خاطراتی از دفاع مقدس *از ازدواج او یک ماه گذشته بود!*
شهید سید احمد موسوی
خدا می داند ما شاهد کربلای دیگری بودیم(در عملیات خیبر). آن زمان اگر فرات و دجله از خون یاران حسین علیه السلام گلگون بود و ماه و ستارگان بر پیکر پاک شهدا می درخشیدند، آن روز هم بار دیگر بچه های ایرانی، کربلا را زنده کردند. فرماندهان وقتی منطقه را ترک می کردند، اشک خون از چشم هایشان جاری بود. با صدای بلند گریه می کردند و می گفتند: برمی گردیم و انتقام شما را می گیریم.
در میان اجساد شهدا، چشم من به جسد سید احمد موسوی افتاد. جوانی که چند لحظه قبل، وقتی از او پرسیدم تانک های دشمن از سه راهی عقب نشسته اند یا نه، گفت: می روم تا معلوم کنم.
پیکر بی جان او را آغشته به خون، کنار خودمان می دیدم. از ازداج او یک ماه بیشتر نگذشته بود.
سیره ی شهدای دفاع مقس8
خاطراتی از دفاع مقدس *از ازدواج او یک ماه گذشته بود*