وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عليه السّلام
از خطبه هاى آن حضرت است
وَ هِىَ الْمَعْرُوفَةُ بِالشِّقْشِقِيَّة
معروف به شِقشِقيّه
اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها
هان! به خدا قسم ابوبكر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مى دانست جايگاه من در خلافت
مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى، يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ، وَلايَرْقى اِلَىَّ
چون محور سنگ آسيا به آسياست، سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مى شود، و مرغ انديشه به قلّه
الطَّيْرُ. فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَطَوَيْتُ عَنْها كَشْحاً، وَ طَفِقْتُ اَرْتَأى
منزلتم نمى رسد. اما از خلافت چشم پوشيدم، و روى از آن برتافتم، و عميقاً انديشه كردم كه با
بَيْنَ اَنْ اَصُولَ بِيَد جَذّاءَ، اَوْ اَصْبِرَ عَلى طِخْيَة عَمْياءَ، يَهْرَمُ فيهَا
دست بريده و بدون ياور بجنگم، يا آن عرصه گاه ظلمت كور را تحمل نمايم، فضايى كه پيران در آن
الْكَبيرُ، وَ يَشيبُ فيهَا الصَّغيرُ، وَ يَكْدَحُ فيها مُؤْمِنٌ حَتّى يَلْقى رَبَّهُ!
فرسوده، و كم سالان پير، و مؤمن تا ديدار حق دچار مشقت مى شود!
فَرَاَيْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى،
ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانه تر است، پس صبر كردم در حالى كه گويى در ديده ام خاشاك بود،
وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً! اَرى تُراثى نَهْباً. حَتّى مَضَى الاَْوَّلُ لِسَبيلِهِ،
و غصه راه گلويم را بسته بود! مى ديدم كه ميراثم به غارت مى رود. تا نوبت اولى سپرى شد،
فَاَدْلى بِها اِلَى ابْنِ الْخَطّابِ بَعْدَهُ. ] ثُمِّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَْعْشى:
و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد. سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:
شَتّانَ ما يَوْمى عَلى كُورِها *** وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخى جابِرِ
«چه تفاوت فاحشى است بين امروز من با اين همه مشكلات، و روز حيّان برادر جابر كه غرق خوشى است».
فَيا عَجَباً بَيْنا هُوَ يَسْتَقيلُها فى حَياتِهِ، اِذْ عَقَدَها لاِخَرَ بَعْدَ
شگفتا! اولى بااينكه در زمان حياتش مى خواست حكومت را واگذارد، ولى براى بعدخود عقد خلافت را جهت
وَفاتِهِ. لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها! فَصَيَّرَها فى حَوْزَة خَشْناءَ،
ديگرى بست. چه سخت هر كدام به يكى از دو بستان حكومت چسبيدند! حكومت را به فضايى خشن كشانيده،
يَغْلُظُ كَلْمُها، وَ يَخْشُنُ مَسُّها، وَ يَكْثُرُ الْعِثارُ فيها، وَ الاِْعْتِذارُ مِنْها.
و به كسى رسيد كه كلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهايش فراوان، و معذرت خواهيش زياد بود.
فَصاحِبُها كَراكِبِ الصَّعْبَةِ، اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ،
بودن با حكومت او كسى را مى ماندكه بر شتر چموش سوار است، كه اگر مهارش را بكشد بينى اش زخم شود،
وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ! فَمُنِىَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْط وَ شِماس ،
و اگر رهايش كند خود و راكب را به هلاكت اندازد! به خدا قسم امت در زمان اودچاراشتباه و ناآرامى،
وَ تَلَوُّن وَ اعْتِراض . فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ.
و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند. آن مدت طولانى را نيز صبر كردم، و بار سنگين هر بلايى را به دوش كشيدم.
حَتّى اِذا مَضى لِسَبيلِهِ، جَعَلَها فى جَماعَة زَعَمَ اَنِّى اَحَدُهُمْ.
تا زمان او هم سپرى شد، و امر حكومت را به شورايى سپرد كه به گمانش من هم (با اين منزلت خدايى) يكى از آنانم!
