وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:
از مسافت ميان مشرق و مغرب از حضرتش پرسيدند، آن حضرت فرمود:
مَسيرَةُ يَوْم لِلشَّمْسِ.
مسيرِ يك روز خورشـيد است.
فرم در حال بارگذاری ...
|
وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: از مسافت ميان مشرق و مغرب از حضرتش پرسيدند، آن حضرت فرمود: مَسيرَةُ يَوْم لِلشَّمْسِ. مسيرِ يك روز خورشـيد است.
آية الله سيد احمد كربلائي(ره): در دستور العملي به يكي از شاگردان خويش مي نويسد:«مواظبت كامل بر اداء واجبات و ترك محرمات داشته باش و اولاً: در ابتداي صبح در اين انديشه كن. ثانياً: كمال مراقبت را در طول روز داشته باش. ثالثاً: هنگام ارادة خوابيدن محاسبة نفس كن. رابعاً: در صورتي كه نفس مخالفتي نموده آنرا جبران نما و نفس را با انجام ضّد ميل آن مجازات و سياست نما»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . تذكرة المتقين ـ ص 176 ـ شيخ محمد بهاري همداني (ره) - انتشارات نهاوندي ـ چاپ دوّم /1376
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: لاتَصْحَبِ الْمائِقَ، فَاِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ، و آن حضرت فرمود: با احمق همنشين مباش، چه اينكه كارش را براى تو مى آرايد، وَ يَوَدُّ اَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ. و علاقه دارد مانند او باشى
وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ عَلى قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صَلّى اللّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ساعَةَ دَفْنِهِ: كنار قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله به وقت دفن آن حضرت گفت اِنَّ الصَّبْرَ لَجَميلٌ اِلاّ عَنْكَ، وَ اِنَّ الْجَزَعَ لَقَبيحٌ اِلاّ عَلَيْكَ. شكيبايى زيباست مگر بر مرگ تو، و بى تابى زشت است مگر در مصيبت تو. وَ اِنَّ الْمُصابَ بِكَ لَجَليلٌ، وَ اِنَّهُ قَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ. هرآينه مصيبتى كه از مرگ تو به ما رسيد بزرگ، و مصائب پيش از تو و بعد ازتو كوچك است.
4- وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ از خطبه هاى آن حضرت است كه بعد از كشته شدن طلحه و زبير ايراد فرموده بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِى الظَّلْماءِ، وَ تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْياءَ، وَ بِنَا انْفَجَرْتُمْ عَنِ در عرصه تاريكى ها به كمك ما هدايت يافتيد، و به اوج برترى رسيديد، و از شب تاريك السَّرارِ. وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْواعِيَةَ، وَ كَيْفَ يُراعِى النَّبْأَةَ مَنْ أصَمَّتْهُ درآمديد. گران باد گوشى كه نداى نصيحت را نشنود، و آن كه آواى بلند گوشش را كر نموده چگونه صداى ملايم الصَّيْحَةُ؟! رُبِطَ جَنانٌ لَمْ يُفارِقْهُ الْخَفَقانُ. مازِلْتُ اَنْتَظِرُ بِكُمْ مرا بشنود؟! آرام باد قلبى كه از خوف خدا از ضربان بازنمى ايستد. پيوسته در انتظار عواقب عهدشكنى عَواقِبَ الْغَدْرِ، وَاَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ الْمُغْتَرِّينَ. سَتَرَنى عَنْكُمْ جِلْبابُ شما بودم، و علامت فريب خوردگان را در چهره شما مى ديديم. چشم پوشيم از شما به خاطر پنهان بودنتان ... الدِّينِ، وَ بَصَّرَنيكُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ. اَقَمْتُ لَكُمْ عَلى سَنَنِ الْحَقِّ فى زير لباس دين بود، در حالى كه نور قلبم مرا از پنهان شما خبر مى داد. كنار مسير گمراه كننده ايستادم تا شما را به راه جَوادِّ الْمَضَلَّةِ، حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَلادَليلَ، وَ تَحْتَفِرُونَ وَلاتُميهُونَ. حق آرم، آن زمان كه جمع مى شديد و راهنما نداشتيد، و براى آب هدايت چاه مى كنديد و به