علت ضرورت حیا برای بانوان؟!!
فلسفه اصلی حیا، شرم کردن از کارهای زشت و کنترل غریزه ی جنسی است. غریزه جنسی، توفنده ترین غریزه در انسان است که در درجه اول، به پاسخ گویی صحیح و در درجه دوم، نیاز قطعی به کنترل دارد.
حیای زن؛ حریم و دورباشی است که زن، خود به خود در روابطش به مردان برای خویش در نظر می گیرد. مونتسکیو می نویسد:«تمام ملل جهان بر این عقیده مشترک هستند که زنان باید حُجب و حیا داشته باشند.» پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:«اَلحَیاءُ عَشَرَهُ أَجزاءٍ فَتِسعَهٌ فِی النِّساءِ وَ واحِدٌ فِی الرِّجالِ؛ حیا دَه بخش است، نُه بخش آن در زنان و یک بخش آن در مردان است.»
زن اگر به راحتی در اختیار مردان قرار گیرد، ارزش خود را از دست می دهد. پس روحیه حیا در او بیش از مرد وجود دارد. منتسکیو با نگاه حقوقی خاص خود می نویسد:
قوانین طبیعت این طور حکم کرده و لازم دانسته که زن ها محبوب باشند و بر شهوات خود غلبه نمایند. طبیعت مرد را طوری آفریده که تهوّرش زیادتر می باشد، ولی زن طوری آفریده شده که خودداری و تحمّلش زیادتر است. بنابراین، هرگز نباید تصور کرد افسارگسیختگی زن ها طبق قوانین طبیعی است، بلکه افسارگسیختگی بر خلاف قوانین طبیعت می باشد و بالعکس، حجب و حیا و خودداری، مطابق قوانین طبیعت است.
اگر زن برای مردان دست یافتنی باشد، نه تنها در قلب آنان، محترم و باارزش نیست، بلکه ارزش واقعی اش نیز تحت الشعاع قرار می گیرد و رنگ می بازد. ویل دورانت می نویسد:
شرم و عفت برای دختر همچون وسیله ی دفاعی است که به او اجازه می دهد از میان خواستگاران خود، شایسته ترین آنان را برگزیند یا خواستگار خود را ناچار سازد که پیش از دست یافتن بر وی، به تهذیب(و اصلاح) خود بپردازد.
هم چنین برتراندراسل می نویسد:
تصور من این است که اگر مردی به سهولت به زنی دست بیازد، احساس آن مرد نسبت به آن زن یک نوع احساس عاشقانه عمیق نیست.
یکی از دلایل اصلی وجود حیا در انسان، حفظ عفت و کنترل شهوت است. در روایات ما نیز بر این امر تأکید شده است. امام علی علیه السلام می فرماید:«علت پاک دامنی، حیاست.» یا می فرماید:«پاک دامنی به اندازه ی شرم و حیا بستگی دارد».
نکته مهم در حفظ حیای مردان این است که هر چند دست تدبیر آفرینش از یک طرف، غریزه خودنمایی را در نهاد زن درونی ساخته است تا نهاد خانواده استحکام یابد، ولی از طرف دیگر،«حیا» را در وجود زن قرار داده است تا به طور غریزی و فطری به حجاب روی آورد و تباهی خود و اجتماع را دامن نزند.
گوهر عفاف(پژوهشی درباره حجاب)/سیدحسین اسحاقی
چرا امام حسن علیه السلام صلح امّا امام حسین علیه السلام قیام کرد؟!
