وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
قالَهُ بَعْدَ تِلاوَتِهِ «اَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»
كه بعد از تلاوت آيه «اَلْهيكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» فرمود
يا لَهُ مَراماً ما اَبْعَدَهُ، وَ زَوْراً ما اَغْفَلَهُ، وَ خَطَراً ما اَفْظَعَهُ.
عجبا! چه هدف بسيار دورى، و چه زائران ناآگاهى، و چه كار بزرگ سهمگينى!
لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ اَىَّ مُدَّكِر، وَ تَناوَشُوهُمْ
جاى رفتگان را كه نقطه پند و عبرت است ـ و چه پند و عبرتى! ـ خالى ديدند،و به مردگان پوسيده در
مِنْ مَكان بَعيد. اَفَبِمَصارِع ِ آبائِهِمْ يَفْخَرُونَ؟
خاك كه با آنان فاصله دورى دارند به تفاخر برخاستند! آيا به قبور پدرانشان افتخار مى كنند،
اَمْ بِعَديدِ الْهَلْكى يَتَكاثَرُونَ؟ يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ اَجْساداً خَوَتْ،
يا به اضافه كردن عدد مردگانشان به خويش خود را بسيار مى شمارند؟گوييا برگشت اجساد افتاده،
وَ حَرَكات سَكَنَتْ. وَ لاََنْ يَكُونُوا عِبَراً اَحَقُّ مِنْ اَنْ يَكُونُوا
و حركات اجسام متوقف شده را مى خواهند. مردگان براى اينان مايه پند باشند سزاوارتر است تا وسيله
مُفْتَخَراً، وَ لاََنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنابَ ذِلَّة اَحْجى مِنْ اَنْ يَقُومُوا بِهِمْ
افتخار به حساب آيند، و با مشاهده اين اجساد پوسيده به حريم تواضع درآيند عاقلانه تر است تا آنان را
مَقامَ عِزَّة. لَقَدْ نَظَرُوا اِلَيْهِمْ بِاَبْصارِ الْعَشْوَةِ، وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فى
عامل سربلندى خود دانند! به مردگان با ديده اى رَمَدآلود نگريستند، و از اين بابت در
غَمْرَةِ جَهالَة. وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصاتِ تِلْكَ الدِّيارِ الْخاوِيَةِ،
درياى نادانى افتادند. اگر احوال مردگان را از عرصه هاى آن ديار خراب و خانه هاى
وَ الرُّبُوع ِ الْخالِيَةِ، لَقالَتْ: ذَهَبُوا فِى الاَْرْضِ ضُلاّلاً; وَ ذَهَبْتُمْ فى
خالى از ساكنان بپرسند، در پاسخ گويند: در لابلاى خاك رفتند و گم شدند، و شما هم پس از آنان
اَعْقابِهِمْ جُهّالاً، تَطَأُونَ فى هامِهِمْ، وَ تَسْتَثْبِتُونَ فى اَجْسادِهِمْ،
به ميدان جهالت رفتيد، به فرق اين مردگان قدم مى گذاريد، و روى اجسادشان مى ايستيد،
وَ تَرْتَعُونَ فيما لَفَظُوا، وَ تَسْكُنُونَ فيما خَرَّبُوا، وَ اِنَّمَا الاَْيّامُ بَيْنَكُمْ
و در آنچه دور انداخته اند مى چرخيد، درخانه هايى كه ويران كردند ساكن مى شويد، و روزگارى كه بين
وَ بَيْنَهُمْ بَـواك، وَ نَوائِحُ عَلَيْكُمْ.
شما و آنان است بر شما گريه و نوحه سر مى دهد.