آب نمى رسيديد. اَلْيَوْمَ اُنْطِقُ لَكُمُ الْعَجْماءَ ذاتَ الْبَيانِ. غَرَبَ رَأْىُ امْرِئ تَخَلَّفَ امروز (اسرار و رموز) زبان بسته را برايتان به سخن مى آورم. آن كه از پيروى من بازماند عقل از سرش عَنّى. مَاشَكَكْتُ فِى الْحَقِّ مُذْ اُريتُهُ. لَمْ يُوجِسْ مُوسى عَلَيْهِ السَّلامُ پريده است. از زمانى كه حق را به من نماياندند در آن ترديد ننمودم. (پس وحشتم از خودم نيست، چنانكه) موسى خيفَةً عَلى نَفْسِهِ، بَلْ اَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهّالِ وَ دِوَلِ الضَّلالِ. اَلْيَوْمَ بر خودش نترسيد، وحشتش از پيروزى جهّال و حكومتهاى گمراه بود. امروز ما و شما تَواقَفْنا عَلى سَبيلِ الْحَقِّ وَالْباطِلِ. مَنْ وَثِقَ بِماء لَمْ يَظْمَأْ. بر سر دوراهى حق وباطليم (ما حقّيم وشما باطل). كسى كه اطمينان بهوجود آب دارد تشنه نمى ماند
منبع : سایت عرفان
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عليه السّلام از خطبه هاى آن حضرت است وَ هِىَ الْمَعْرُوفَةُ بِالشِّقْشِقِيَّة معروف به شِقشِقيّه اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها هان! به خدا قسم ابوبكر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مى دانست جايگاه من در خلافت مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى، يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ، وَلايَرْقى اِلَىَّ چون محور سنگ آسيا به آسياست، سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مى شود، و مرغ انديشه به قلّه الطَّيْرُ. فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَطَوَيْتُ عَنْها كَشْحاً، وَ طَفِقْتُ اَرْتَأى منزلتم نمى رسد. اما از خلافت چشم پوشيدم، و روى از آن برتافتم، و عميقاً انديشه كردم كه با بَيْنَ اَنْ اَصُولَ بِيَد جَذّاءَ، اَوْ اَصْبِرَ عَلى طِخْيَة عَمْياءَ، يَهْرَمُ فيهَا دست بريده و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه گاه ظلمت كور را تحمل نمايم، فضايى كه پيران در آن الْكَبيرُ، وَ يَشيبُ فيهَا الصَّغيرُ، وَ يَكْدَحُ فيها مُؤْمِنٌ حَتّى يَلْقى رَبَّهُ! فرسوده، و كم سالان پير، و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مى شود! فَرَاَيْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى، ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانه تر است، پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديده ام خاشاك بود، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً! اَرى تُراثى نَهْباً. حَتّى مَضَى الاَْوَّلُ لِسَبيلِهِ، و غصه راه گلويم را بسته بود! مى ديدم كه ميراثم به غارت مى رود. تا نوبت اولى سپرى شد، ... فَاَدْلى بِها اِلَى ابْنِ الْخَطّابِ بَعْدَهُ. ] ثُمِّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَْعْشى: و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد. سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد: شَتّانَ ما يَوْمى عَلى كُورِها *** وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخى جابِرِ «چه تفاوت فاحشى است بين امروز من با اين همه مشكلات، و روز حيّان برادر جابر كه غرق خوشى است». فَيا عَجَباً بَيْنا هُوَ يَسْتَقيلُها فى حَياتِهِ، اِذْ عَقَدَها لاِخَرَ بَعْدَ شگفتا! اولى بااينكه در زمان حياتش مى خواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعدخود عقد خلافت را جهت وَفاتِهِ. لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها! فَصَيَّرَها فى حَوْزَة خَشْناءَ، ديگرى بست. چه سخت هر كدام به يكى از دو بستان حكومت چسبيدند! حكومت را به فضايى خشن كشانيده، يَغْلُظُ كَلْمُها، وَ يَخْشُنُ مَسُّها، وَ يَكْثُرُ الْعِثارُ فيها، وَ الاِْعْتِذارُ مِنْها. و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود. فَصاحِبُها كَراكِبِ الصَّعْبَةِ، اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ، بودن با حكومت او كسى را مى ماندكه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينى اش زخم شود، وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ! فَمُنِىَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْط وَ شِماس ، و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد! به خدا قسم امت در زمان اودچاراشتباه و ناآرامى، وَ تَلَوُّن وَ اعْتِراض . فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ. و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند. آن مدت طولانى را نيز صبر كردم، و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم. حَتّى اِذا مَضى لِسَبيلِهِ، جَعَلَها فى جَماعَة زَعَمَ اَنِّى اَحَدُهُمْ. تا زمان او هم سپرى شد، و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش من هم (با اين منزلت خدايى) يكى از آنانم! فَيالَلّهِ وَ لِلشُّورى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِىَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ حَتّى خداوندا چه شورايى! من چه زمانى در برابر اولين آنها در برترى و شايستگى مورد شك بودم كه امروز صِرْتُ اُقْرَنُ اِلى هذِهِ النَّظائِرِ؟! لكِنّى اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا، وَ طِرْتُ همپايه اين اعضاى شورا قرار گيرم؟! ولى (به خاطر احقاق حق) در نشيب و فراز شورا با آنان اِذْ طارُوا. فَصَغى رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ، هماهنگ شدم، در آنجا يكى به خاطر كينه اش به من رأى نداد، و ديگرى براى بيعت به دامادش تمايل كرد، مَعَ هَن وَ هَن. اِلى اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثيلِهِ و مسائلى ديگر كه ذكرش مناسب نيست. تا سومى به حكومت رسيد كه برنامه اى جز انباشتن شكم وَ مُعْتَلَفِهِ، وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبيهِ يَخْضِمُونَ و تخليه آن نداشت، و دودمان پدرى او (بنى اميه) به همراهى او برخاستند مالَ اللّهِ خِضْمَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبيع ِ، اِلى اَنِ انْتَكَثَ و چون شترى كه گياه تازه بهار را با ولع مى خورد به غارت بيت المال دست زدند، در نتيجه اين اوضاع رشته اش فَتْلُهُ، وَ اَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ، وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ. پنبه شد، و اعمالش كار او را تمام ساخت، و شكمبارگى سرگونش نمود. بيعت با امام عليه السّلام فَما راعَنى اِلاّ وَالنَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُع ِ اِلَىَّ، يَنْثالُونَ عَلَىَّ مِنْ كُلِّ آن گاه چيزى مرا به وحشت نينداخت جز اينكه مردم همانند يال كفتار بر سرم ريختند، و از هر طرف به من جانِب، حَتّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطْفاىَ، هجوم آورند، به طورى كه دو فرزندم در آن ازدحام كوبيده شدند، و ردايم از دو جانب پاره شد، مُجْتَمِعينَ حَوْلى كَرَبيضَةِ الْغَنَمِ. فَلَمّا نَهَضْتُ بِالاَْمْرِنَكَثَتْ طائِفَةٌ، مردم چونان گله گوسپند محاصره ام كردند. اما همين كه به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پيمان شكستند، وَ مَرَقَتْ اُخْرى، وَ قَسَطَ آخَرُونَ، كَاَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا كَلامَ اللّهِ حَيْثُ و عده اى از مدار دين بيرون رفتند، و جمعى ديگر سر به راه طغيان نهادند، گويى هر سه طايفه اين سخن خدا را يَقُولُ: «تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوًّا نشنيده بودند كه مى فرمايد: «اين سراى آخرت را براى كسانى قرار داده ايم كه خواهان