هنوز هم نمي دانم اگر من يار هفتاد و سوم در كربلا بودم مي توانستم زهير باشم، بگذرم از خود براي عزيز دردانه خدا؟!
مي توانستم مقابل وسوسه هاي يزيد پاي عشقم بايستم؟!
شايد شبي كه آقا همه جا را خلوت كرد تا كساني كه نمي خواهد بمانند بروند، من نيز مي رفتم!!!
اغراق نمي كنم كه اگر يار بودم سر براي حسين(ع) مي دادم، مگر حال براي مهدي زهرا سر داده ام كه براي حسين(ع) جان نثاري كنم؟!
شايد اگر من يار هفتاد و سوم بودم از غافله عشق جا مي ماندم
نمي گويم سقاي طفلان مي شدم كه خوب مي دانم هيچ كس به گرد پاي عباس(ع) نمي رسد.
نمي گويم تنها به دل ميدان مي زدم كه مي دانم ترس از جان امانم نمي داد!!
نمي گويم همراه زينب(س) مي شدم، كه اگر خاري به پايم مي رفت زمين و زمان را بهم مي ريختم…
راستش را بخواهي اصلا نمي دانم يار مي شدم يا سر بار
حسيني مي شدم يا نامه نويس كوفيان
يار بودم يا همراه نيمه راه…
نه شجاعت اكبر را دارم نه از خود گذشتگي عباس و نه دلاوري قاسم را…
نه عقل رقيه و نه صبر زينب(س) را
عشق حسين(ع) در دلم مي جوشد و منكر نوكري خود نيستم اما نمي دانم در صف نمازگزاران سپر بلا مي شدم يا نگهدار جان خود…!!
حال ميان سينه زدن هايم مي گويم يا ليتنا كنا معك، اما پاي عمل كه در ميان باشد از كوفيان خواهم بود يا سينه چاكان حسين(ع)؟!!
در كربلاي حال در نينواي بي كسي، مهدي زهرا يكه و تنها ميان هزاران هزار دشمن ايستاده و نداي هل من ناصر ينصرني سر مي دهد و ما در خواب غفلت…
كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا
هل من ناصر ينصرني؟!
نويسنده: ف. اسدي