شرح دعای سحر (۲)
تفاوت تجلی جمال و جلال در قلب مومن
انسان سالك ساعى، بعد از معرفت شهودى به اسماء الهى و آگاهى به جايگاه انسان در نظام آفرينش،و نيل به مقام توحيد در ذات و صفات و افعال، از خداى سبحان جمال و جلال را مسألت مى كند تا بشود مظهرو مرآت جمال و جلال الهى.
سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، درشرح دومین فراز دعای سحر به قلم حجت الاسلام والمسلمین سید علی طباطبایی ، به تبیین باشكوهترين و عالىترين مراتب جلال که انسان ازخدا طلب می کند می پردازد.
«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ
جَلالِكَ بِاَجَلِّهِ وَكُلُّ جَلالِكَ جَليلٌ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ» خداوندا! نيكوترين مراتب جمالت را خواستارم، درحالى كه همه مراتب جمالت نيكو است، خدايا! درخواست مىكنم به حق تمام مراتب جمالت.
خداوندا! باشكوهترين و عالىترين مراتب جلالت را خواستارم، در حالى كه همه مراتب جلالت عالى و با شكوه است،خدايا! درخواست مىكنم به حقّ تمام مراتب جلالت. در بين اسماء الهى آنهايى كه دهشت آور است، اسماء جلالى است، كه انسان خيلى حريم مىگيرد، و آنهايى كه مىكشاند، مىنمايد و مىرُبايد آن اسماء جمالى است. تابلو قرآن كريم، باب ورودى قرآن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» است كه رحمان و رحيم از اسماء جمالى حق تعالى است.
اسماء جمالى دلالت بر كمالات الهى مىكنند مانند: عليم، قدير، سميع، بصير و… امّا اسماء جلالى دلالت بر غناى حق تعالى از ماسوا و عدم شباهت به شىء از خلق دارند مانند: عزيز، سبوح، جليل و… اسماء جلالى مظاهر عالم عزّت و اسماء جمالى مظاهر عالم عظمت است.
جلال حق تعالى عين جمال اوست، و جمال او عين جلال اوست، و هر دو عين ذات بى همتاى اوست، و لكن تعدّد در عالم اسماء است، پس اسماء جلالى مظاهر عالم عزّت است و اسماء جمالى مظاهر عالم عظمت است. و از طرفى چون جمال و جلال مظاهر گوناگون دارند و جلال حق در جمال وى نهفته، و جمال وى در جلال او مستور است، چيزى كه مظهر جلال الهى است به نوبه خود واجد جمال حق بوده و چيزى كه مظهر جمال خداست به نوبه خويش داراى جلال الهى خواهد بود. جلال حق در جمال او نهفته و جمال وى در جلال او مستور است و گويند: جمال، ظاهر كردن كمال معشوق است از جهت استغناى از عاشق. و جلال ظاهر كردن بزرگى معشوق است از جهت نفى غرور عاشق و اثبات بيچارگى او. عارف به جلال حق نگرد، بنالد، محبّ به جمال حق نگرد بنازد. آن يكى مى نالد از بيم فصال اين يكى مى نازد به اميد وصال.
*جلال الهى به وسيله جمال ظاهر شده و جمال به وسيله جلال مختفى است.
بارى! هر صفتى كه به لطف تعلّق دارد، صفت جمال است و هرچه به قهر متعلّق است، صفت جلال است، پس ظهور عالم و نورانيتش و بهائش از جلوه جمال است و مقهوريت او در شعاع نور و سلطنت كبريايى حق از جلوه جلال است و جلال به وسيله جمال ظاهر شده و جمال به وسيله جلال مختفى است. هرچه اُنس و خلوت است در تجلّى جمال است و هرچه دهشت و هيبت است اثر تجلّى جلال است، پس اگر بر قلب انسان سالك داعى با لطف و اُنس تجلّى شد، متذكّر جمال گردد و آن را خواستار شود و از مقام حال به زبان قال سرايت كند و گويد:
«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ»
و اگر بر قلب سالك به قهر و عظمت و كبريا و سلطنت تجلّى شد، متذكّر جلال گردد و آن را مسألت نمايد و از پيشگاه حقيقت عالم مىخواهد كه: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِاَجَلِّهِ وَكُلُّ جَلالِكَ جَليلٌ».
