ برگ و دست خوش باد می شد، برگرداندم. کتابی که ده سال تمام، با آن شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود و یک دفتر که در صفحات اولیه ی آن بعضی از دروس نوشته شده بود. مسئله ای که برایم جالب بود، این بود، که او قمقمه و وسایل اضافی همراه خود نیاورده و نداشت، ولی کسب علم و دانش، آن قدر برایش مهم بوده که در مجموعه عملیات کتاب و دفترش را با خود آورده بود تا هر جا از رزم فراغتی یافت، درسش را بخواند.
همواره در تلویزیون و در سایر رسانه ها شاهد این هستیم که گاه گاهی در هالیوود و بالیوود و… با استفاده از جلوه های ویژه و امکانات فوق العاده از نظر تکنولوژی یک نفر را به عنوان سوپراستار در بین مردم جلوه می دهند که ظاهر آن شخص با واقعیت خارج از رسانه ای او زمین تا آسمان فرق می کند. اما امروز سوپر استاری را معرفی می کنیم که ظاهر و باطن او خدایی بود و هر کار که کرد واقعیت بود و چشم جهانیان را مات و مبهوت خود کرد و گمنام شهید شد.
به گزارش هفته نامه حیات(شماره56)، شهید سرلشکر خلبان علی اقبالی دوگاهه جوان ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش ایران است که در 25سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در 27سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد. سرلشکر خلبان«عباس بابایی» و سرلشکر خلبان«مصطفی اردستانی» از شاگردان تحت آموزش ایشان بودند.
این شهید بزرگوار، دوره خلبانی را به مدت 220ساعت در سال1347 در پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا را به پایان رساند و کسب رتبه نخست در بین بیش از 400 دانشجوی خلبانی از کشورهای مختلف به عنوان خلبان نمونه این پایگاه را از آن خود نمود. همچنین در سال1353 جهت گذراندن دوره کارشناسی تفسیر عکس های هوایی و مدیریت اطلاعات و عملیات هوایی مجدداً به آمریکا اعزام گردید.
این شهید بزرگوار در اوایل 8سال دفاع مقدس با عملیات های خود تمام پالایشگاه ها، تلمبه خانه ها و نیروگاه های برق عراق را از کار انداخت و صادرات 350میلیون تُنی نفت عراق را به صفر رساند. شهید اقبالی در مدت کوتاه عمر پربارش در جنگ تا لحظه شهادت، با 50ساعت پرواز جنگی، رکورد بیشترین ساعت پرواز را به نام خود ثبت کرد و دقیق ترین اهداف را مورد هدف قرار داد.
از این رو صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و پس از بمباران پادگان«العقره» در حالی که زنده به اسارت مزدوران عراقی در آمده بود، به دلیل ضربات مهلکی که نیروی هوایی ارتش ایران در نخستین ماه جنگ بر پیکر ماشین نظامی عراق وارد کرده بودند، به دستور صدام بدنش به دو نیمه تبدیل شد. نیمی از پیکر مطهرش در قبرستان محافظیه نینوا در جوار اباعبدالله الحسین علیه السلام و بخشی دیگر در قبرستان زبیر موصل به خاک سپرده شده بود، پیکرش پس از تفحص به کشور منتقل و در پنجم مردادماه 1381 در ایام فاطمیه سلام الله علیها در قطعه خلبانان بهشت زهرا آرام گرفت.