وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
فِى التَّوْحيدِ. وَ تَجْمَعُ هذِهِ الْخُطبَةُ مِنْ اُصُول الْعِلْمِ ما لاتَجْمَعُهُ خُطْبَةٌ غَيْرُها
در توحيد حق. و اين خطبه از اصول علمى چيزها دارد كه ديگر خطبه ها ندارد
ما وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ، وَ لا حَقيقَتَهُ أصابَ مَنْ مَثَّلَهُ،
آن كه براى او چگونگى معين كرد يگانه اش ندانسته، و كسى كه او را به چيزى مثل زد به حقيقتش دست نيافته،
وَ لا اِيّاهُ عَنى مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لا صَمَدَهُ مَنْ اَشارَ اِلَيْهِ
و هر كس او را به دايره تشبيه كشيد حضرتش را در نظر نگرفته، و هر كه به او اشاره نموده و به انديشه اش تصور
وَ تَوَهَّمَهُ. كُلُّ مَعْرُوف بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ، وَ كُلُّ قائِم فى سِواهُ مَعْلُولٌ.
كند قصد او ننموده است. هر آنچه به ذاتش شناخته شود مخلوق است، و آنچه به ديگرى باشد معلول است.
فاعِلٌ لا بِاضْطِرابِ آلَة، مُقَدِّرٌ لا بِجَوْلِ فِكْرَة، غَنِىٌّ لا بِاسْتِفادَة.
انجام دهنده است بدون به كار بردن ابزار، تقديركننده است بدون جولان انديشه، بى نياز است نه به تحصيل اسباب.
لاتَصْحَبُهُ الاَْوْقاتُ، وَ لا تَرْفِدُهُ الاَْدَواتُ. سَبَقَ الاَْوْقاتَ كَوْنُهُ،
اوقات با او همراه نيست، و ابزار و وسائل او را يارى ندهند. هستيش بر زمانها،
وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ الاِْبْتِداءَ اَزَلُهُ. بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ عُرِفَ اَنْ
وجودش بر نيستى، و ازليتش بر ابتدا پيشى گرفته. با به وجود آوردن حواسّ معلوم است كه منزّه
لا مَشْعَرَ لَهُ، وَ بِمُضادَّتِهِ بَيْنَ الاُْمُورِ عُرِفَ اَنْ لا ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقارَنَتِهِ
از حواس است، و از آفريدن اشياء متضاد پيداست كه ضدّى ندارد، و با ايجاد مقارنت
بَيْنَ الاَْشْياءِ عُرِفَ اَنْ لا قَرينَ لَهُ. ضادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَالْوُضُوحَ
بين اشياء واضح است كه او را قرينى نيست. نور را با ظلمت ، سپيدى را
بِالْبُهْمَةِ، وَالْجُمُودَ بِالْبَلَلِ، وَالْحَرُورَ بِالصَّرْدِ. مُؤَلِّفٌ بَيْنَ
با سياهى، خشكى را با رطوبت، گرمى را با سردى مخالف و ضدّ هم قرار داد. بين پراكنده ها
مُتَعادِياتِها، مُقارِنٌ بَيْنَ مُتَبايِناتِها، مُقَرِّبٌ بَيْنَ مُتَباعِداتِها، مُفَرِّقٌ
الفت برقرار كرد، اضداد را با يكديگر قرين نمود، دورها را با هم نزديك ساخت، و نزديك ها را
بَيْنَ مُتَدانِياتِها. لايُشْمَلُ بِحَدّ، وَ لايُحْسَبُ بِعَدٍّ، وَ اِنَّما تَحُدُّ
از هم دور كرد. حدّى شامل او نيست، و به شماره محسوب نشود. ابزار و آلات جز مانند
الاَْدَواتُ اَنْفُسَها، وَ تُشيرُ الاْلاتُ اِلى نَظائِرِها. مَنَعَتْها مُنْذُ
خود را به حدود نياورند، و اين وسائل جز به نظاير خود اشارت ننمايند. اينكه بى خبران گويند از چه زمانى به وجود
الْقِـدَمِـيَّـةَ، وَ حَمَـتْـها قَـدُ الاَْزَلِـيَّـةَ، وَ جَنَّـبَتْـها
آمد (مُنْذُ)، و به تحقيق به وجود آمد (قَدْ)، و اگر چنين بود نقصى نداشت (لولا) با قديم بودن و ازلى بودن
لَوْلا التَّكْمِلَةَ.
و كامل بودنش ناسازگار است (كه قديم و ازلى و كامل بودن از صفات خداوند است نه مخلوقات).
بِها تَجَلّى صانِعُها لِلْعُقُولِ، وَ بِهَا امْتَنَعَ عَنْ
آفريننده با خود آفريده ها بر آنان در عرصه عقول تجلّى كرد، و با ديدنى بودن مخلوقات قطعى است كه
نَظَرِ الْعُيُونِ. لايَجْرى عَلَيْهِ السُّكُونُ وَ الْحَرَكَةُ،
آفريننده را نتوان ديد (زيرا كه شبيه هيچ آفريده اى نيست). نظام حركت و سكون بر او جارى نمى باشد،
وَ كَيْفَ يَجْرى عَلَيْهِ ما هُوَ اَجْراهُ، وَ يَعُودُ فيهِ ما هُوَ اَبْداهُ،
و چگونه براو جارى باشد آنچه كه او جارى كرده؟ و چسان صفتى را كه در مخلوقى آفريده به آفريننده بازگردد؟
وَ يَحْدُثُ فيهِ ما هُوَ اَحْدَثَهُ؟! اِذًا لَتَفاوَتَتْ ذاتُهُ،
يا آنچه را حادث كرده در خود او حادث شود؟! در اين صورت در ذات او دگرگونى پديد آيد،
وَ لَتَجَزَّاَ كُنْهُهُ، وَ لاَمْتَنَعَ مِنْ الاَْزَلِ مَعْناهُ، وَ لَكانَ لَهُ وَراءٌ اِذْ وُجِدَ لَهُ
و كُنه ذاتش تجزيه شود، و ازلى بودنش ممتنع گردد، و چون پيش رويى برايش فرض شود پشت سرى هم
اَمامٌ، وَ لاَلْتَمَسَ التَّمامَ اِذْ لَزِمَهُ النُّقْصانُ، وَ اِذًا
خواهد داشت، و بر اين اساس خواهان تمام شدن شود زيرا وجودش ملازم با نقصان شده، و در اين وقت
لَقامَتْ آيَةُ الْمَصْنُوع ِ فيهِ، وَ لَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعْدَ اَنْ كانَ مَدْلُولاً عَلَيْهِ،
نشانه مخلوق در او پيدا گردد، و دليل بر هستى صانعى خواهدشد بعد از آنكه همه موجودات دليل بر هستى اويند،
وَ خَرَجَ بِسُلْطانِ الاِْمْتِناع ِ مِنْ اَنْ يُؤَثِّرَ فيهِ ما يُوَثِّرُ
و به سلطنت مسلّطش بر تمام موجودات محال است آنچه در
غيرش اثر مى گذارد در او اثر بگذارد
فى غَيْرِهِ.
(پس از دايره اثرپذيرى خارج و از نقص و عيب پاك است).