اینک جای پاسخ به این سؤال است که چرا امام حسن علیه السلام صلح کرد ولی امام حسین علیه السلام قیام نمود؟ اگر صلح، کار درستی بود، چرا امام حسین علیه السلام با یزید صلح نکرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود؟ چرا امام حسن علیه السلام نجنگید؟
پاسخ این سؤال را باید در اوضاع و شرایط متفاوت زمان این دو امام بزرگ، و نحوه ی رفتار و شخصیت معاویه و یزید جستجو کرد:
معاویه در دوران زمامداری خود، با نقشه ها و سیاست های عوام فریبانه ی خود، همواره سعی می کرد به حکومت خود رنگ شرعی و اسلامی بدهد. او از این که افکار عمومی، انحراف وی را از خط سیرِ صحیح سیاست اسلامی بفهمد، جلوگیری می کرد.گرچه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حکومت اشرافی اموی را جایگزین خلافت ساده و بی پیرایه ی اسلامی ساخته، و جامعه ی اسلامی را به یک جامعه ی غیر اسلامی تبدیل کرده بود، ولی با وجود اینها تظاهر به دینداری می کرد و در دربارش پاره ای از مقررات اسلامی مراعات می شد و نمی گذاشت رنگ اسلامی ظاهری جامعه عوض شود. او به خوبی درک می کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامی، بر مردم حکومت می کند، نباید علناً مرتکب کارهایی بشود که مردم، آن را مبارزه با دین- همان دینی که وی به نام آن بر آنان فرمانروایی می کرد- تلقی نمایند، بلکه همیشه به اعمال خود رنگ دینی می داد تا با مقامی که داشت سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینی مقدور نبود، در خفا انجام می داد. او بدین ترتیب افکار عمومی را فریب می داد و فقط نخبگان جامعه و شخصیت های بزرگ اسلامی، متوجه سیاست ضد اسلامی او بودند.
به علاوه معاویه، در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانه ای داشت و مشکلات را به شیوه های مخصوصی حل می کرد که فرزندش یزید فاقد مهارت در به کارگیری آنها بود، و همین دو موضوع، پیروزی قیام و تأثیر مثبت شهادت در زمان حکومت معاویه را مورد تردید قرار می داد، زیرا در این شرایط افکار عمومی درباره ی قیام و انقلاب ضد اموی داوری صحیح نمی کرد و موج نفرت مردم نسبت به حکومت بنی امیه برانگیخته نمی شد، چون هنوز افکار عمومی با میزان انحراف معاویه از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت، عناصر ناآگاه، جنگ حضرت مجتبی علیه السلام را با معاویه بیشتر یک اختلاف سیاسی و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار می آوردند، تا قیام حق در برابر باطل!
شهادت در چنین شرایطی به پیشبرد مقاصد نهضت کمک نمی کرد، بلکه افکار عمومی درباره ی آن دستخوش اشتباه می گردید و حقیقت لوث می شد.
تازه این در صورتی بود که امام کُشته می شد، ولی قرائن تاریخی نشان می دهد که امام، در صورت شکست، به عنوان شهیدی قهرمان کُشته نمی شد، بلکه او را اسیر کرده تحویل معاویه می دادند و آن گاه به گونه ای نامعلوم او را از میان برمی داشتند!
سیمای پیشوایان در آینه تاریخ/مهدی پیشوایی/ص38/37
الإمام الحسن علیه السلام
وَیحَکُم! ما تَدرُونَ ما عَمِلَت! واللهِ، الّذی عَمِلتُ خَیرٌ لِشِیعَتِی مِمّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمسُ أو غَرَبَت.
وای بر شما، نمی دانید من چه کردم؛ به خدا قسم، عملی که من انجام دادم(اقدام به صلح در آن شرایط)، برای شیعیانم بهتر است از آنچه که آفتاب بر او طلوع یا غروب کرده است.
البحار19/44
خاطراتی از دفاع مقدس *شناسنامه*
شهید علی رضا رنجکش
چهارده ساله بود که جنگ آغاز شد. به خاطر سن کمی که داشت، برای اعزام به جبهه حاضر به ثبت نام او نبودند. اما اصرار داشت که برود.
از ما خواست شناسنامه اش را بزرگ کنیم. می گفت:«اگر این کار را نکنید، بدون ثبت نام می روم و گمنام می شوم.»
بالأخره با استفاده از شناسنامه ی خواهر بزرگترش رفت.
کم تر به مرخصی می آمد. تنها زمانی که زخمی می شد، چند روزی را در خانه می گذراند. پسر متواضعی بود. وقتی می پرسیدیم:«در جبهه چه می کنی و چه مسئولیتی داری؟» می گفت:«همین عقب ها هستم و کار خاصی انجام نمی دهم.»
روحیه ی خاصی داشت. همیشه به من می گفت:«دعا کن به این زودی ها شهید نشوم. دعا کن بیشتر بمانم تا بتوانم بیش تر از کشور دفاع کنم و پیروز شویم.»
