شهيدي كه به پدرش كمك كرد!
پدر شهيد حسين آكي تعريف مي كرد: يك روز براي دروي گندم از يك نفر كمك خواستم. او كه بابت اين كار حق الزحمه هم دريافت مي كرد با طعنه گفت:«برويد به پسرهاي تان بگوييد»! من كه پسرم حسين شهيد شده بود و پسر بزرگتري كه بتواند كمك حال من باشد نداشتم، دلم شكست. شب در خواب ديدم پسر شهيدم آمد و گفت:«پدر جان! چرا كاري كه داريد به خودم نمي گوييد؟» گفتم:«مگر تو مي داني؟» گفت:«پدرجان! من روزي سه بار به ديدن شما مي آيم. فردا به همراه دوستانم براي جمع آوري گندم مي آيم.» از خواب بيدار شدم. فردا صبح طبق معمول هر روز، سر مزار پسر شهيدم رفتم، وقتي به نزديكي بسيج رسيدم ديدم سربازها صدا زدند:«پدر محترم! ما هر روز نيروها را جمع مي كنيم و براي جمع آوري محصول كشاورزي پدران شهدا به صحرا مي رويم و امروز نوبت شما است كه بياييم.» آن ها حدود هشت ماشين نيرو از مردم و ادارات به همراه تمامي امكانات لازم از قبيل داس با خود آوردند و سريع محصول گندم مرا كه تلاش ماه ها زحمت من بود، جمع آوري كردند.
شهيدي كه به پدرش در جمع آوري محصول گندم كمك كرد!