اگر توانستید…
بیژن بهتویی در 5 دی 1360 در بستان به شهادت رسید. این در حالی بود که 16 سال بیشتر نداشت. فرمانده وی پیرامون شهادت و ایثار بیژن می گوید:«در روزهای اوّل عملیات، در محاصره ی دشمن قرار گرفتیم. ما داخل سنگر پناه گرفته بودیم و از نظر مهمّات در تنگنا بودیم. کسی جرأت نمی کرد از سنگر بیرون برود. فقط بیژن بود که مرتّب از سنگر بیرون می رفت و از آن طرف خاک ریز برای ما مهمّات می آورد. بعد از آن، شروع به جنگ با تانکها کرد. تعدادی از تانکها را با آرپی جی زد و سپس با نارنجک سراغشان رفت. ناگهان هنگام منفجر کردن یکی از تانکها به زمین افتاد و به شدت مجروح شد و خیلی از قسمت های بدنش بر اثر انفجار سوخت.
خواستم او را از زمین بلند کرده، به عقب بازگردانم که ممانعت کرد. هر چه اصرار کردم، نپذیرفت. سرانجام گفت:«اینجا محاصره شده است اگر بمانید، دشمن شما را اسیر می کند.»
سپس گفت:«برو، اگر شرایط مناسب بود، بعداً بیایید و بقیه ی شهدا و مجروحین را برگردانید. اگر توانستید، مرا هم برگردانید!»
خاطراتی از دفاع مقدس: اگر توانستید...
سلام
در پس کوچه های غربت هنوز به گوش شکایت می رسد،
صدای کسی - «هل من ناصر ینصرنی؟»-
انگار آواز بی کسی حسین علیه السلام عالم گیر است.
و داغ دخترکهای تشنه، ناله ی دلگیر شب های مردمیست که هنوز نخفته اند … .
صدای دخترکان مضطربی که پدر، مادر ، برادر شش ماهه و …
همه و همه کسانش را گُرگان خوناشام دریده اند ،
هنوز بغض گلوگیر انسانیت است.