اين را از نگاه مادرت فهميدم كه هنوز هم زينب ها فراوان اند كه فدايي حسين در دامان خويش پرورش مي دهند. همان مادري كه ذكر سيد الشهدايش لالايي خواب تو بود چه زيبا تو را در مسلخ عشق به قربانگاه سپرد … تو را نذر كربلاي عشق كرده بود و گرنه كدام دليل جز اين مي توانست چنين آرامش و صلابت زينبي به مادري ببخشد در فراق جگر گوشه ي خويش؟ انگار از همان اول هم سرت براي عشق درد مي كرد كه جان دادن به پاي حسين(ع) شد آرزوي دست يافتني ات … در مسير قرب الهي و رسيدن به آغوش مولاي غايب از نظر چه لاله هايي كه از خون شما و امثال شما روييده و تمام مسير براي ما نمايان است اما خود را به نديدن زده ايم و به اسمي از يوسف زهرا دلخوشيم و عين خيالمان نيست كه” اين صاحبنا” ؟!
توجيه گناه هايمان شد جواني است و خامي، اما از جواني شما و علي اكبر(ع) خجالت نكشيديم… تمام لحظاتي كه در منزل شما در محضر مادرتان بوديم چه شفاف و لطيف حضور و نگاه شما را دلم گواهي مي داد… و دائم با خود اين شعر را تكرار مي كردم:” اي كه مرا خوانده اي، راه نشانم بده…".
چه زيبا راه حق را شناختيد و چه زيباتر به مقصد رسيديد… اصلا مگر نه اينكه به پيشگاه بي كفن ارباب، تن سالم از بستر مرگ بردن ننگ است؟! چه زيبا زكات جان را در راه معشوق حقيقي پرداختيد…
من باور دارم شهدا به دنبالمان مي آيند و دست ما را مي گيرند… پس برادر خوبم شهيد عزيز سيد محمود آسيون؛ قسم به اذني كه خداوند داد تا مرا با تو آشنا كنند دست ما را هم بگير و به ياران عاشورايي خويش متصل كن.
و از ما همان را بساز كه مؤثر در ظهور مولاي خويش باشيم. كه جز اين دو حاجت هر چه از دل بگذرد افسانه است…
نويسنده: م. حاتم پور