الَّذى لايَحُولُ وَ لايَزُولُ، وَ لايَجُوزُ عَلَيْهِ الاُْفُولُ. وَ لَمْ يَلِدْ
خدايى است كه تغيير حال نمى دهد و از ميان نمى رود، و پنهان گشتن بر او روا نيست. چيزى را نزاده
فَيَكُونَ مَوْلُوداً، وَ لَمْ يُولَدْ فَيَصيرَ مَحْدُوداً. جَلَّ عَنِ اتِّخاذِ الاَْبْناءِ،
تا خود مولود باشد، و زاييده نشده تا محدود گردد. برتر است از داشتن فرزندان،
وَ طَهُرَ عَنْ مُلامَسَةِ النِّساءِ. لاتَنالُهُ الاَْوْهامُ فَتُقَدِّرَهُ، وَ لاتَتَوَهَّمُهُ
و پاك است از آميزش با زنان. انديشه ها او را درنيابند تا اندازه اش گيرند، و زيركى ها او را به وهم
الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ، وَ لاتُدْرِكُهُ الْحَواسُّ فَتُحِسَّهُ، وَ لاتَلْمِسُهُ الاَْيْدى
درنياورند تا تصوّرش نمايند، و حواس او را درك نكنند تا احساسش نمايند، و دستها لمسش نكنند تا
فَتَمَسَّهُ. وَ لايَتَغَيَّرُ بِحال، وَ لايَتَبَدَّلُ فِى الاَْحْوالِ، وَ لاتُبْليهِ
به او دسترسى يابند. به حالى تغيير نكند، و در احوال دگرگون نگردد، و او را
اللَّيالى وَ الاَْيّامُ، وَ لا يُغَيِّرُهُ الضِّياءُ وَالظَّلامُ، وَ لا يُوصَفُ بِشَىْء
شبها و روزها كهنه نكنند، و روشنى و تاريكى تغييرش ندهند. به چيزى
مِنَ الاَْجْزاءِ، وَ لا بِالْجَوارِح ِ وَ الاَْعْضاءِ، وَ لا بِعَرَض مِنَ
از اجزاء و اندام و اعضاء و عَرَضى از
الاَْعْراضِ، وَ لا بِالْغَيْرِيَّةِ وَ الاَْبْعاضِ. وَ لا يُقالُ لَهُ حَدٌّ وَ لا نِهايَةٌ،
اعراض، و بودن چيزى غير ذاتش با او، و داشتن ابعاض توصيف نشود. براى او حدّ و نهايت،
وَ لاَ انْقِطاعٌ وَ لا غايَةٌ، وَ لا اَنَّ الاَْشْياءَ تَحْويهِ فَتُقِلَّهُ اَوْ تُهْوِيَهُ، اَوْ اَنَّ
و انقطاع و انتها گفته نمى شود، اشياء را بر او احاطه نيست تا پايين و بالايش برند، و چيزى
شَيْئاً يَحْمِلُهُ فَيُميلَهُ اَوْ يُعْدِلَهُ. لَيْسَ فِى الاَْشْياءِ بِوالِج ، وَ لا عَنْها
قدرت حملش را ندارد تا بتواند متمايل يا راستش بدارد. در اشياء داخل نيست، و از آنها خارج
بِخارِج . يُخْبِرُ لا بِلِسان وَ لَهَوات، وَ يَسْمَعُ لا بِخُرُوق وَ اَدَوات.
نمى باشد. خبر مى دهد ولى نه به زبان بزرگ و زبان كوچك، و مى شنود نه با شكافهاى گوش و ابزار شنوايى،
يَقُولُ وَ لا يَلْفِظُ، وَ يَحْفَظُ وَ لا يَتَحَفَّظُ، وَ يُريدُ وَ لا يُضْمِرُ، يُحِبُّ
مى گويد نه با تلفّظ، حفظ مى كند نه با قدرت حافظه، اراده مى نمايد نه با خطور در خاطره، دوست دارد
وَ يَرْضى مِنْ غَيْرِ رِقَّة، وَ يُبْغِضُ وَ يَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّة.
و خشنود مى گردد نه از رقّت دل، دشمن دارد و خشم مى كند ولى بى مشقّت و اندوه.
يَقُولُ لِمَنْ اَرادَ كَوْنَهُ: كُنْ، فَيَكُونُ، لا بِصَوْت يَقْرَعُ،
چون بخواهد كسى را بهوجود آورد مى گويد باش پس بى درنگ به وجود مى آيد، نه به آوازى كه گوشها را بكوبد،
وَ لا بِنِداء يُسْمَعُ، وَ اِنَّما كَلامُهُ سُبْحانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ اَنْشَاَهُ، وَ مِثْلُهُ
و نه به صدايى كه شنيده شود، بلكه كلامش همان فعلى است كه آن را ايجاد كرده، و مانند
لَمْ يَكُنْ مِنْ قَبْلِ ذلِكَ كائِناً، وَ لَوْ كانَ قَديماً لَكانَ اِلهاً ثانِياً.
آن فعل پيش از آن نبوده، و اگر آن فعل قديم بود هرآينه خداى دوم بود.
