روزی که حسن آبشناسانمسئولیت فرماندهی تیپ را قبول کند، گفته بود:
«یک هفته فرصت می خواهم، بعد جواب می دهم…»
آبشناسان و همسرش- گیتی زنده نام- رفته بودند به مشهد.
گیتی گفته بود:
«می روی زیارت امام رضا؟»
آبشناسان پلک بر هم زده و سر فرود آورده بود:
«می خواهم بروم پیش امام رضا(علیه السلام)اجازه بگیرم و مشورت کنم تا ببینم قبول فرماندهی تیپ به صلاح است یا نه؟»
مکثی کرده و ادامه داده بود:
«اگر بنا باشد در این موقعیت مسئولیت قبول کنم باید تیپ به لشکر تبدیل بشود و همه ی دوره دیده های ورزیده ی نیرو مخصوص ارتش بیایند تو جبهه…»
آبشناسان پس از زیارتامام رضا(علیه السلام)، رفته بود پیش آیت الله کاظمی خلخالی که از خیلی پیش ترها در مشهد با هم آشنا و مأنوس بودند و به اتفاق شبهای بسیاری را به قرائت و تفسیر قرآن می گذراندند. حسن آبشناسان چهار زانو نشسته بود رو به روی شیخ و او زیر لب آیه ای خوانده بود و سپس قرآن را باز کرده بود و بعد از مکثی عینک را به آرامی از روی چشم های پُر مهرش برداشته بود. قطره اشکی روی گونه ی شیخ غلتیده بود و لب گشوده بود:
«مبارک است، قبول کن!»
آن دوست روحانی گریسته بود و سرهنگ آبشناسان لبخند زده بود.