معیارهای انتخاب همسر در کلام معصومین علیهم السلام
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
خَیرُ نِسائِکُم اَلخَمسُ فَقیلَ مَا الخَمسُ قالَ: اَلهَیِّنَهُ اللَّیِّنَهُ المُواتِیهَهُ الَّتی اِذا غَضِبَ زَوجُها لَم تَکتَحِل بِغُمضٍ حَتّی یَرضَی، وَ الَّتی اِذا غابَ زَوجُها حَفِظَتهُ فی غَیبَتِهِ فَتِلکَ عامِلَهٌ مِن عُمّالِ اللهِ لاتَخیبُ.(بحار/مؤسسه وف/ج100/ص231)
بهترین زنان شما پنج گونه اند، گفته شد پنج گونه کدام است؟ فرمود: آسان گیر، نرم خو، بساز، چون شوهر به خشم آید نیارامد تا خوشنودی او را فراهم آورد، در غیاب شوهر حیثیت او را حفظ کند، این زن از عمّال حق است و از لطف پروردگار ناامید نشود.
حضرت باقر علیه السلام فرمود:
أَتی رَجُلٌ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم یَستأمِرُهُ فِی النِّکاحِ فَقالَ: نَعَم اِنکِح وَ عَلَیکَ بِذَواتِ الدّینِ تَرِبَت یَداکَ وَ قالَ اِنَّما مَثَلُ المَرأَهِ الصّالِحَهِ مَثَلُ الغُرابِ الأَعصَمِ الَّذی لایَکادُ یُقدَرُ عَلَیهِ قالَ: وَ مَا الغُرابُ الأَعصَمُ؟ قالَ اَلأَبیَضُ اِحدی رِجلَیهِ.(ازدواج در اسلام/59)
مردی با رسول خدا در مسئله ی ازدواج مشورت کرد، حضرت فرمود: ازدواج کن، ولی با زن دیندار، خدایت خیر دهد، زن شایسته مانند کلاغ اعصم است که دسترسی به او آسان نیست، عرضه داشت کلاغ اعصم کدام است؟ فرمود: کلاغی که یک پایش سپید است.
ابراهیم کرخی گوید به حضرت صادق علیه السلام گفتم: همسرم از دنیا رفت، زنی همدم و همساز بود، اینک به فکر ازدواج هستم، حضرت فرمود:
أُنظُر أَینَ تَضَعُ نَفسَکَ وَ مَن تُشرِکُهُ فی مالِکَ وَ تُطلِعُهُ عَلَی دینِکَ وَ سِرِّکَ وَ اَمانَتِکَ فَإن کُنتَ لابُدَّ فاعِلاً فَبِکراً تُنسَبُ اِلَی الخَیرِ وَ اِلی حُسنِ الخُلُقِ.(بحار/ج100/ص232)
کمال دقت را به خرج بده که وجودت را کجا قرار می دهی و چه کسی را شریک مال و آگاه بر دین و بر اسرار و امانت خود می نمایی، اگر از ازدواج چاره ای نداری، دوشیزه ای پیدا کن نیک رفتار و خوش اخلاق.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
إِنَّ مِنَ القِسَمِ المُصلِحِ لِلمَرءِ المُسلِمِ اَن تَکونَ لَهُ اِمرَأَهٌ اِذا نَظَرَ اِلَیها سَرَّتهُ، وَ اِن غابَ حَفِظَتهُ، وَ اِن اَمَرَها أَطاعَتهُ.(ازدواج در اسلام/ص60)
از مقدّرات الهی برای مرد مسلمان که وضع او را اصلاح می کند، زنی است که چون شوهر بر وی نظر کند خرسند شود، در غیاب او آبرویش را حفظ کند، و در حضور وی فرمانش را اطاعت نماید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
اَفضَلُ نِساءِ أُمَّتی أَصبَحُهُنَّ وَجهاً وَ أَقَلُّهُنَّ مَهراً.(بحار/ج100/ص236)
برترین زنان امتم زیباترین آنان و کم مهریه ترین شان هستند.