لا يُقالُ كانَ بَعْدَ اَنْ لَمْ يَكُنْ فَتَجْرِىَ عَلَيْهِ الصِّفاتُ الْمُحْدَثاتُ،
گفته نمى شود: بود شد پس از آنكه نبود، تا صفاتى كه پديده اند بر او جريان يابد،
وَ لايَكُونُ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ فَصْلٌ، وَ لا لَهُ عَلَيْها فَضْلٌ
و در اين حال ميان به وجودآمده ها و حضرت او فرقى نخواهد ماند، و براى او بر موجودات برترى نخواهد بود،
فَيَسْتَوِىَ الصّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ، وَ يَتَكافَاَ الْمُبْتَدِعُ وَالْبَديعُ. خَلَقَ
در نتيجه خالق و مخلوق مساوى گردند، و پديدآورنده و پديدشده يكى شوند. موجودات را
الْخَلائِقَ عَلى غَيْرِ مِثال خَلا مِنْ غَيْرِهِ، وَ لَمْ يَسْتَعِنْ عَلى خَلْقِها
بدون نمونه اى كه از غير او به جاى مانده باشد پديد آورد، و از احدى از مخلوق خود در آفرينش
بِاَحَد مِنْ خَلْقِهِ. وَ اَنْشَاَ الاَْرْضَ فَاَمْسَكَها مِنْ غَيْرِ اشْتِغال، وَ اَرْساها
آنها يارى نجست. زمين را پديد آورد و بدون اينكه از كار ديگر باز ماند آن را نگاه داشت، و استوارش
عَلى غَيْرِ قَرار، وَ اَقامَها بِغَيْرِ قَوائِمَ، وَ رَفَعَها بِغَيْرِ دَعائِمَ،
نمود نه بر جاى آرام (بلكه بر امواج آب)، بدون پايه ها برپايش داشت،و منهاى ستونهايش برافراشت،
وَ حَصَّنَها مِنَ الاَْوَدِ وَ الاِْعْوِجاج ِ، وَ مَنَعها مِنَ التَّهافُتِ وَ الاِْنْفِراجِ.
و آن را از تمايل و كژى نگه داشت، و از افتادن و شكافته شدن حفظ كرد.
اَرْسى اَوْتادَها، وَ ضَرَبَ اَسْدادَها، وَ اسْتَفاضَ عُيُونَها،
ميخهايش را (كه كوههايند) استوار نمود، و سدهايش را برقرار كرد، چشمه هايش را روان ساخت،
وَ خَدَّ اَوْدِيَتَها. فَلَمْ يَهِنْ ما بَناهُ، وَ لا ضَعُفَ ما قَوّاهُ. هُوَ الظّاهِرُ
و رودهايش را شكافت. آنچه را بنا كرد سست نشد، و آنچه را قوى نمود ضعيف نگشت. به سلطنت
عَلَيْها بِسُلطانِهِ وَ عَظَمَتِهِ، وَ هُوَ الْباطِنُ لَها بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ،
و بزرگيش بر زمين غالب است، و به علم و معرفتش به كيفيت آن آگاه است،
وَ الْعالى عَلى كُلِّ شَىْء مِنْها بِجَلالِهِ وَ عِزَّتِهِ. لا يُعْجِزُهُ شَىْءٌ مِنْها
و به جلال و عزّتش بر هر چيز آن برتر است. چيزى از آن را كه بخواهد
طَلَبَهُ، وَ لايَمْتَنِعُ عَلَيْهِ فَيَغْلِبَهُ، وَ لا يَفُوتُهُ السَّريعُ مِنْها فَيَسْبِقَهُ،
عاجزش ننمايد، و از او سر نپيچد تا بر حضرتش غالب آيد، شتاب كننده اى از دستش نرود تا بر جنابش پيشى جويد،
وَ لايَحْتاجُ اِلى ذى مال فَيَرْزُقَهُ. خَضَعَتِ الاَْشْياءُ لَهُ، وَ ذَلَّتْ
به دولتمندى نيازش نيفتد تا او را روزى دهد. تمام موجودات براى او فروتنند، و در برابر
مُسْتَكينَةً لِعَظَمَتِهِ، لاتَسْتَطيعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطانِهِ اِلى غَيْرِهِ فَتَمْتَنِعَ
عظمتش ذليل و خاكسارند، قدرت گريز از سلطنتش را به سوى ديگر ندارند تا از سود
مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ، وَ لا كُفْوَ لَهُ فَيُكافِئَهُ، وَ لا نَظيرَ لَهُ فَيُساوِيَهُ.
