امام در زندان المعتز: المعتز همان شیوه ای را که خلفای ستمگر عباسی با امام هادی علیه السلام داشتند با امام عسکری علیه السلام پیش گرفت و آن حضرت را در سامرا شدیداً تحت مراقبت قرار داد و با سخت گیری به آن حضرت و سپردن مکرر وی به دست زندانبانان تبهکار خود سعی می کرد ایشان را خوار کرده و از چشم مردم بیندازد. برخی از موارد:
1- در زندان بدترین خلق خدا:
کلینی از علی بن محمد از محمد بن اسماعیل بن اسماعیل بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد از علی بن عبدالغفار روایت کرده که گفت: زمانی که صالح بن وضیف، ابومحمد علیه السلام را زندانی کرده بود، عباسیان و صالح بن علی و دیگر مخالفان آن خاندان، برای سفارش سخت گیری بر امام نزد او آمدند. صالح بدانان گفت: با او چه کنم؟ دو تن از بد نهادترین انسان ها را بر او گماشته ام. ولی هر دو عبادت پیشه کرده و بدین وسیله به مقام بزرگی دست یافته اند. آنان را فراخواندم و به آنها گفتم درباره او(امام حسن عسکری علیه السلام) چه می گویید؟ گفتند: ما درباره مردی که روزها را روزه دارد و تمام شب را به نماز ایستاده است چه بگوییم؟ او دهان از گفتن فروبسته و به چیزی دل مشغول و سرگرم نمی شود(و کاری جز عبادت ندارد) و هر گاه به او می نگریم لرزه بر انداممان می افتد و از خود بی خود می شویم. وقتی عباسیان این سخنان را شنیدند مأیوسانه بازگشتند.
(کافی، ج1، ص512)
2- زندان علی بن اوتاش:
شیخ مفید از محمد بن اسماعیل علوی روایت کرده که گفت: ابومحمد علیه السلام در زندان علی بن اوتاش، یکی از سرسخت ترین دشمنان خاندان پیامیر صلی الله علیه و آله و سلم بود و با خاندان ابوطالب رفتاری خشونت بار داشت، به سر می برد. به او گفته شد: به حضرت سخت گیری کن. راوی می گوید: چند روزی نگذشت که علی بن اوتاش فروتنانه در برابر امام گونه بر خاک می نهاد و به دلیل مهابت و شکوه و جلال آن حضرت، در چهره اش نمی نگریست و زمانی که از امام علیه السلام جدا شد با بصیرت ترین مردم بود، و بیش از دیگران از فضایل حضرت سخن می گفت.
(ارشاد، ص342)
المعتز به این آزار و شکنجه ها هم اکتفا نکرد و تصمیم به قتل امام علیه السلام گرفت. از این رو به سعید حاجب فرمان داد تا امام را به سمت کوفه برده و در آن جا به شهادت برساند، ولی امام علیه السلام این بار وی را رها نکرد. از او به خداوند شکوه نمود و وی را نفرین کرد و المعتز سه روز بعد در اثر دعای آن حضرت مُرد
امام در زندان مهتدی: به زندان افتادن مکرر امام به دستور مهتدی گواهی روشن بر ستمکاری و پیروی مهتدی از خلیفگان ستمگر پیشین بود شیخ طوسی از سعد ابوهاشم روایت کرده که گفت: من با ابومحمد علیه السلام در زندان مهتدی پسر واثق زندانی بودم. حضرت فرمود: ای ابوهاشم، این یاغی(مهتدی) امشب قصد دارد با دین خدا بازی کند. ولی خداوند عمرش را کوتاه کرد و خلافت را برای جانشین وی قرار داد. در حالی که تاکنون فرزندی نداشته ام و به زودی صاحب فرزندی خواهم شد.
ابوهاشم گفت: فردا صبح که شد ترک ها بر مهتدی شوریدند و او را به قتل رساندند. معتمد به جای او نشست و خداوند ما را به سلامت داشت.
معتمد عباسی: معتمد اقدام و تمهیدات فراوانی را به کار بست تا امام عسکری علیه السلام را از سر راه بردارد. ابن شهرآشوب می نویسد: نقل شده که حضرت عسکری علیه السلام به یحیی بن قُتیبه سپرده شد و او بر حضرت سخت می گرفت. همسر یحیی به او می گفت: از خدا بترس. من با این کارهایت بر سرانجام تو بیمناکم شوهرش گفت: به خدا سوگند، او(امام عسکری علیه السلام) را میان درندگان خواهم افکند.
آنگاه از خلیفه اجازه گرفت و بدو اجازه داده شد. یحیی حضرت را بین درندگان افکند. آنها تردیدی نداشتند که درندگان حضرت را پاره پاره خواهند کرد. از این رو، آن جا را زیر نظر داشتند ولی دیدند امام علیه السلام میان درندگان به نماز ایستاده است لذا دستور داد حضرت آزاد شود و به خانه خود برگردد.
(مناقب، ج4، ص 430- بحار، ج 50، ص 309)
و نیز گفته است: «روایت شده که یحیی بن قتیبه اشعری پس از سه روز به اتفاق مربّی وحوش، نزد حضرت آمدند و امام را مشغول نماز دیدند و شیران پیرامون وی گرد آمده بودند، مربّی وارد جایگاه شیران شد که ناگاه شیران او را پاره پاره کرده و خوردند. یحیی و همراهانش نزد معتمد بازگشتند و معتمد خدمت امام عسکری علیه السلام رسید و به زاری از حضرت خواست در حق او دعا کند که تا بیست سال دیگر زنده بماند. امام علیه السلام فرمود: «خداوند عمرت را طولانی بگرداند. دعایش مستجاب شد و پس از بیست سال خلیفه بمُرد.»
(مناقب، ج2، ص 430- بحار، ج 50، ص 309)
- امام در زندان علی بن جرین: معتمد عباسی در آخرین روزهای حیات امام عسکری علیه السلام نیز دست از آن حضرت برنداشت و او را به علی بن جرین سپرد تا در زندان بر آن حضرت سخت گیری نماید، و همواره از وضعیت ایشان گزارش می خواست.
علامه مجلسی از ابن طاووس روایت کرده که گفت: و همچنین از حسن بن علی بن ابراهیم بن مهزیار از محمد بن ابو زعفران از مادر ابومحمد علیه السلام منقول است: روزی ابومحمد به من گفت: در سال 260ه.ق به من سوز و گدازی خواهد رسید. بیم آن دارم که از آن رهایی نیابم. من فغان و فریاد کرده و به گریه افتادم. امام به من گفت: مادر، امر خدا حتمی است. بی تابی نکن.
(بحار، ج 50، ص 313، به نقل از مهج الدعوات، ص 275)
نوشته شده توسط خانم صرامی