اون روز عجب روز عجيبيه! همه غافلگير مي شيم.
اون روزي را مي گم كه صداي عجيب و دلنشيني توي كوچه و محله مي پيچد؛ آيه اي از قرآن. صدايت براي همه آشنا و پر درد است. حتما همه جا مي خورند و با دهاني باز و چشماني متعجب آسمان رو ورانداز مي كنند؛ و تو خود اينگونه مرفي مي كني:« اي اهل عالم! من بقيه الله و حجت و جانشين خداوند روي زمينم.»
گل از گل همه مي شكفد و زير لب سلام مي دهند:« السلام عليك يا بقيه الله في ارضه.» و آن گاه است كه باطنين محمدي ات ما را مي خواني:« در حق ما از خدا بترسيد و ما را خوار نسازيد، ياري مان كنيد كه خداوند شما را ياري كند. امروز از هر مسلماني ياري مي طلبم.» آن وقت است كه ديگر سر از پا نمي شناسم و براي ظهورت سجده شكر به جا مي آورم؛ و دعا مي كنم كه آقا جان اي كاش برايت سرباز باشم نه سربار…
اما اكنون خداي مهربانم مي دانم كه اين آرزو محال نيست. خدا جان، نيامدنش از نبودنش دردناكتر است؛ چرا كه نبودنش تقدير است، اما نيامدنش تقصير. پس تو كمكم كن كه از امروز قلبم را پاك سازم تا سايستگي محبت امام زمانم را داشته باشد؛ تا شايد اين جسم نيز صلاحيت سربازي امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را پيدا كند. زيرا كه فرق بسيار هست ميان كساني كه امروز خودشان را به لشگر امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف مي رسانند و كساني كه بعد از آغاز حكومت جهاني امام به ايشان مي پيوندند.
آقاي خوبم، اين از گناه و تقصير ماست كه شما هنوز 313 سربازت را نيافته اي و هنوز در زندان غيبت به سر مي بري. روزگار غريبي است….
صاحب الزمان باشي و اين همه تنها. ظاهرا همه ما عاشقيم ولي عاشقانه صدايت نمي كنيم آقا….
نويسنده: ا. باقري