اُولئِكُمْ سَلَفُ غايَتِكُمْ، وَ فُرّاطُ مَناهِلِكُمُ
آنان پيش از شما به مرگ كه پايان زندگى شما هم هست شتافتند،و زودتر از شما به قبر و برزخ رسيدند،
الَّذينَ كانَتْ لَهُمْ مَقاوِمُ الْعِزِّ، وَ حَلَباتُ الْفَخْرِ مُلُوكاً وَ سُوَقاً،
آنان كه مقامهاى ارجمند، و اسباب افتخار داشتند، عده اى پادشاه و گروهى رعيت بودند،
سَلَكُوا فى بُطُونِ الْبَرْزَخ ِ سَبيلاً سُلِّطَتِ الاَْرْضُ عَلَيْهِمْ فيهِ،
راهى را در درون برزخ پيمودند كه در آن راه زمين بر آنان مسلّط شد،
فَاَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ، وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمائِهِمْ. فَاَصْبَحُوا فى فَجَواتِ
خاك گور گوشتشان را خورد، و خونشان را نوشيد. در شكاف قبورشان چنان بيجان شدند
قُبُورِهِمْ جَماداً لايَنْمُونَ، وَ ضِماراً لايُوجَدُونَ. لا يُفْزِعُهُمْ وُرُودُ
كه براى آنها رشدى نيست، و غايبى گشتند كه اميد يافتنشان نيست، حوادث هول انگيز دنيا آنان را
الاَْهْوالِ، وَ لايَحْزُنُهُمْ تَنَكُّرُ الاَْحْوالِ، وَ لايَحْفِلُونَ بِالرَّواجِفِ،
نمى ترساند، و بدى حالات غصه دارشان نمى كند، از زلزله ها دچار اضطراب نمى گردند،
وَ لايَأْذَنُونَ لِلْقَواصِفِ. غُيَّباً لايُنْتَظَرُونَ، وَ شُهُوداً
و به نعره رعدهاى سخت گوش نمى دهند. غايبانى هستند كه انتظارشان را نمى كشند، و شاهدانى
لايَحْضُرُونَ. وَ اِنَّما كانُوا جَميعاً فَتَشَتَّتُوا، وَ اُلاّفاً فَافْتَرَقُوا،
هستند كه حاضر نمى گردند. جمع بودند و پراكنده شدند، الفت داشتند و متفرق شدند،
وَ ما عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ، وَ لا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِيَتْ اَخْبارُهُمْ، وَ صَمَّتْ
از درازى مدّت و دورى جايشان نيست كه اخبارشان از ما پوشيده، و ديارشان
دِيارُهُمْ، وَلكِنَّهُمْ سُقُوا كَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً، وَ بِالسَّمْع ِ
خاموش است، بلكه جامى به آنان نوشانده اند كه گوياييشان را به لالى، و شنواييشان را
صَمَماً، وَ بِالْحَرَكاتِ سُكُوناً، فَكَاَنَّهُمْ فِى ارْتِجالِ الصِّفَةِ صَرْعى
به كرى، و حركتشان را به سكون تبديل كرده است، اگر بى درنگ وصفشان كنيم بايد گفت: خوابى عميق به
سُبات. جيرانٌ لايَتَاَنَّسُونَ، وَ اَحِبّاءُ لا يَتَزاوَرُونَ.
خاكشان افكنده است. مردگان همسايگانى هستند كه با هم انس ندارند، و دوستانى كه به زيارت هم نمى روند،
بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَى التَّعارُفِ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمْ اَسْبابُ الاِْخاءِ.
در ميانشان دستاويزهاى آشنايى كهنه شده، و اسباب برادرى قطع گشته.
فَكُلُّهُمْ وَحيدٌ وَ هُمْ جَميعٌ، وَ بِجانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ اَخِلاّءُ.
همگى با اينكه جمعند تنهايند، و با اينكه دوستند از هم دورند.
لا يَتَعارَفُونَ لِلَيْل صَباحاً، وَ لا لِنَهار مَساءً.
براى شـب روزى را، و بـراى روز شـبى را نمى شناسنـد.