قالَ الصّادِقُ علیه السلام:
خَیرُ نِسائِکُمُ الَّتی اِن أُعطِیَت شَکَرَت وَ اِن مُنِعَت رَضِیَت.(بحار/ج100/ص239)
امام صادق علیه السلام فرمود: بهترین زنان شما زنی است که اگر مال در اختیارش گذاشتی سپاسگزاری کند، و اگر به مصلحتی از وی منع نمودی خوشنود و راضی باشد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
أَعظَمُ النِّساءِ بَرَکَهً أَیسَرُهُنَّ مَؤُونَهً.(ازدواج در اسلام/70)
پربرکت ترین همسر، زنی است که برای شوهر هزینه اش کمتر باشد.امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
خَیارُ خِصالِ النِّساءِ شِرارُ خِصالِ الرِّجالِ: الزَّهوُ وَ الجُبنُ وَ البُخلُ فَإِذا کانَتِ المَرأَهُ ذاتَ زَهوٍ لَم تُمَکِّن مِن نَفسِها، زوَ اِذا کانَت بَخیلَهً حَفِظَت مالَها وَ مالَ بَعلِها وَ اِذا کانَت جَبانَهً فَرِقَت مِن کُلِّ شَیءٍ یُعرَضُ لَها.(بحار/ج100/ص238)
بهترین ویژگی های زن در فضای زناشویی و شوهرداری بدترین صفات مرد است: کبر، ترس، بُخل، اگر زن متکبر باشد تسلیم غیر شوهر نمی شود، اگر بخیل باشد مال خود و شوهر را حفظ می کند، و اگر ترسو باشد از هر پیش آمدی بیمناک می شود و در صدد حفظ خود بر می آید، و در نتیجه به دام دیگران نمی افتد.
خاطراتی از دفاع مقدس *بیایید بدرقه اش کنیم؟!!*
توی اردوگاه تکریت 17، یک سرگرد عراقی به نام حسن بود که بچه ها را خیلی اذیت می کرد. وقتی به اسرا خبر رسید که مأموریت این سرگرد عراقی تمام شده، همه خوشحال شدند. یکی از اسرا گفت:«یا امشب باید جشن بگیریم یا اینکه دسته جمعی نماز شکر بخوانیم». صبح که شد حسن ساک به دست از اتاق بیرون آمد. بچه ها نگاهش می کردند. یک دفعه حاج آقا ابوترابی آمد داخل جمع اسرا و گفت:«بیایید بدرقه اش کنیم». خیلی ناراحت شدیم اما نمی خواستیم روی حرف حاج آقا حرفی بزنیم. با اکراه دنبالش رفتیم… حاج آقا با خوشرویی، جملاتی به عربی گفت. اشک در چشمان افسر جمع شده بود. نمی خواست ما بفهمیم. دستی به چشمش کشید. دَمِ در که رسیدیم برگشت و نگاهی به بچه ها کرد. مخصوصاً به حاج آقا و ناخواسته دانه های اشک از چشمانش سرازیر شد. بِهِمان گفت:«شرمنده ام کردید». و بعد خداحافظی کرد و رفت. چند روز که گذشت، ارشد اردوگاه با چند کیسه شکر آمد و پیغامی آورد. گفت:«این ها را حسن برایتان آورده. گفت به شما بگویم این کیسه ها برای شماست. فقط مرا ببخشید».
!!عاقبت بدگمانی و بدرفتاری
از حکیمی پرسیدند: آن که وضع حالی و مالی اش از همه خراب تر است، کیست؟ گفت: کسی که از بدگمانی به احدی اطمینان ندارد و از بدرفتاری، کسی به او مطمئن نیست!
از استفتائات مقام معظم رهبری مدظله العالی : حکم استفاده از ساعت کار برای استراحت و غیره چیست؟
جواب: اولاً: باید طبق ضوابط و مقررات منع نشده باشد. ثانیاً: مراجعه کنندگان معطل نشوند. ثالثاً: به کار لطمه نزند. و نهایتاً در حدی باشد مه عرفاً به کارکنان اذن داده می شود، و الّا جایز نیست.
خاطره ای از شهید فضل الله محلاتی درباره شهید نواب صفوی *در کنار نواب*
شهید فضل الله محلاتی
دو سالی که در قم بودم(1326-1325)، به منزل آیت الله العظمی محمدتقی خوانساری رفت و آمد داشتم و از همان زمان با مرحوم نواب صفوی آشنا شدم و انس من با او و یارانش باعث شد که روحیه ی مبارزه در من به وجود آید. مرحوم نواب روحیه و شخصیت عجیبی داشت و با هر کسی انس پیدا می کرد، دو او روحیه ی خاصی به وجود می آمد.