فَيالَلّهِ وَ لِلشُّورى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِىَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ حَتّى
خداوندا چه شورايى! من چه زمانى در برابر اولين آنها در برترى و شايستگى مورد شك بودم كه امروز
صِرْتُ اُقْرَنُ اِلى هذِهِ النَّظائِرِ؟! لكِنّى اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا، وَ طِرْتُ
همپايه اين اعضاى شورا قرار گيرم؟! ولى (به خاطر احقاق حق) در نشيب و فراز شورا با آنان
اِذْ طارُوا. فَصَغى رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ،
هماهنگ شدم، در آنجا يكى به خاطر كينه اش به من رأى نداد، و ديگرى براى بيعت به دامادش تمايل كرد،
مَعَ هَن وَ هَن. اِلى اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثيلِهِ
و مسائلى ديگر كه ذكرش مناسب نيست. تا سومى به حكومت رسيد كه برنامه اى جز انباشتن شكم
وَ مُعْتَلَفِهِ، وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبيهِ يَخْضِمُونَ
و تخليه آن نداشت، و دودمان پدرى او (بنى اميه) به همراهى او برخاستند
مالَ اللّهِ خِضْمَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبيع ِ، اِلى اَنِ انْتَكَثَ
و چون شترى كه گياه تازه بهار را با ولع مى خورد به غارت بيت المال دست زدند، در نتيجه اين اوضاع رشته اش
فَتْلُهُ، وَ اَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ، وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
پنبه شد، و اعمالش كار او را تمام ساخت، و شكمبارگى سرگونش نمود.
بيعت با امام عليه السّلام
فَما راعَنى اِلاّ وَالنَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُع ِ اِلَىَّ، يَنْثالُونَ عَلَىَّ مِنْ كُلِّ
آن گاه چيزى مرا به وحشت نينداخت جز اينكه مردم همانند يال كفتار بر سرم ريختند، و از هر طرف به من
جانِب، حَتّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطْفاىَ،
هجوم آورند، به طورى كه دو فرزندم در آن ازدحام كوبيده شدند، و ردايم از دو جانب پاره شد،
مُجْتَمِعينَ حَوْلى كَرَبيضَةِ الْغَنَمِ. فَلَمّا نَهَضْتُ بِالاَْمْرِنَكَثَتْ طائِفَةٌ،
مردم چونان گله گوسپند محاصره ام كردند. اما همين كه به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پيمان شكستند،
وَ مَرَقَتْ اُخْرى، وَ قَسَطَ آخَرُونَ، كَاَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا كَلامَ اللّهِ حَيْثُ
و عده اى از مدار دين بيرون رفتند، و جمعى ديگر سر به راه طغيان نهادند، گويى هر سه طايفه اين سخن خدا را
يَقُولُ: «تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوًّا
نشنيده بودند كه مى فرمايد: «اين سراى آخرت را براى كسانى قرار داده ايم كه خواهان برترى و فساد
فِى الاَْرْضِ وَلافَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ.» بَلى وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها
در زمين نيستند، و عاقبت خوش از پرهيزكاران است.» چرا، به خدا قسم شنيده بودند
وَ وَعَوْها، وَلكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيا فى اَعْيُنِهِمْ، وَ راقَهُمْ زِبْرِجُها.
و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنيا چشمشان را پر كرد، و زيور و زينتش آنان را فريفت.
اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَاَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ،
هان! به خدايى كه دانه را شكافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر،
وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ
و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود ياور نبود، و اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته
لايُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم، لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى
كه در برابر شكمبارگى هيچ ستمگر و گرسنگى هيچ مظلومى سكوت ننمايند، دهنه شتر حكومت را بر
غارِبِها، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَاْسِ اَوَّلِها، وَ لاََلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ
كوهانش مى انداختم، و پايان خلافت را با پيمانه خالى اولش سيراب مى كردم، آنوقت مى ديديد كه ارزش
هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز!
دنياى شما نزد من از اخلاط دماغ بز كمتر است!