و زيانش در امان مانند. اورا مانند نيست تا با حضرتش برابرى كند، و شبيهى نيست تا با او مساوى باشد.
هُوَ الْمُفْنى لَها بَعْدَ وُجُودِها، حَتّى يَصيرَ مَوْجُودُها كَمَفْقُودِها.
اوست كه موجودات را پس از بودن نابود مى كند، آنچنان كه موجودش چون معدومش گردد.
وَ لَيْسَ فَناءُ الدُّنْيا بَعْدَ ابْتِداعِها بِاَعْجَبَ مِنْ اِنْشائِها وَ اخْتِراعِها،
و فناى دنيا بعد از وجود آن شگفت تر از ايجاد و اختراعش نيست،
وَ كَيْفَ وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَميعُ حَيَوانِها مِنْ طَيْرِها وَ بَهائِمِها،
چگونه شگفت تر باشد در صورتى كه اگر تمام جانداران هستى از پرندگان و چهارپايان،
وَ ما كانَ مِنْ مُراحِها وَ سائِمِها، وَ اَصْنافِ
و آنچه را كه در شب به آغل خود باز مى گردانند و آنچه كه در مراتع و دشت ها مى چرند، و از هر صنف
اَسْناخِها وَ اَجْناسِها، وَ مُتَبَلِّدَةِ اُمَمِها وَ اَكْياسِها، عَلى اِحْداثِ
و جنس صاحب حياتى، از هوشمند و بيهوش، براى آفريدن
بَعُوضَة ما قَدَرَتْ عَلى اِحْداثِها، وَ لا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبيلُ اِلى
پشه اى جمع شوند قدرت ساختنش را ندارند، و راه ايجاد آن را
ايجادِها، وَ لَتَحَيَّرَتْ عُقُولُها فى عِلْمِ ذلِكَ وَ تاهَتْ، وَ عَجَزَتْ
نشناسند، و در دانش اين مسأله عقولشان حيران و سرگردان ماند،و نيروهايشان ته كشد
قُواها وَ تَناهَتْ، وَ رَجَعَتْ خاسِئَةً حَسيرَةً عارِفَةً بِاَنَّها مَقْهُورَةٌ،
و به عجز و ناتوانى نشينند، و زبون و خسته بازگردد و معلومشان شود كه مغلوب و مقهورند،
مُقِرَّةً بِالْعَجْزِ عَنْ اِنْشائِها، مُذعِنَةً بِالضَّعْفِ عَنْ اِفْنائِها.
و طاقـت و تـوان ايجـاد يك پشـه ، و از بيـن بـردن آن را ندارنـد.
وَ اِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَناءِ الدُّنْيا وَحْدَهُ لا شَىْءَ مَعَهُ،
و همانا خداى سبحان، پس از نابود شدن جهان، تنها و يگانه ماند و چيز ديگرى با او نخواهد بود،
كَما كانَ قَبْلَ ابْتِدائِها كَذلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنائِها، بِلا وَقْت
همان طور كه پيش از آفرينش آنها چنين بود پس از فناى آنها نيز چنين خواهد بود، در آن موقعيت خيمه
وَ لا مَكان، وَ لا حين وَ لا زَمان. عُدِمَتْ عِنْدَ ذلِكَ الاْجالُ
وقت و مكان، و هنگام و زمان برچيده مى شود. مدت ها و
وَ الاَْوْقاتُ، وَ زالَتِ السِّنُونَ وَ السّاعاتُ، فَلا شَىْءَ اِلاَّ اللّهُ الْواحِدُ
وقت ها، و سالها و ساعتها معدوم مى گردد، و جزى خداى واحد
الْقَهّارُ الَّذى اِلَيْهِ مَصيرُ جَميع ِ الاُْمُورِ. بِلا قُدْرَة مِنْها كانَ ابْتِداءُ
قهّار كه بازگشت همه امور به اوست چيزى باقى نمى ماند. موجودات را به وقت آفرينش آنها
