کم گویی حضرت آدم
در حدیث آمده است که وقتی حضرت آدم(ع) از جایگاه خودش بیرون رانده شد. فرزندان زیادي به
هم زد. بزرگ خاندان بود.
مینشست و بچه ها و نوه و نتیجه ها دور حضرت آدم جمع میشدند و با هم بحث و گفت و گو
میکردند و سر و صداي زیادي به راه میانداختند. ولی حضرت آدم(ع) ساکت بود. فقط تماشا میکرد
و مشغول ذکر خدا بود. بسیار کم حرف میزد. بعضی از بچه ها گفتند: چرا شما حرف نمیزنید و
همیشه ساکتید؟ فرمود:
یا بُنَیَّ اِنَّ الَله جَلّ جَلاله لَمّا اَخْرَجَنی مِنْ جَوارِهِ عَهِدَ اِلیَّ وَ قالَ اَقْلِلْ کَلامَکَ تَرْجِعُ اِلی جَواري؛
اي فرزندم! حقیقت این است که وقتی خداوند بزرگ مرتبه مرا از جوار خودش بیرون راند، با من
عهد کرد و فرمود: کم سخن بگو تا به جوار من باز گردي.
حضرت آدم(ع) بلند بالا و درشت هیکل و قوي بود. نوه و نتیجه ها از سر و کله حضرت آدم بالا
میرفتند. روي شانه ها می نشستند و گاه موهاي او را میکندند. ولی او همچنان ساکت نشسته
بود. نه نهیبی، نه تشري و نه داد و فریادي. بچه هاي بزرگتر گفتند: چرا به آنها چیزي نمیگویید و
عکس العملی نشان نمیدهید؟ خیلی شلوغ کاري میکنند. فرمود: من یک اشتباهی کردم و از
بهشت بیرون رانده شدم. اگر در اینجا باز اشتباه کنم، نمیدانم کجا باید بروم. تصمیم گرفتم
دست از پا خطا نکنم، یک بار گندم خوردیم، به زندان دنیا افتادیم. همان بس است.