برترى و فساد فِى الاَْرْضِ وَلافَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ.» بَلى وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها در زمين نيستند، و عاقبت خوش از پرهيزكاران است.» چرا، به خدا قسم شنيده بودند وَ وَعَوْها، وَلكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيا فى اَعْيُنِهِمْ، وَ راقَهُمْ زِبْرِجُها. و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنيا چشمشان را پر كرد، و زيور و زينتش آنان را فريفت. اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَاَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ، هان! به خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود ياور نبود، و اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته لايُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم، لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى كه در برابر شكمبارگى هيچ ستمگر و گرسنگى هيچ مظلومى سكوت ننمايند، دهنه شتر حكومت را بر غارِبِها، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَاْسِ اَوَّلِها، وَ لاََلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ كوهانش مى انداختم، و پايان خلافت را با پيمانه خالى اولش سيراب مى كردم، آنوقت مى ديديد كه ارزش هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز! دنياى شما نزد من از اخلاط دماغ بز كمتر است! قَالُوا: وَ قامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ السَّوادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ اِلى هذَا الْمَوْضِع ِ مِنْ خُطْبَتِهِ، چون سخن مولا به اينجا رسيد مردى از اهل عراق برخاست و نامه اى فَناوَلَهُ كِتاباً، فَاَقْبَلَ يَنْظُرُ فيهِ. فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قِراءَتِهِ قَالَ لَهُ ابْنُ عَبّاس رَضِىَ اللّهُ عَنْهُما: به او داد، حضرت سرگرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ، لَوِ اطَّرَدْتَ خُطْبَتَكَ مِنْ حَيْثُ اَفْضَيْتَ! فَقـالَ: اى اميرالمؤمنين، كاش سخنت را از همان جا كه بريدى ادامه مى دادى! فرمود: هَيْهاتَ يا ابْنَ عَبّاس، تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ. هيهـات اى پسر عبـاس، اين آتش درونى بود كه شعله كشيد سپس فرو نشست! قالَ ابْنُ عَبّاس : فَوَاللّهِ ما اَسِفْتُ عَلى كَلام قَطُّ كَاَسَفى عَلى هذَا الْكَلامِ ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخنى به مانند اين كلام ناتمام اَنْ لايَكُونَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ اَرادَ. اميرالمؤمنين غصه نخوردم كه آن انسان والا درد دلش را با اين سخنرانى به پايان نبرد. قَوْلُهُ عليه السّلام فى هذِهِ الخطبةِ: «كَراكِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ سخن آن حضرت در اين خطبه: «كراكب الصعبة ان اشنق لها خرم و ان اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» يُريدُ اَنَّهُ اِذَا شَدَّدَ عَلَيْها فى جَذْبِ الزِّمامِ وَ هِىَ تُنازِعُهُ رَأْسَها اسلس لها تقحّم» منظور آن است كه راكب هرگاه مهار اين شتر را در حالى كه سرش را كنار مى كشد به سختى بكشد خَرَمَ اَنْفَها. وَ اِنْ اَرْخى لَها شَيْئاً مَعَ صُعُوبَتِها تَقَحَّمَتْ بِهِ فَلَمْ يَمْلِكْها. بينى اش را پاره مى كند و اگر با چموشى اى كه دارد رها كند او را به زمين مى كوبد و ديگر نمى تواند كنترلش كند. يُقالُ: اَشْنَقَ النّاقَةَ اِذا جَذَبَ رَأْسَها بِالزِّمامِ فَرَفَعَهُ، وَ شَنَقَها اَيْضاً، ذَكَرَ ذلِكَ ابْنُ السِّكِّيتِ گويند: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» هنگامى كه سر شتر را با مهار نگه دارد و بالا بكشد. و «شَنَقَها» هم گويند. اين معنى را ابن سكيّت فى