حق انتخاب
انگار شمارش معکوس شروع شده از یک طرف به خودم امید میدم که هنوز یک ماهی به عید مونده، اما از طرفی به سرعت گذر روزها که نگاه می کنم، ذوق و دلشوره ی عید توی دلم مثل یک موج همه چیز را زیرورومی کند. کارهای بیرون از خونه، انگار نمی خوان با کارهای توی خونه همکاری کنند و یکیشون کوتاه بیاد. از یک طرف کارهای خونه و خونه تکونی و خرید عید، از طرفی کار بیرون و خستگی های همراه اون. یک روز تو هفته پیش موقع درست کردن نهار، یادم آمد که مانتوی مناسبی برای عید ندارم. تقریبا دو سالی بود که بیشترین تمرکزم موقع عید روی لباس و ظاهر بچه ها بوده و اسباب و وسایل خونه.
دیگه امسال نمی شد پشت گوش انداخت باید یه فکری هم به حال خودم می کردم. از این رو موقع خوردن نهار وقتی با شوهر و بچه ها کنار سفره نشسته بودیم؛ رو به همسرم گفتم: برای سال نو چیزی لازم داری؟ امسال چی می خواهب بخری؟ هنوز جمله من تمام نشده بود که پسرم گفت: خوب شدگفتی مامان من امسال کفش و کیف پول می خوام. دختر سه سالم هم که هنوز لقمه اش را غورت نداده بود گفت: منم پیراهن می خوام.
همسرم نگاهی به من انداخت و با لبخند گفت: شما هم بفرمایید؟!منم کمی جابجا شدم و گفتم امسال یک مانتو باید بخرم! همسرم در حالی که لیوان را پر از آب می کرد گفت اگر به همین چند قلم ختم بشه خوبه، اما من که می دونم اینا فقط مقدمه هستن. خندیدم و گفتم نه خیالت راحت خودم حواسم هست.