مالک اشتر در بازار
نه تنها ائمه: اینچنین بزرگوارانه برخورد میکردند، بلکه شاگردان مکتب آنان نیز از
این روحیه بهرهمند بودند.
داستان مالک اشتر را شنیده اید که با لباس ساده در بازار عبور میکرد. شخصی
از افراد بازار از باب مسخره کردن و اهانت چیزي به سوي او پرتاب کرد. مالک
توجهی نکرد و به راه خود ادامه داد. در این بین کسی به آن شخص اهانت کننده
گفت: واي بر تو! آیا فهمیدي به چه کسی اهانت کردي؟ گفت: نه. گفت: اي بیچاره،
او مالک اشتر، صحابی امیرمؤمنان(ع) بود.
آن فرد وقتی متوجه شد به چه شخصیت بزرگی اهانت نموده است، به خود لرزید و
براي عذرخواهی به دنبال مالک رفت. دید مالک وارد مسجد شده و مشغول نماز است.
نمازش که تمام شد، روي پاهاي مالک افتاد و شروع به بوسیدن کرد.
مالک رو به آن مرد کرد و فرمود: این چه کاري است؟ گفت: از کاري که کرده ام معذرت
میخواهم. مالک فرمود : « لا بَأسَ عَلَیْکَ فَوَ الِله ما دَخَلْتُ اِلّا لِأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ؛ چیزي
نیست، به خدا سوگند به مسجد نیامدم، جز اینکه از خداوند براي تو طلب عفو و
بخشش کنم.