اِصْلاحِ الْمَنْطِقِ. وَ اِنَّما قالَ عليه السّلام: «اَشْنَقَ لَها» وَ لَمْ يَقُلْ «اَشْنَقَها» لاَِنَّهُ جَعَلَهُ در كتاب اصلاح المنطق گفته است. و اين كه امام فرمود: «اَشْنَقَ لَها» و نفرمود: «اَشْنَقَها» زيرا مى خواست فى مُقَابَلَةِ قَوْلِهِ «اَسْلَسَ لَها»، فَكَاَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: اِنْ رَفَعَ لَها رَأْسَها، بِمَعْنى اَمْسَكَهُ هموزن باشد با «اَسْلَسَ لَها»، گويا آن حضرت فرموده: اگر سرش را بالا بكشـد، بدين معنى كه سر شتر را با مهار عَلَيْها بِالزِّمامِ. و فِى الحديثِ: «اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلّى اللّه عليه وآله خَطبَ عَلى ناقَتِهِ او بالا نگاه دارد. و در حديث آمده: «رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله بر روى شتر خود خطبه مى خواند و وَ قَدَ شَنَقَ لَها فَهِىَ تَقْصَعُ بِجَرَّتِها». وَ مِنَ الشّاهِدِ عَلى اَنَّ اَشْنَقَ بِمَعْنى شَنَقَ قَوْلُ مهار او را بالا مى كشيد و شتر در حال نشخوار بود». از شواهدى كه اَشْنَقَ به معناى شَنَقَ آمده سخن هَعَدِىِّ بْنِ زَيْد الْعِبادىِّ: عـدى بن زيد عبادى است: ساءَها ما تَبَيَّنَ فِى الاَْيْدى *** وَ اِشْناقُها اِلَى الاَْعْناقِ. منبع : سایت عرفان
علی بن ابیطالب (علیه السلام ) طلایهدار وحدت امّت اسلامی
سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، نقش حضرت علی(ع) به عنوان طلایه دار وحدت امت اسلامی به قلم محقق و پژوهشگر حوزه حجت الاسلام و المسلمین سید علی طباطبایی را به مناسبت سالروز ضربت خوردن و شهادت امام علی(ع) منتشر می کند. قبل از ورود به بحث و تحقیق پیرامون امّت اسلامی و بیان پرچمدار بودن علی بن ابیطالب (علیه السلام ) در این امر مقدّس: نخست باید دو مسأله به عنوان تبیین مبادی تصوریه مطرح گردد. یکم: از آن جهت که امّت اسلامی دارای هویّت دینی است، لذا باید تعریف روشنی درباره مفهوم کلّی دین ارائه شود. دین عبارت است از آن زندگانیِ قابل محاسبه و پذیرشِ فطرت سلیم و عقل واقعبین، برای قرار گرفتن در مسیر حیات معقول و استفادة کامل از همة استعدادها و ابعاد مثبت و عالی انسانی. بر این اساس، رسالت عظمی و هدف اعلای دین برخوردار ساختن همة مردم از اندیشه و تعقّل و آزادی معقول و کرامت و شرف انسانی است که با جمود فکری و اجبار و اهانت، شدیداً ناسازگار است. دوم: منظور از امّت اسلامی، مردم جوامعی هستند که دین اسلام را به عنوان آئین و دین سعادت بخش در دو قلمرو مادّی و معنوی پذیرفتهاند. با توجّه به این دو مسأله باید پذیرفت که ریشة اصلی دین اسلام و پایگاه بنیادین امّت اسلامی از دو رکن تشکیل میشود و آن عبارت است از: ... * رکن درون ذاتی: یعنی اندیشه و تعقّل سالم و وجدان بیدار، که دو عامل اساسی از فطرت انسانی میباشند. با توجه دقیق به عقاید و احکام و حقوق اسلامی هیچ یک از اینها نه تنها مورد اعتراض عقل سلیم و وجدان پاک نیست، بلکه مورد تأیید آن دو عامل اساسی معرفت و عمل نیز میباشد. * رکن برون ذاتی: یعنی پیامبران الهی که از طرف خدا برای ارشاد و توجیه مردم به هدف اعلای حیات به وسیله عقاید و احکام دینی مبعوث شدهاند. پس بنابراین منشاء حقیقی وحدت امّت اسلامی، همانا دین اسلام است، این منشاء ریشة اصلی خود را از فطرت سلیم انسان میگیرد که خداوند سبحان در نهاد مردم همة جوامع توحیدی به ودیعت نهاده است. تحوّلاتی که این دین فطرت در طول تاریخ داشته است فقط مربوط به فروع جزیی احکام بوده است که از تنوّع موقعیّتهای حیات انسانی در جوامع مختلف سرچشمه گرفته است و اصول و مبادی کلّی آن که متن دین الهی را تشکیل میدهد همواره در طول تاریخ متّحد بوده است. با توجّه به ریشة اصلی امّت اسلامی و متن مشترکی که عامل وحدت همة مذاهب و فرقههای اسلامی است، بلکه عامل هماهنگی همة