کرامت شیخ جعفر
آن سید عصبانی وقتی دید شیخ جعفر کاشف الغطا اظهار بیپولی کرد. آب دهانی به صورت
شیخ جعفر انداخت. آب دهان به صورت یک مرجع تقلید و عالم بزرگ! اگر ما بودیم تند میشدیم.
اما ایشان آن آب دهان را به سر و صورت خود میمالد و میگوید: آب دهان سید تبرك است. بعد
میفرماید: من از تو خواهش میکنم که صبر کن تا موقع نماز، من برایت کاري بکنم.
میگویند: شیخ جعفر پس از نماز ظهر بلند شد و عباي خود را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
اي مردم! اگر من پیش شما آبرو دارم و آبروي من براي شما عزیز است، پول بریزید داخل این
عبا که میهمانی داریم. و خودش بین صفوف جماعت حرکت کرد و براي آن سید فقیر پول
جمع کرد. مردم هم هر قدر توان داشتند کمک کردند.
شیخ جعفر نگفت این بندة خدا آب دهان به صورت من انداخته تا مردم پدرش را در بیاورند.
خودش براي او پول جمع کرد. کاري که ما هم عارمان میشود انجام دهیم. شیخ جفعر کاشف
الغطا پول جمع کرد و با کمال ادب به این سید فقیر داد و گفت: مرا حلالم کن. این کرامت است!
اگر در پروندة شیخ جعفر کاشف الغطا در همۀ عمرش چیزي نباشد، جز همین حرکتش، براي
نجات او کافی است. بنده معتقدم این کارش از میلیونها نماز شب با ارزشتر است.