قَالُوا: وَ قامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ السَّوادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ اِلى هذَا الْمَوْضِع ِ مِنْ خُطْبَتِهِ،
چون سخن مولا به اينجا رسيد مردى از اهل عراق برخاست و نامه اى
فَناوَلَهُ كِتاباً، فَاَقْبَلَ يَنْظُرُ فيهِ. فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قِراءَتِهِ قَالَ لَهُ ابْنُ عَبّاس رَضِىَ اللّهُ عَنْهُما:
به او داد، حضرت سرگرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت:
يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ، لَوِ اطَّرَدْتَ خُطْبَتَكَ مِنْ حَيْثُ اَفْضَيْتَ! فَقـالَ:
اى اميرالمؤمنين، كاش سخنت را از همان جا كه بريدى ادامه مى دادى! فرمود:
هَيْهاتَ يا ابْنَ عَبّاس، تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.
هيهـات اى پسر عبـاس، اين آتش درونى بود كه شعله كشيد سپس فرو نشست!
قالَ ابْنُ عَبّاس : فَوَاللّهِ ما اَسِفْتُ عَلى كَلام قَطُّ كَاَسَفى عَلى هذَا الْكَلامِ
ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هيچ سخنى به مانند اين كلام ناتمام
اَنْ لايَكُونَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ اَرادَ.
اميرالمؤمنين غصه نخوردم كه آن انسان والا درد دلش را با اين سخنرانى به پايان نبرد.
قَوْلُهُ عليه السّلام فى هذِهِ الخطبةِ: «كَراكِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ
سخن آن حضرت در اين خطبه: «كراكب الصعبة ان اشنق لها خرم و ان
اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» يُريدُ اَنَّهُ اِذَا شَدَّدَ عَلَيْها فى جَذْبِ الزِّمامِ وَ هِىَ تُنازِعُهُ رَأْسَها
اسلس لها تقحّم» منظور آن است كه راكب هرگاه مهار اين شتر را در حالى كه سرش را كنار مى كشد به سختى بكشد
خَرَمَ اَنْفَها. وَ اِنْ اَرْخى لَها شَيْئاً مَعَ صُعُوبَتِها تَقَحَّمَتْ بِهِ فَلَمْ يَمْلِكْها.
بينى اش را پاره مى كند و اگر با چموشى اى كه دارد رها كند او را به زمين مى كوبد و ديگر نمى تواند كنترلش كند.
يُقالُ: اَشْنَقَ النّاقَةَ اِذا جَذَبَ رَأْسَها بِالزِّمامِ فَرَفَعَهُ، وَ شَنَقَها اَيْضاً، ذَكَرَ ذلِكَ ابْنُ السِّكِّيتِ
گويند: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» هنگامى كه سر شتر را با مهار نگه دارد و بالا بكشد. و «شَنَقَها» هم گويند. اين معنى را ابن سكيّت
فى اِصْلاحِ الْمَنْطِقِ. وَ اِنَّما قالَ عليه السّلام: «اَشْنَقَ لَها» وَ لَمْ يَقُلْ «اَشْنَقَها» لاَِنَّهُ جَعَلَهُ
در كتاب اصلاح المنطق گفته است. و اين كه امام فرمود: «اَشْنَقَ لَها» و نفرمود: «اَشْنَقَها» زيرا مى خواست
فى مُقَابَلَةِ قَوْلِهِ «اَسْلَسَ لَها»، فَكَاَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: اِنْ رَفَعَ لَها رَأْسَها، بِمَعْنى اَمْسَكَهُ
هموزن باشد با «اَسْلَسَ لَها»، گويا آن حضرت فرموده: اگر سرش را بالا بكشـد، بدين معنى كه سر شتر را با مهار
عَلَيْها بِالزِّمامِ. و فِى الحديثِ: «اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلّى اللّه عليه وآله خَطبَ عَلى ناقَتِهِ
او بالا نگاه دارد. و در حديث آمده: «رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله بر روى شتر خود خطبه مى خواند و
وَ قَدَ شَنَقَ لَها فَهِىَ تَقْصَعُ بِجَرَّتِها». وَ مِنَ الشّاهِدِ عَلى اَنَّ اَشْنَقَ بِمَعْنى شَنَقَ قَوْلُ
مهار او را بالا مى كشيد و شتر در حال نشخوار بود». از شواهدى كه اَشْنَقَ به معناى شَنَقَ آمده سخن
هَعَدِىِّ بْنِ زَيْد الْعِبادىِّ:
عـدى بن زيد عبادى است:
ساءَها ما تَبَيَّنَ فِى الاَْيْدى *** وَ اِشْناقُها اِلَى الاَْعْناقِ.
منبع : سایت عرفان