ایشان از نظر تقوا و نزدیکی به خدا بر کسانی که با او آشنا می شدند، تأثیر می گذاشت و همین جاذبه ی او مرا هم به خودش جذب کرد.
من چند سالی با فدائیان اسلام همکاری می کردم و در کنار درس و مطالعه، به مبارزه هم مشغول بودم. اولین برنامه ی مبارزه که در آن شرکت کردم، مسئله ی ورود جنازه ی رضاخان به ایران بود. گروه فدائیان اسلام نمی خواستند اجازه دهند جنازه ی رضاخان در ایران دفن شود و معتقد بودند که باید جنایت های رضاشاه بیان شود. بنابراین در جلسات محرمانه ای که داشتیم، تصمیم گرفته شد چند نفر غسل شهادت کنند و برای سخنرانی به مدرسه فیضیه بروند. نفرات تعیین شده به ترتیب عبارت بودند از؛ سید هاشم حسینی که قرار بود قبل از دیگران روی سکوی مدرسه فیضیه بایستد و صحبت کند. یک اعلامیه هم در قم پخش شد.
متن این اعلامیه چنین بود: در ساعت پنج بعد از ظهر فردا، خورشید روحانیت نوربخشی می کند. حقایقی که تاکنون گفته نشده است، گفته خواهد شد.
هیچ کس نمی دانست موضوع چیست و چه کسی می خواهد صحبت کند. آن روز همگی روزه گرفتیم. سید هاشم نفر اول بود و من نفر پنجم یا ششم بودم. آن زمان شاید هجده ساله بودم. آن روز، سرِ ساعت پنج، سید هاشم روی سکوی مدرسه ایستاد و فجایع رضاشاه را بیان کرد. عده ای سر و صدا کردند. خادم مدرسه هم آمد تا جلوی او را بگیرد، ولی مطلب روشن بود و مبارزه شروع شده بود. هر روز در مدرسه فیضیه یک نفر صحبت می کرد و طلبه ها جمع می شدند.
و بالاخره روز آوردن جنازه رسید.
آن روز، حتی یک روحانی در خیابان حضور پیدا نکرد و مأموران رژیم ناچار شدند به سر چند نفر از کفش کن های صحنه، که ریش داشتند، عمامه بگذارند و به عنوان روحانی، همراه جنازه به خیابان بیاورند تا بگویند روحانیون هم آمده اند! ولی به هر ترتیب نیامدن روحانیون خیلی برایشان گران تمام شد و آبرویشان رفت. وقتی هم که یکی از مأموران دولت با لباس روحانیت آمد به حوزه علمیه و خواست سخنرانی کند، طلبه های انقلابی عمامه اش را برداشتند و کتکش زدند و از آن جا بیرونش کردند. اگر مأموران دولت نمی آمدند و نجاتش نمی دادند، وضع بدی پیدا می کرد!
بعد، من و رفقایم را دنبال کردند. هر جا که می رفتیم، مأموران آگاهی قم دنبال ما بودند.
این ماجرا اولین حرکت سیاسی من بود. به دنبال این ماجرا، جریان های دیگری نیز به وجود آمد.
منبع: سیره شهدای دفاع مقدس(4)
شور و شعور/مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت
ضرورت وجود امام از نگاه قرآن
امام هادی باطنی1
خداوند در سوره انبیا می فرماید:«و جعلناهم ائمهً یهدون بأمرنا آنها را امام قرار دادیم که به«امر» ما هدایت کنند». منظور از این نوع هدایت یعنی«هدایت به امر» چیست؟ آیا به معنای راهنمایی و ارشاد است؟ قطعاً این طور نیست! کلمه«امر» در جایی به کار می رود که فیض، همه جانبه و یکدفعه صادر می شود و در مقابل آن«خلق» برای امور تدریجی و زمانبر به کار می رود. خداوند هم امر دارد و هم خلق«ألا لَهُ اخلقُ و الامرُ» امر خدا جایی است که فیض همه جانبه خدا از طریق«کن»(باش) افاضه می شود، لذا قرآن می فرماید:«إِنَّمَا امرُهُ إِذَا أرَادَ شَیئاً أن یَقولَ لَه کُن فَیَکون(یس/82) امر خدا آن است که اگر خواست شیء را اراده کند می گوید: بشو و می شود.»