خَلْقِها، وَ بِغَيْرِ امِتناع مِنْها كانَ فَناؤُها، وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الاِْمْتِناع ِ
قدرتى نبود، و به هنگام فنا شدن هم مقاومتى نشان نمى دهند، چراكه اگرقدرت امتناع از فناشدن داشتند
لَدامَ بَقاؤُها. لَمْ يَتَكاءَدْهُ صُنْعُ شَىْء مِنْها اِذْ صَنَعَهُ، وَ لَمْ يَؤُدْهُ مِنْها
هستى آنها تداوم داشت. ايجاد هيچ يك از موجودات به وقت آفريدن براى او دشوار نبود، و آفريدن
خَلْقُ ما خَلَقَهُ وَ بَرَاَهُ. وَ لَمْ يُكَوِّنْها لِتَشْديدِ سُلْطان،
آنچه را بهوجود آورد حضرتش را خسته نكرد. موجودات را براى قدرت بخشيدن به سلطنتش نيافريد،
وَ لا لِخَوْف مِنْ زَوال وَ نُقْصان، وَ لا لِلاِْسْتِعانَةِ بِها عَلى نِدٍّ مُكاثِر،
و از ترس زوال و نقصان به وجود نياورد، و براى يارى جستن از آنها در برابر همتاى معارض خلق نكرد،
وَ لا لِلاِْحْتِرازِ بِها مِنْ ضِدٍّ مُثاوِر، وَ لا لِلاِْزْدِيادِ بِها فى مُلْكِهِ،
و براى دورى گزيدن از هجوم دشمن مهاجم، و به خاطر بسط در حكومت،
وَ لا لِمُكاثَرَةِ شَريك فى شِرْكِهِ، وَ لا لِوَحْشَة كانَتْ مِنْهُ فَاَرادَ اَنْ
و به علّت چيره شدن بر شريك در شركتش، و براى وحشت از تنهايى و انس گرفتن با آنها
يَسْتَأْنِسَ اِلَيْها. ثُمَّ هُوَ يُفْنيها بَعْدَ تَكْوينِها، لا لِسَاَم دَخَلَ عَلَيْهِ
به عرصه هستى نياورد. باز هم خداست كه كائنات را پس از ساختن نابود مى كند، نه به خاطر ملالت
فى تَصْريفِها وَ تَدْبيرِها، وَ لا لِراحَة واصِلَة اِلَيْهِ، وَ لا لِثِقَلِ شَىْء
وخستگى ازكارگردانى و تدبير امور آنها، و نه براى اينكه به استراحت بپردازد، و نه به علت اينكه چيزى
مِنْها عَلَيْهِ. لايُمِلُّهُ طُولُ بَقائِها فَيَدْعُوَهُ اِلى سُرْعَةِ اِفْنائِها،
از آن بر او سنگينى داشته. طول بقاء موجودات او را خسته نمى كند تا در نابود كردنشان علجه داشته باشد،
لكِنَّهُ سُبْحانَهُ دَبَّرَها بِلُطْفِهِ، وَ اَمْسَكَها بِاَمْرِهِ، وَ اَتْقَنَها بِقُدْرَتِهِ،
بلكه خداى سبحان با لطفش همه را اداره كرده، و به امرش نگاه داشته، و به قدرتش استوار نموده،
ثُمَّ يُعيدُها بَعْدَ الْفَناءِ مِنْ غَيْرِ حاجَة مِنْهُ اِلَيْها، وَ لاَ اسْتِعانَة بِشَىْء
سپس همه آنها را بعد از فانى شدن بازمى گرداند بدون اينكه او را به آنان نيازى باشد، يا از آنان
مِنْها عَلَيْها، وَ لا لاِنْصِراف مِنْ حالِ وَحْشَة اِلى حالِ اسْتِئْناس،
كمك بخواهد، يا از ترس تنهايى با آنان انس بگيرد،
وَ لا مِنْ حالِ جَهْل وَ عَمًى اِلى حالِ عِلْم وَ الْتِماس، وَ لا مِنْ فَقْر
يا از حالت جهل و كورى به علم و درخواست بينش بازآيد، يا از فقر
وَ حاجَة اِلى غِنًى وَ كَثْرَة، وَ لا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَة اِلى عِزٍّ وَ قُدْرَة.
و نياز به ثروت و دارايى برسد، و يا از خوارى و ناتوانى به عزّت و توانايى دست يابد.