آواز مهتاب
علي بود و همراز او فاطمه
و در پيش آنها سه فرزندشان
همه روزه بودند و در انتظار
که رويد گل نازنين اذان
٭ ٭ ٭
همه روزه بودند و افطار شد
و يک سفرهي ساده روي زمين
دوتا قرص نان بود و يک کاسه شير
و يک کاسهي آب، تنها همين!
٭ ٭ ٭
فقيري به در زد: «کسي خانه نيست؟
من بينوا را کمي نان دهيد»
صدايش که بوي غم و درد داشت
به گوش همان روزهداران رسيد
٭ ٭ ٭
نگاهي به يکديگر انداختند
گل خنده بر چهرهها نقش بست
و تصوير تصميمي از همدلي
بر آن چهرههاي خدايي نشست
٭ ٭ ٭
علي از سر سفره برخاست زود
به يک دست نان و به يک دست شير
غذا را علي برد تا پشت در
نبايد گرسنه بماند فقير
٭ ٭ ٭
سر سفره آن شب جز آن پنج گل
خدا بود و آواز و مهتاب بود
همه روزه بودند و افطارشان
به جز مهرباني فقط آب بود
مصطفي رحماندوست