حکایت آن استخاره
در پی عقب نشینی رزمندگان اسلام در پایان جنگ از جزیره ی مجنون، تنها جاده ارتباطی داخل هور(جاده ی13 کیلومتری سیدالشهدا علیه السلام) تخریب شد. این جاده که به طور مستقیم به جزیره ی مجنون وصل می شد، یک بازوی فرعی به نام جاده ی قمر داشت. تعداد زیادی از شهدا روی جاده ی قمر باقی مانده بودند.
در سال1374 بنده با دو تن از دوستان با قایق به شناسایی آن منطقه پرداختیم. حدود2/5 کیلومتر از آن جاده به کُلی قطع شده بود. در آن شناسایی، به نقطه ای در روی جاده قمر رسیدیم که پیکرهای شهدا و سنگرهای فرو ریخته شده بر روی جاده کاملاً مشخّص بود. برای انتقال شهدا حتماً می بایست بیل مکانیکی و لودر می بردیم تا سنگرها را زیر و رو کنیم و عملیات انتقال صورت بگیرد و این کار به ترمیم جاده نیاز داشت؛ لذا تصمیم گرفتیم آن را درست کنیم.
البته رفقا تردیدهایی ایجاد کردند. برای آنکه یک اطمینان و سکینه ی قلبی ایجاد شود، گفتم: خیلی خوب، ما با خداوند متعال مشورت می کنیم.
با قرآن استخاره کردم که جاده را با وضعیتی که دارد ترمیم کنیم یا نه؟ آیه ی 77 سوره شریفه طه آمد(وَ لَقَد أَوحَینَا إِلی موسی أَن أَسرِ بِعِبادی فَاضرِب لَهُم طَریقاً فِی البَحرِ یَبَساً لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخشی)؛«و ما به موسی وحی فرستادیم که بندگانم را با خود ببر و برای آنها راهی خشک در دریا بگشا که نه بیم خواهی داشت و نه خواهی ترسید.»
با این آیه، دغدغه ی خاطر ما دوستان برطرف شد و در پی آن، جاده را ظرف یک ماه ترمیم کردم. سپس دستگاههای مهندسی را به آنجا بردیم و در همان آغاز کار به پیکر مطهر 90 شهید دست یافتیم.
موضوع: "پلاک"
مقنعه ي پاره
مقنعه اش كمي ژاره شده بود و عقب مي رفت. چند باري قصد كرد كه آن را بدوزد اما فرصت نكرد. شبي محمدعلي را در خواب ديد. به او گفته بود:«خواهرم مقنعه ات را دوختم كه حجابت كامل حفظ شود.» از خواب كه بيدار شد ديد مقنعه اش دوخته شده است.
شهيد محمدعلي ولي پور
اگر توانستید…
بیژن بهتویی در 5 دی 1360 در بستان به شهادت رسید. این در حالی بود که 16 سال بیشتر نداشت. فرمانده وی پیرامون شهادت و ایثار بیژن می گوید:«در روزهای اوّل عملیات، در محاصره ی دشمن قرار گرفتیم. ما داخل سنگر پناه گرفته بودیم و از نظر مهمّات در تنگنا بودیم. کسی جرأت نمی کرد از سنگر بیرون برود. فقط بیژن بود که مرتّب از سنگر بیرون می رفت و از آن طرف خاک ریز برای ما مهمّات می آورد. بعد از آن، شروع به جنگ با تانکها کرد. تعدادی از تانکها را با آرپی جی زد و سپس با نارنجک سراغشان رفت. ناگهان هنگام منفجر کردن یکی از تانکها به زمین افتاد و به شدت مجروح شد و خیلی از قسمت های بدنش بر اثر انفجار سوخت.
خواستم او را از زمین بلند کرده، به عقب بازگردانم که ممانعت کرد. هر چه اصرار کردم، نپذیرفت. سرانجام گفت:«اینجا محاصره شده است اگر بمانید، دشمن شما را اسیر می کند.»
سپس گفت:«برو، اگر شرایط مناسب بود، بعداً بیایید و بقیه ی شهدا و مجروحین را برگردانید. اگر توانستید، مرا هم برگردانید!»
من نمی توانم…
زمانی که عراق جزیره ی مجنون را بمباران شیمیایی کرد، تعداد زیادی از نیروهای اسلام به شدت مجروح شدند و بی هوش روی زمین افتادند. عبدالکریم رئیسی حالش خیلی وخیم بود. در عین حال بالا سرِ یکی از مجروحان که بسیجی 14 ساله ای بود، نشسته بود. گفتم:«عبدالکریم! زود باش، باید به عقب برگردید، چرا نشسته ای؟!»
