اگر در كرب و بلا هفتاد و سومين يار امام بودم؛ بلاگردان حسين(ع) هزاران مرتبه اين جان را فداي او مي كردم…
اگر در كرب و بلا بودم اجازه نمي دادم پاهاي كوچك رقيه خاتون به زمين برسد چه رسد به خار مغيلان…
مي ديدم كه اين وجود حسين(ع) است كه بنا كرده كعبه اي از عشق و عاشقان احرام بسته اند ميان صفا و مروه ي عباس و حسين و سعي مقبول شان عرض ارادت است به پيشگاه حضرت يار…
به پيشگاه بي كفن ارباب، سر سالم بردن ننگ است و جز در مسلخ حسين(ع) كجاست كه اين چنين شوق اربا اربا يا بي سر شدن داشته باشد؟!
ميراث دار كرامت، پرچم دار عطوفت، آبروي عشق؛ حسين(ع)! چگونه توانستند دريغ كنند آب را؟ از وجود تويي كه دليل بارش باران است. چه داغ سنگيني است؛ تو لب تشنه مي روي و دريا دريا حسرت و رو سياهي براي آب مي ماند فقط…
و چه رونقي دارد بازار و شور عاشقان تو يا حسين(ع)! كه حتي دل عشق هم مي لرزد…
ياران تو كساني هستند كه از ذكر نام تو نفس مي گيرند و طلوع نگاه حسين(ع) برايشان روشنايي روزها و غم حسين(ع) شامي بي انتهاست. ميان اين چنين عاشقاني چه بي مقدار هستم من! اما اين خاصيت حسين است كه خريدار خوبي باشد. براي حتي مني كه شايد قرار آينده ام سر به راهي است خريدار خوبي بوده و حتي از همان ابتدا علي اصغر را هم به قربانگاه عشق سپرد…
اما حسين از من چه مي خواهد؟ سر به راهي؟ به كدامين راه؟! ميان بزم عرشيان هفتاد و دو تن و ياران حسن جانم نبود اما مي دانم هر كس را عاشورايي هست و زميني چون كرب و بلا كه تشنه ي خون اوست…
خرم آن دم كه بي سر بشوم در راهت… و اين خون در رگ هايمان جز اين مسير تكراري راهي براي آبياري نهال اسلام و تنومند كردن آن پيدا كند…
بي سر و سامان تر از صحرايم…
رونق من باش حسين جان من…
نگارنده: م. حاتم پور