«هدایت به امر» به این معنا نیست که امام راه را نشان بدهد و مسیر را مشخص کند و رهرو خود مسیر را طی کند، بلکه در هدایت به امر امام در جان انسان های مستعد تصرف کرده، آنها را رشد می دهد. به این نوع هدایت«ایصال الی المطلوب» نیز می گویند. نمونه های زیادی در تاریخ بوده اند که توسط ولی خدا یک شبه ره صد ساله رفته اند، مثل زهیر بن قین و حضور در چادر امام حسین علیه السلام. حال که تا حدودی مفهوم هدایت به امر روشن گردید، می گوییم لطف خدا ایجاب می کند که در هر زمانی امامی که هدایت به امر می کند حضور داشته باشد تا انسان های مستعد را به مقصد برساند، در غیر این صورت لطف خداوند از مردم دریغ شده است که این محال است. پس، در عصر ما نیز باید امام«هادی به امر» باشد که هست و این قول خداوند در قرآن است که فرمود:«و لِکُلِّ قومٍ هادٍ برای هر قومی هدایت کننده ای است».
قرآن و شب قدر2
شب قدر شب نزول«همه حقایق» بر قلب مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است؛ قرآن می فرماید:«تَنَزَّلُ المَلائِکهُ و الروحُ فیها بإذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ أمرٍ… در آن شب ملائکه و روح به اذن پروردگار همه فرمان های الهی را نازل می کنند.» با توجه به اینکه شب قدر در ماه مبارک رمضان هر سال وجود دارد و از سوی دیگر، فعل مضارع«تَنَزَّلُ» دلالت بر استمرار نزول ملائکه در شبهای قدر می کند، این حقیقت روشن می گردد که هر ساله در شب قدر«حقایق الهی» نازل می شود. حال سؤال این است که بر چه کسی این امور نازل می شود؟ باید بر کسی نازل شود که ظرفیت کامل داشته باشد و از هر نقص و محدودیت مصون باشد. در تأیید این مطلب توجه شما را به روایتی از امام صادق علیه السلام جلب می نمایم:
امام صادق علیه السلام می فرمایند: عادت علی علیه السلام این بود که بسیار می فرمود: هیچ گاه تَیمِی و عَدَوِی(ابوبکر و عمر) خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبودند و آن حضرت اِنا اَنزَلناهُ را با خشوع و گریه تلاوت می کرد جز اینکه می گفتند: چقدر دلت نسبت به این سوره نازک است! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: به خاطر آن چیزی است که به چشم خود دیده و به دل خود فهمیده ام و برای آن است که دل این مرد(علی علیه السلام) بعد از من خواهد دریافت. می گفتند: شما چه دیدید و او چه خواهد دید؟ حضرت علی علیه السلام فرمود: پیامبر روی خاک برای آنها نقش می کرد:«تَنَزَّلُ المَلائِکَهُ وَ الرّوحُ فِیها بِإِذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ أمرٍ»
آن حضرت فرمود: پیغمبر می فرمود آیا پس از فرموده خدای عز و جل:«هر امری» چیز دیگری به جا می ماند{که نازل نشود؟} می گفتند: نه، می فرمود: می دانید بر چه کسی هر امری را نازل می کنند؟ می گفتند: یا رسول الله! بر شما. می فرمود: آری درست است. سپس می فرمود: آیا شب قدر بعد از من هست؟ می گفتند: آری. فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: آیا این امر در آن شب نازل می شود؟ می گفتند: آری. می فرمود: بر چه کسی؟ می گفتند: ما نمی دانیم. سر مرا در آغوش می گرفت و می فرمود: اگر نمی دانید، بدانید، آن کس بعد از من این مرد است.
فرمود: به راستی آن دو نفر، بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از شدت هراسی که به دل آنها می افتاد این شب را می شناختند.
در این زمینه می توان آیات متعدد دیگری را از قرآن مطرح کرد که به همین دو مورد بسنده می کنیم.