ادیان توحیدی ابراهیمی میباشد، نمیبایست اختلاف مُخلّ بر همزیستی معقول و هماهنگ ادیان توحیدی به وجود آمده باشد. و اینک با روشن شدن این مقدمه کوتاه مباحث پیرامون طلایه دار بودن علیبن ابیطالب (علیه السلام ) در وحدت امّت اسلام در ذیل چند امر تبیین میگردد: * مسأله وحدت در سیره علمی و عملی امیرالمؤمنین ع 1. مسأله وحدت امّت اسلامی و لزوم اتّحاد و همدلی در جامعه در سیره علمی و عملی وجود مبارک امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام ) بر احدی پوشیده نیست. آن امام هُمام، اتّحاد را ضامن بقای حکومتها و اختلاف را عامل سقوط دولتها میدانند و از این رو بسیار بر آن تأکید دارند. در نامه 78 نهج البلاغه میفرماید:«وَلَيسَ رَجُلٌ ـ فَاعْلَمْ ـ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّد صلى الله عليه و آله و سلم وَأُلْفَتِهَا مِنِّی، أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ، وَکَرَمَ الْمَآبِ» و بدان: هیچ مردی به اتحاد و اجتماعِ امّت محمّدص و تشکّلِ حقیقی آن، مشتاقتر از من نیست، با این اشتیاق و عملِ مطابق آن، پاداش نیکو و کرامت سرنوشت را میخواهم. هیچ یک از پدیدههای بشری مانند دو پدیدة متضاد اتحاد و خصومت منشاء آثار و نتایج با اهمّیّت نبوده و نیست. زیرا اتحاد امّت اسلامی با یکدیگر عامل جلوگیری آنان از نابودیهای گوناگونی خواهد شد که در طول تاریخ اسلام وجود داشته و دارد. چه اینکه وحدت امّت اسلامی با یکدیگر عامل بروز قدرتها و استعدادهای آنان خواهد شد، بطور کلّی هیچ پیشرفت قابل توجهی بدون اتحاد و همکاری مسلمانان نصیب آنها نخواهد شد. * حمایت خداوند سبحان با جامعة متّحد است 2. منبع اصلی سیره علوی، همانا وحی الاهی است که جامعه را به اعتصام به حبل متین دین، فرا میخواند و از تفرقه تحذیر میفرماید. لذا یکی از کلمات دُرر بار و حکیمانة امیرالمؤمنین ع در این باره در خطبه 127 نهج البلاغه چنین است: «وَالْزَمُوا السَّوادَ الاَْعْظَمَ فَاِنَّ يَدَاللّهِ عَلَى الْجَماعَةِ، وَ اِيّاكُمْ وَالْفُرْقَةَ فَاِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ لِلشَّيْطانِ، كَما اَنَّ الشّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» همراه جامعة بزرگ اسلامی باشید و از آن جدا نشوید، زیرا قدرت و حمایت خداوند سبحان با جامعة متّحد است و از اختلاف و جدایی پرهیز نمایید زیرا کسی که از امّت اسلامی فاصله بگیرد طعمة دیو شیطنت است، همانطور که گوسفندِ جدای از رَمه، طعمة گرگ است. چه این که عامل اختلاف و سبب تشتّت و پراکندگی را خُبث سریره و زشتی باطن میداند و در این باره در خطبه 113 نهج البلاغه چنین فرمود: « وَ اِنَّما اَنْتُمْ اِخْوانٌ عَلى دينِ اللّهِ، ما فَرَّقَ بَيْنَكُمْ اِلاّ خُبْثُ السَّرائِرِ، وَ سُوءُ الضَّمائِرِ» ای مردم شما بر مبنای دین خداوند سبحان برادران یکدیگرید، آنچه که شما را از یکدیگر جدا کرده است پلیدی درونها و بدنیتیهاست که دربارة همدیگر دارید. * بغض و کینه یکدیگر را در دل رشد ندهید 3. یکی از سنّتهای دیرپای الهی که تمام قلمرو زمان و زمین مشمول آنند در خطبه 86 نهجالبلاغه چنین بیان شده است: « وَلاتَباغَضُوا، فَاِنَّها الْحالِقَةُ»، بغض و کینه یکدیگر را در دل رشد ندهید، زیرا دشمنی همانند تیغ تیزی است که به دست دو طرف خصومت است. هر روز با تهمت، دروغ، توطئه، اهانت، تحقیر و … نسبت به همدیگر، بوتههای دین تراشیده میشود و هرگز امیدی برای رویش جدید نیست. * حُرمتِ وحدت و ارزش اتّحاد امت اسلامی 4. سرّ اصرار حضرت امیرمؤمنان ع بر وحدت جامعه و امّت اسلامی و راز تحمّل « فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً» همان است که خود آن حضرت فرمود: «و أيمُ اللّه ما اختلَفْ امةٌ قطّ بعد نبيّها الاّ ظَهَر اهلُ باطلها علی أهل حقّها الاّ ما شاء