اَىُّ الْجَديدَيْنِ ظَعَنُوا فيهِ كانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً. شاهَدُوا مِنْ اَخْطارِ
هر كدام از شب و روز كه در آن به گور رفته اند براى ايشان دائمى است.خطرهاى آن خانه را
دارِهِمْ اَفْظَعَ مِمّا خافُوا، وَ رَاَوْا مِنْ آياتِها اَعْظَمَ مِمّا قَدَّرُوا.
سخت تر از آنچه مى ترسيدند ديدند، و آثار آن سراى را عظيم تر از آنچه تصور مى كردند مشاهده نمودند.
فَكِلْتَا الْغايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ اِلى مَباءَة،
پس اين دو مسافت (راه سعيد و شقى) براى آنان تا جايى كه بايد فرود آيند به درازا كشيد،
فَاَتَتْ مَبالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجاءِ. فَلَوْ كانُوا يَنْطِقُونَ بِها لَعَيُّوا بِصِفَةِ
و در اين فاصله به نهايت بيم و اميد رسيد. اگر پس از مرگ به زبان مى آمدند از وصف آنچه مشاهده
ما شاهَدُوا وَ ما عايَنُوا. وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ اَخْبارُهُمْ
كردند و با آن روبرو شدند عاجز مى ماندند، و اگر آثارشان از بين رفته، و اخبارشان قطع شده،
لَقَدْ رَجَعَتْ فيهِمْ اَبْصارُ الْعِبَرِ، وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذانُ الْعُقُولِ،
هر آينه ديده هاى عبرت پذير آنان را مى بيند، و گوش عقولْ اخبار آنها را مى شنود،
وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهاتِ النُّطْقِ، فَقالُوا: كَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّواضِرُ،
و بدون وسائل نطق بلكه با زبان حال مى گويند: چهره هاى خرم و زيباى ما زشت شد،
وَ خَوَتِ الاَْجْسامُ النّواعِمُ، وَ لَبِسْنا اَهْدامَ الْبِلى، وَ تَكاءَدَنا ضيقُ
بدنهاى نرم و نازكمان از هم گسيخت، لباسهاى كهنگى و پوسيدگى در بر كرديم، تنگى قبر ما را
الْمَضْجَع ِ، وَ تَوارَثْنَا الْوَحْشَةَ، وَ تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ،
به سختى انداخت، وحشت را از يكديگر ارث برديم، خانه هاى خاموش قبر بر ما فرو ريخت.
فَانْمَحَتْ مَحاسِنُ اَجْسادِنا، وَ تَنَكَّرَتْ مَعارِفُ صُوَرِنا، وَ طالَتْ
پس زيباييهاى انداممان را نابود نمود، و صورتهاى خوش آب و رنگمان زشت گرديد، و اقامتمان
فى مَساكِنِ الْوَحْشَةِ اِقامَتُنا، وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْب فَرَجاً،
در اين منازل وحشتزا طولانى شد، نه از اندوه رهايى داريم،
وَ لا مِنْ ضيق مُتَّسَعاً.
و نه از تنـگى فـراخى يافتيـم.
فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ، اَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطاءِ لَكَ،
اگر حال آنان را به قدرت عقل مجسّم كنى، يا پرده از وضع آنان براى تماشاى تو برداشته شود،
وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ اَسْماعُهُمْ بِالْهَوامِّ فَاسْتَكَّتْ، وَاكْتَحَلَتْ اَبْصارُهُمْ
و ببينى كه گوششان ازهجوم جانوران گزنده خورده شده و در نتيجه كر شده، و ديدگانشان سرمه خاك
بِالتُّرابِ فَخَسَفَتْ، وَ تَقَطَّعَتِ الاَْلْسِنَةُ فى اَفْواهِهِمْ بَعْدَ ذَلاقَتِها،
كشيده شده و بر اين حساب فرو رفته، و زبانهايشان پس از تندى و تيزى در دهانشان پاره پاره شده،
وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فى صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِها، وَ عاثَ فى كُلِّ
و دلهايشان پس از بيدارى در سينه هايشان از حركت افتاده، و در هر عضو آنان پوسيدگى تازه اى
جارِحَة مِنْهُمْ جَديدُ بِلًى سَمَّجَها، وَ سَهَّلَ طُرُقَ الاْفَةِ اِلَيْها،
فساد به بار آورده كه آن را زشت نموده، و راههاى آفت را به سوى آن اعضا هموار كرده،
مُسْتَسْلِمات فَلا اَيْد تَدْفَعُ، وَ لا قُلُوبٌ تَجْزَعُ،
اعضايى كه در برابر آفتها تسليم شده اند، نه دستهايى هست كه به دفع آفات برخيزد، و نه دلهايى كه جزعوبى تابى كند،
لَرَاَيْتَ اَشْجانَ قُلُوب، وَ اَقْذاءَ عُيُون. لَهُمْ فى كُلِّ
(آرى اگر آنان را مجسم كنى) قلب هاى پر غصه، و ديدگانى پر خاشاك را ملاحظه مى كنى، كه در هر
فَظاعَـة صِفَـةُ حال لاتَنْتَقِـلُ، وَ غَمْـرَةٌ لا تَنْجَـلى.
شدت و سختى وصف حالى است كه از بين نرود، و بلايى فراگيرنده است كه برطرف نگردد.
وَ كَمْ اَكَلَتِ الاَْرْضُ مِنْ عَزيزِ جَسَد، وَ اَنيقِ لَوْن كانَ فِى الدُّنْيا
چه بسيار است بدنهاى ارزنده و خوش آب و رنگ كه تغذيه شده ناز و نعمت و پرورده شرف
غَذِىَّ تَرَف، وَ رَبيبَ شَرَف، يَتَعَلَّلُ بِالسُّرُور فى ساعَةِ حُزْنِهِ،
بوده ولى زمين آن بدنها را خورد، بدنهايى كه در وقت اندوه وحزن خود را به اسباب شادى وسرور مشغول مى كرد،
وَ يَفْزَعُ اِلَى السَّلْوَةِ اِنْ مُصيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ، ضَنّاً بِغَضارَةِ عَيْشِهِ،
و به هنگام رسيدن بلا و مصيبت براى نگاهدارى خوشى و لذت و از دست
وَ شَحاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ. فَبَيْنا هُوَ يَضْحَكُ اِلَى الدُّنْيا، وَ تَضْحَكُ
ندادن لهو و لعب خود را تسلّى مى داد، و در اين ميان كه زير سايه عيش و نوش
الدُّنْيا اِلَيْهِ فى ظِلِّ عَيْش غَفُول، اِذْ وَطِىءَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَكَهُ،
پر از غفلت بود و او به دنيا و دنيا به او مى خنديد روزگار پايش را به خار گذاشت،
وَ نَقَضَتِ الاَْيّامُ قُواهُ، وَ نَظَرَتْ اِلَيْهِ الْحُتُوفُ مِنْ كَثَب،
و زمانه قوايش را درهم شكست، و اسباب مرگ و هلاكت از جايى نزديك به او نظر افكند،
فَخالَطَهُ بَثٌّ لايَعْرِفُهُ، وَ نَجِىُّ هَمٍّ ما كانَ يَجِدُهُ،
غمى كه نمى شناخت با او درآميخت، و با اندوهى پنهان همراز شد كه پيش از آن او را نيافته بود،
