وَ مِنْ كِتاب لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از نامه هاى آن حضرت است
اِلَيْهِ اَيْضاً
به معـاويه
وَ كَيْفَ اَنْتَ صانِعٌ اِذا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلابيبُ ما اَنْتَ فيهِ؟
اگر از دنيايى كه در آن هستى پرده ها برداشته شود چه خواهى كرد؟
مِنْ دُنْيا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزينَتِها، وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِها، دَعَتْكَ فَاَجَبْتَها،
دنيايى كه با زينت هايش خود را برابر تو آراسته، و به خوشى هايش فريبت داده، دعوتت نموده اجابت كردى،
وَ قادَتْكَ فَاَتْبَعْتَها، وَ اَمَرَتْكَ فَاَطَعْتَها. وَ اِنَّهُ يُوشِكُ اَنْ يَقِفَكَ واقِفٌ
به سوى خودش كشانده به دنبالش شدى، فرمانت داده اطاعتش كردى. مسلّماً نزديك است كه نگهدارنده اى
عَلى ما لايُنْجيكَ مِنْهُ مُنْج. فَاقْعَسْ عَنْ هذَا الاَْمْرِ، وَ خُذْ
بر موقفى نگاهت دارد كه نجات دهنده اى از آن نجاتت ندهد. پس از حكومت دست بردار، و براى
اُهْبَةَ الْحِسابِ، وَ شَمِّرْ لِما قَدْ نَزَلَ بِكَ، وَ لاتُمَكِّنِ الْغُواةَ مِنْ
حساب آماده شو، و براى بلاهايى كه به تو مى رسد مهيّا باش، سخن گمراهان را
سَمْعِكَ، وَ اِلاّتَفْعَلْ اُعْلِمْكَ ما اَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ، فَاِنَّكَ مُتْرَفٌ
مشنو، و اگر بدين صورت عمل نكنى تو را به آنچه نسبت به خودغفلت دارى آگاه سازم،زيرا ناز ونعمت
قَدْ اَخَذَ الشَّيْطانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ، وَ بَلَغَ فيكَ اَمَلَهُ،
به طغيانت انداخته و شيطان راه خود را در تو پيش گرفته، و با اوضاع تو به آرزويش رسيده،
وَ جَرى مِنْكَ مَجْرَى الرُّوحِ وَ الدَّمِ.
و در وجودت همچون روح و خون روان گشته.
وَ مَتى كُنْتُمْ يا مُعاوِيَةُ ساسَةَ الرَّعِيَّةِ وَ وُلاةَ اَمْرِ الاُْمَّةِ، بِغَيْرِ قَدَم
معاويه! از چه زمانى شما زمامدار رعيت، و والى امر امّت بوده ايد، بدون پيشى داشتن در
سابِق، وَ لا شَرَف باسِق؟! وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ لُزُومِ سَوابِقِ الشَّقاءِ،
دين، و منهاى شرفى بلندمرتبه؟! پناه به خدا از دچار بودن به شقاوت ديرينه،
وَ اُحَذِّرُكَ اَنْ تَكُونَ مُتَمادِياً فى غِرَّةِ الاُْمْنِيَّةِ، مُخْتَلِفَ الْعلانِيَةِ
تو را از اينكه روزگارت را در فريب آرزوهايت ادامه دهى، و ظاهر و باطنت دو تا باشد
وَ السَّريرَةِ.
بر حذر مى دارم.
وَ قَدْ دَعَوْتَ اِلَى الْحَرْبِ، فَدَعِ النّاسَ جانِباً وَ اخْرُجْ اِلَىَّ،
مرا به جنگ دعوت كردى، مردم را واگذار و خود به جانب من بيا،
وَ اَعْفِ الْفَريقَيْنِ مِنَ الْقِتالِ، لِيُعْلَمَ اَيُّنَا الْمَرينُ عَلى قَلْبِهِ،
و هر دو لشگر را از جنگ معاف كن، تا معلوم شود زنگ گناه قلب كدام يك از ما دو نفر را سياه كرده،
وَ الْمُغَطّى عَلى بَصَرِهِ! فَاَنَا اَبُوحَسَن قاتِلُ جَدِّكَ وَ خالِكَ وَ اَخيكَ
و بر ديده كدام يك پرده افتاده! منم ابوالحسن، قاتل جدّ و دايى و برادرت كه آنان را
شَدْخاً يَوْمَ بَدْر، وَ ذلِكَ السَّيْفُ مَعى، وَ بِذلِكَ الْقَلْبِ اَلْقى عَدُوّى،
در جنگ بدر درهم كوبيدم، هم اكنون آن شمشير با من است، و با همان قلب دشمنم را ديدار مى كنم،
مَا اسْتَبْدَلْتُ ديناً، وَ لاَ اسْتَحْدَثْتُ نَبِيًّا، وَ اِنّى لَعَلَى الْمِنْهاجِ الَّذى
دينم را تبديل ننموده، و پيامبر تازه اى انتخاب نكرده ام، و در همان راه حقّى هستم كه شما آن را
تَرَكْتُمُوهُ طائِعينَ، وَ دَخَلْتُمْ فيهِ مُكْرَهينَ.
به اختيار خود واگذاشتيد، و ورودتان در آن به اجبار و اكراه بود.
وَ زَعَمْتَ اَنَّكَ جِئْتَ ثائِراً بِدَمِ عُثْمانَ، وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ
به خيال خود به خونخواهى عثمان آمده اى در حالى كه خبر دارى عثمان
دَمُ عُثْمانَ، فَاطْلُبْهُ مِنْ هُناكَ اِنْ كُنْتَ طالِباً. فَكَاَنّى قَدْ رَاَيْتُكَ تَضِجُّ
كجا كشته شد، اگر خونخواه او هستى از همانجا خونخواهى كن. گويى تو را مى بينم همچون
مِنَ الْحَرْبِ اِذا عَضَّتْكَ ضَجيجَ الْجِمالِ بِالاَْثْقالِ، وَ كَاَنّى
شترانى كه زير بار گران ناله مى زنند از گَزِش جنگ ناله و فرياد مى زنى، و انگار
بِجَماعَتِكَ تَدْعُونى جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتابِعِ، وَ الْقَضاءِ الْواقِعِ،
لشگرت را مى نگرم كه از ضربت هاى پى درپى، و قضاى بدى كه بر سرشان فرود مى آيد،
وَ مَصارِعَ بَعْدَ مَصارِعَ اِلى كِتابِ اللّهِ، وَ هِىَ كافِرَةٌ
ونيز از افتادن برخاك آن هم به دنبال هم، با جزع و زارى مرا به كتاب خدا مى خوانند، لشگرىكه يا از نظر عقيده
جاحِـدَةٌ، اَوْ مُبايِعَـةٌ حائِـدَةٌ.
كافر و منكر حقّند، يا بيعت نموده و عهد بيعت را شكسته اند.