اللّه». (بحارالانوار ج32 ص463)، قسم به خدا، هیچ امّتی بعد از ارتحال پیامبر خود اختلاف نکرد مگر آنکه اهل باطل آنها بر اهل حق آنان غالب شدند. به خدا سوگند! اگر بیم وقوع تفرقه میان مسلمانان و بازگشت کفر و تباهی دین نبود، رفتار ما با آنان به گونهای دیگر بود. پس حُرمتِ وحدت و ارزش اتّحاد امت اسلامی به قدری است که امیرمؤمنان حضرت علیبن ابیطالب ع در راه تحقق آن فرمود: بعد از انحراف جریان خلافت در جامعه اسلامی، دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا برای حفظ وحدت امّت اسلام شکیبایی ورزیدم ولی به کسی میماندم که خاشاک چشمش را پرکرده و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خودم میدیدم میراثم را به غارت میبرند. * صیانت از وحدت وظیفة خطیر وفاداران به نظام اسلامی 5. وجود مبارک امیرالمؤمنین ع خطر اختلاف را محرومیّت از خیر الهی دانسته و وظیفة خطیر وفاداران به نظام اسلامی را صیانت وحدت اعلام کرد و خود را نیز پرچمدار این اصل حیاتی معرّفی نمود و در خطبه 176 نهج البلاغه فرمود: « فَاِيّاكُمْ وَالتَّلَوُّنَ فى دينِ اللّهِ، فَاِنَّ جَماعَةً فيما تَكْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ خَيْرٌ مِنْ فُرْقَة فيما تُحِبُّونَ مِنَ الْباطِلِ، وَ اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ لَمْ يُعْطِ اَحَداً بِفُرْقَة خَيْراً مِمَّنْ مَضى وَ لا مِمَّنْ بَقِىَ » از رنگارنگی و فرصت طلبی در دین خدا اجتناب کنید؛ زیرا اتّحاد و اتفاق در مسیر حق و صدق هرچند دشوار باشد، بهتر از اختلاف و تفرق در راه باطل است، هرچند مورد پسند شما باشد. زیرا خدای سبحان هیچ کسی را از راه اختلاف خیر نداد، نه در گذشتة تاریخ و نه در آینده یعنی جدایی، عامل خیر نیست. * منشأ اتّحاد عقلمداری و مبدأ اختلاف هوا محوری است علیبن ابیطالب ع که پرچم دار وحدت و طلایه دار وفاق امت اسلامی است، از آن لحاظ که عِدل قرآن حکیم است، منشأ اتّحاد را عقلمداری و مبدأ اختلاف را هوا محوری میداند، همان طوری که قرآن کریم بیخردی را مایهی پراکندگی میداند. آن حضرت نیز نابخردی و زشتی دل را پایة تفرقه میداند که در خطبه 113 نهج البلاغه بیان شد. باری! اتحاد نعمتی است که بدون آن استقلال و تمامیت ارضی فراهم نمیشود و اختلاف آفتی است که با آن هیچ سعادتی به دست نمیآید، پس ای امّت اسلام! هنگامی که مکتب دین الهی اسلام را از اعماق دل پذیرفتید، مکتب را مبنای وحدت و اجتماع هماهنگ خود قرار دهید و با انگیزههای هوا و هوس و اشکال خودخواهی از یکدیگر جدا نشوید، همدیگر را تحمل کنید، خصوصیات فرعی اعضای مکتب، شما را از یکدیگر جدا نکند. مال و منال و مقام دنیا حسّ وحدت شما را نابود نکند، عظمت یگانگی و ثبات در اصول و مبانی دین به قدری با اهمّیّت و لذّت بار است که هیچ لذّتی برای امّت اسلامی توانایی برابری با آن را ندارد. * وحدت منّت بزرگ خدای سبحان بر مردم 6 . از دیدگاه علیبن ابیطالب ع وحدت مسلمانان منّت بزرگ خدای سبحان بر مردم است، در خطبه 192 نهج البلاغه فرمود: «وَ اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ قَدِ امْتَنَّ عَلى جَماعَةِ هذِهِ الاُْمَّةِ فيما عَقَدَ بَيْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هذِهِ الاُْلْفَةِ الَّتى يَنْتَقِلُونَ فى ظِلِّها، وَ يَأْوُونَ اِلى كَنَفِها، بِنِعْمَة لايَعْرِفُ اَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقينَ لَها قيمَةً، لاَِنَّها اَرْجَحُ مِنْ كُلِّ ثَمَن، وَ اَجَلُّ مِنْ كُلِّ خَطَر» خداوند سبحان بر این امّت، منّت گذارده و بین آنان الفت و اتحاد ایجاد کرده است که در سایه آن زندگی کنند و به کنف حمایت آن پناهنده شوند، این نعمتی است که احدی نمیتواند بهایی برایش بگذارد، زیرا از هر بهایی گران قدرتر و از هر چیزی پرارزشتر است.