گفت:«آقا سید! نمی توانم این بچه را همین طور اینجا تنها بگذارم. هر طور شده باید او را از اینجا ببرم.»
به هر زحمتی بود، رآن نوجوان را عقب فرستادیم. وقتی سراغ عبدالکریم رفتیم، بی هوش روی زمین افتاده بود. بدنش بر اثر عامل شیمیایی سیاه شده بود. او را به بیمارستان انتقال دادیم؛ اما بعد از مدتی کوتاه به شهادت رسید.
می خواهم نماز بخوانم
در عملیات کربلای 5 هنگام ظهر ما از خط برگشته بودیم. چون ناهار آماده بود، به کریم گفتم:«ناهار را بخوریم، بعد نماز بخوان.»
او گفت:«نه، می خواهم نماز بخوانم.»
کریم رفت و ما مشغول خوردن شدیم. ناگهان صدای انفجار چند گلوله ی کاتیوشا به گوش رسید. مصطفی الموسوی با شتاب بیرون دوید و کریم را دید که در کنار تانکر آب افتاده است. ترکِش، قلبش را نشانه گرفته و به سینه اش اصابت کرده بود.
آری، سردار کریم صمدزاده طریقت- معاون فرمانده واحد طرح و عملیات لشکر 31 عاشورا- این چنین شهد شیرین شهادت را نوشید.
حجاب؛ سفارش قرآن
… و دیگر سخنی که برای خواهران دینی ام دارم این است که از حجاب خود خوب پاسداری کنید که یکی از سفارشات به زنان مؤمنه در قرآن است و با کشف حجاب است که دوباره به زیر پرچم استعمار می رویم.
از وصیتنامه شهید18 ساله علی روانبخش(تهران)
حجاب؛ سفارش قرآن
… و دیگر سخنی که برای خواهران دینی ام دارم این است که از حجاب خود خوب پاسداری کنید که یکی از سفارشات به زنان مؤمنه در قرآن است و با کشف حجاب است که دوباره به زیر پرچم استعمار می رویم.
از وصیتنامه شهید18 ساله علی روانبخش(تهران)
فرازی از وصیت نامه طلبه شهید وحید محسنی:
برادران! استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمان ها برای تسکین دردهاست. همیشه به یاد خدا باشید و در راه خدا قدم بردارید. هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نسازند.
شرط قبولی اعمال
یقین بدانید تنها اعمال شما که مورد رضایت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالی است که تحت ولایت الهی و رسولش و امامش باشد بنابراین در هر زمان و هر موقعیت، همت به اعمالی بگمارید که مورد تأیید رهبری و امامت باشد.
از وصیت نامه شهید حمید باکری
شهيد علي اصغر اربابي بيدگلي
نام پدر: نصرت الله
تاريخ تولد: 1348
تاريخ شهادت: 28/12/1366
مزار شهيد: گلزار شهداي امامزاده هادي(ع) بيدگل
فرازي از وصيتنامه شهيد:
پدر جان! در آخرين روزهاي عمرم در كنار دوستانم و برادرم در سنگر حق عليه باطل براي شما و امت حزبالله قلم به دست گرفتهام و مينويسم.
پدر و مادر عزيزم! اميدوارم شما از راهي كه انتخاب كردم، ناراحت نباشيد و از من راضي باشيد. مادر عزيزم! اگر نتوانستم زحمات شما را جبران كنم به بزرگواري خود و به خاطر خدا مرا ببخشيد و برايم دعا كنيد.
برادران عزيزم! نگذاريد سلاحم بر زمين بيفتد؛ راهم را ادامه دهيد تا آزادي قدس و كربلا ان شاءالله و هر وقت كنار قبر شش گوشه آقا امام حسين(ع) رسيديد، به جاي من ضريح آن حضرت را ببوسيد.
خواهران عزيزم! شما زينب گونه و با صبر و استقامت، پيام خون شهدا كه آزادي از بند ظلم و ستم استكبار و باز شدن راه بسته كربلا و قدس شريف است را به فرد فرد امت اسلامي برسانيد.
به اميد سرنگوني پرچم كفر و ستم و برافراشته شدن پرچم لا اله الاالله و محمد رسولالله بر كاخهاي واشنگتن و كرملين. والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته.
يادش گرامي و راهش پررهرو باد