وَ تَوَلَّدَتْ فيهِ فَتَراتُ عِلَل آنَسَ ما كانَ بِصِحَّتِهِ، فَفَزِ عَ اِلى ما كانَ
و بيماريها وى را به ضعف و سستى نشاند در حالى كه به بهبودى خويش اطمينان داشت، پس به آنچه
عَوَّدَهُ الاَْطِبّاءُ مِنْ تَسْكينِ الْحارِّ بِالْقارِّ، وَ تَحْريكِ الْبارِدِ بِالْحارِّ،
طبيبان او را عادت داده بودند هراسان پناه برد كه عبارت بود از تسكين گرمى به سردى، و تحريك سردى به گرمى،
فَلَـمْ يُطْفِئْ بِبارِد اِلاّ ثَوَّرَ حَرارَةً، وَ لا حَرَّكَ بِحارٍّ اِلاّ
عامل سردى نه اينكه گرمى را برطرف نكرد بلكه به آن افزود، و داروى گرم نه اينكه سردى را علاج ننمود
هَيَّجَ بُرُودَةً، وَ لاَ اعْتَدَلَ بِمُمازِج لِتِلْكَ الطَّبائِع ِ اِلاّ اَمَدَّ مِنْها كُلَّ
بلكه باعث هيجان آن شد، و دواى مناسب مزاج نه اينكه بيمار را به اعتدال نياورد بلكه موجب
ذاتِ داء حَتّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ، وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ،
شدت مرض شد، تا طبيبش در كار خود سست و از درمان وى نااميد گشت،و پرستارش او را فراموش نمود،
وَ تَعايا اَهْلُهُ بِصِفَةِ دائِهِ، وَ خَرِسُوا عَنْ جَوابِ السّائِلينَ عَنْهُ،
و زن و فرزندش از بيان درد او ملول شده، و در جواب پرسش كنندگان حالش درمانده گشتند،
وَ تَنازَعُوا دُونَهُ شَجِىَّ خَبَر يَكْتُمُونَهُ، فَقائِلٌ يَقُولُ هُوَ لِما بِهِ،
و بالاى سر او از خبر اندوهبارى كه كتمان مى نمودند به گفتگو نشستند: يكى مى گفت وضعش همين است كه هست،
وَ مُمَنٍّ لَهُمْ اِيّابَ عافِيَتِهِ، وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلى فَقْدِهِ،
ديگرى به بازگشت صحّت او اميدشان مى داد، و شخصى ديگر بر مردن او تسليتشان مى گفت،
يُذَكِّرُهُمْ اُسَى الْماضينَ مِنْ قَبْلِهِ. فَبَيْنا هُوَ كَذلِكَ عَلى جَناح
در حالى كه دنباله روى بيمار را نسبت به گذشتگان به يادشان مى انداخت. در اين اثنا كه او بر بال
مِنْ فِراقِ الدُّنْيا وَ تَرْكِ الاَْحِبَّةِ، اِذْ عَرَضَ لَهُ عارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ،
جدايى از دنيا و ترك دوستان سوار بود، ناگاه غصه اى از غصه هايش به او هجوم كرد،
فَتَحَيَّرَتْ نَوافِذُ فِطْنَتِهِ، وَ يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسانِهِ. فَكَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ
و انديشه و ادراك نافذش سرگردان گشت، و رطوبت زبانش خشك شد. چه بسيار پاسخ هايى كه
جَوابِهِ عَرَفَهُ فَعَىَّ عَنْ رَدِّهِ، وَ دُعاء مُؤْلِم بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصامَّ عَنْهُ،
مى دانست ولى قدرت جواب آن را نداشت، و چه بسيار سخن دردآورى را از شخص بزرگى كه او را در
مِنْ كَبير كانَ يُعَظِّمُهُ، اَوْ صَغير كانَ يَرْحَمُهُ.
زمان سلامتش احترام مى كرد يا كودكى كه به او ترحم مى نمود مى شنيد ولى خود را به كرى مى زد!
وَ اِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرات هِىَ اَفْظَعُ مِنْ اَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَة، اَوْ تَعْتَدِلَ
آرى براى مرگ دشواريهايى است سخت تر از آنكه قابل وصف باشد، و سختى هايى است كه
عَلى عُقُولِ اَهْلِ الدُّنْيا.
عقـول از درك آن ناتـوان اسـت.