افق حوزه
نظر از: مژگان فتحعلي پور [عضو]
خداوند متعال در قرآن می فرماید: وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (حدید/20) زندگاي دنيا جز متاعي فريبنده چيزي نيست. حکایت؛ مرحوم شیخ حسین زاهد در منزل مردی به نام حاج آقا کلاهدوز، رو به روی حمام مستأجر بود، هر ماه رأس موعد مقرر، اجاره بهایی را که مشخص شده بود، پرداخت می کرد، هر چه صاحب خانه می گفت: آقا جان، من خانه را به عنوان اجاره به شما نداده ام، نیازی نیست شما اجاره بدهید اما آقا توجهی به این حرف ها نمی کرد و ماه به ماه اجاره منزل را پرداخت می کرد و هنگامی که به ایشان زیاد اصرار می کرد که نیاز به پرداخت اجاره نیست، مرحوم شیخ حسین ناراحت می شد و می فرمود: پول اجاره طبقه بالا را ندارم و جایی که نتوانم اجاره اش را بدهم، نمی نشینم.1 زر بی وفاست، صرف مکن جان برای او چون هیچ کس ندید به عالم وفای زر2 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . با اقتباس و ویراست از کتاب شیخ حسین زاهد
افق حوزه
نظر از: خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام [عضو]![]() سلام نظر از: خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام [عضو]![]() سلام
خداوند متعال در قرآن می فرماید: وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ شوری/23 و هر كه صبورى و گذشت كرد، مسلما اين خويشتندارى، حاکی از اراده قوى او در كارهاست. حکایت؛ حاج سید هاشم حداد مادر زنی داشت که بسیار پرخاشگر و تندخو بود و بسیار ایشان را اذیت می کرد. صبرم تمام شد و خواستم چیزی بگویم که یاد کلام استادم افتادم، بی آنکه جوابی بدهم، به پایین آمده و از خانه خارج شدم، در کوچه و خیابان بدون هدف و ناراحت می گشتم؛ ناگهان حالتی نورانی برایم پیش آمد و دری بر رویم باز شد و احساس سبکی و راحتی کردم و دیگر غمناک و ناراحت نبودم. بدیها به صبر از مهان بگذرد سر مرد باید که دارد خرد 2 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1 . با اقتباس و ویراست از کتاب روح مجرد 2 . فردوسی افق حوزه
شیخ الازهر از اعتقاد شیعه درباره امامت می گوید
به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری حوزه، احمد الطیب شیخ الازهر در سخنان روزانه خود در تلویزیون مصر به تبیین مساله امامت و بیان دیدگاه شیعه و سنی در این زمینه پرداخت. معنای امامت شیخ احمد الطیب گفت: امامت به معنای امامی است که مسلمانان را پس از پیامبر رهبری می کند که ممکن است امام یا خلیفه نامیده شود. اهل سنت چنین شخصی را خلیفه می نامند چون جانشین رسول خدا(ص) است، اما شیعیان او را امام می نامند، چون مسلمانان همان گونه که به پیامبر(ص) اقتدا می کردند، به او هم اقتدا می کنند. مساله امامت مساله بسیار مهمی است و شهرستانی در این زمینه می گوید: «در اسلام بر سر هیچ قاعده دینی همچون قاعده امامت شمشیر کشیده نشده» به این معنا که از مسایلی است که مسلمانان بر سر آن بسیار با هم اختلاف کرده اند. جایگاه امامت وی افزود: اهل سنت اجماع دارند که مساله خلافت از اصول دین نیست بلکه مساله ای عملی صرف است و محل بحث آن در فقه است و وجوب آن به گونه ای است که اگر کسی آن را بر عهده گرفت از دیگران ساقط می شود. شیخ الازهر ادامه داد: مساله امامت نزد اهل سنت از اصول اعتقادات نیست و مساله ایمان و کفر بر آن متوقف نیست، زیرا ایمان مربوط به اعتقادات می شود نه به اعمال و در مقابل شیعیان می گویند امامت اصلی از اصول دین است و کسی که به امامت ایمان نداشته باشد، ایمان او کامل نیست شیعه نیست و بدین ترتیب اصول دین نزد شیعه عبارتند از: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد. بر این اساس شیعه و سنی بر اصول دین به جز مساله امامت توافق دارند. تعیین امام نزد شیعیان و اهل سنت وی افزود: تعیین امام نزد شیعیان امری الهی است که از جانب خداوند صورت می گیرد به این معنا که خداوند به پیامبر(ص) وحی کرده که سید ما علی بن ابی طالب امام پس از او است و پس از آن هم سید ما علی، امام حسن را تعیین کرده و امام حسن نیز امام حسین را تعیین کرده تا امام دوازدهم که غایب است و شیعیان همچنان در انتظار او هستند و برای فرج اودعا می کنند، اما اهل سنت بر این باروند که پیامبر(ص) کسی را به عنوان جانشین خود تعیین نکرده، بلکه امر را به اصحاب خود واگذار کرده تا کسی را به به عنوان رهبر خود انتخاب کنند. افق حوزه
|
على را وصف، در باور نيايد *** زبان هرگز ز وصفش بر نيايد
على تركيبى از زيباترين هاست *** على تلفيقى از شيواترين هاست
على راز شگفت روز آغاز *** على روح سبك بالى و پرواز