بايد دانست كه انسان هرگاه اسمى از اسماء اللّه را گرفته و دنبال كند و با آن اسم حشر داشته باشد، ذاكر به آن اسم باشد. آن اسم در تار و پود او عجين بشود، سلطان آن اسم بر او ظاهر مىشود، تجلّيات الهى از جدول آن اسم از مجلاى آن اسم در او پياده مىشود. حال تا ذات انسان با چه اسمى از اسماء جمالى و جلالى اُنس داشته باشد و چه اسمى را بخواهد.
اگر انسان بتواند قلب خودش را مواظب باشد، به قبض و بسط آن توجّه نمايد، مىبيند در هر قبض و بسطى چه اسمى را مىخواهد در آن حال چه اسمى را طلب مىكند. اگر در آن حال اين اسم را دنبال كند، سلطان آن اسم براى او ظهور مىكند.
براى انسانهاى سالك الى اللّه، آنان كه به سوى دوست هجرت كردهاند، و به گرد حريم كبريائش در طوافند، احوالى است، و اوقاتى .
براى اين سالكان مجذوب، واردات و مشاهدات و خطورات و اتّصالاتى است، و از محبوبشان و معشوقشان، تجلّيات و ظهورات و الطاف و كرامات و اشارات و لسان قال اولياى الهى تابع لسان حال آنها است. جذبات و جذوات است، و هر وقتى و در هر حالى به مناسبت حالشان، حقتعالىبراى آنان تجلّى مىكند گاهى اوّل تجلّى لطف است پس تجلّى قهر و گاهى بعكس، و چون لسان قال اولياى الهى تابع لسان حال آنها است.
لذا دعاهايشان ترجمان حالات قلبى آنان است، زيرا ظاهر عنوان باطن است. درباره اختلاف قلوب اولياء الهى به حسب تجلّيات ربّانى، حضرات اهل عرفان مىگويند: «انّ قلوب الأولياء و السالكين مرائي تجلّيات الحقّ و محال ظهوره، كما قال تعالى: يا موسى لايسعنى ارضى و لاسمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن الاّ انّ القلوب مختلفة فى بروز التجلّيات فيها، فَرُبَّ قلبٍ عشقىٍ و ذوقيٍ تجلّى له ربّه بالجمال و الحسن و البهاء، وقلبٍ خوفيٍ تجلّى له ربّه بالجلال و العظمة و الكبرياء و الهيبة، و قلب ذي وجهتين تجلّى له بالجمال و الجلال و الصفات المتقابلة، او تجلّى له بالاسم الاعظم الجامع، و هذا المقام مختصّ بخاتم الانبياءو اوصيائه عليهالسلام». قلوب اولياء الهى و انسانهاى سالك، آيينه تجلّيات حقتعالى و محل ظهور اوست. چنان كه ذات اقدس اله خطاب به موساى كليم عليهالسلامفرمود: اى موسى! زمين و آسمانم مرا فرا نمىگيرد و ليكن دل بنده مؤمن مرا فراگير است.
*قلب عارفان خراباتى محل تجلّى جمال و بهاء الهى است
قلبهاى مؤمنان و سالكان به لحاظ تجلّيات و ظهورات حق تعالى، گوناگون است، بعضى از قلبها، عشقى و ذوقى است كه خداى سبحان به اين گونه قلبها به جمال و بهاء تجلّى مىكند، اين طائفه از اولياء را خراباتى مىگويند.
خرابات در اصطلاح عرفانى عبارت است از خراب شدن اوصاف نفسانى و عادات حيوانى و تخريب قواى غضبى و شهوانى و تبديل اخلاق مذموم حيوانى به كمالات انسانى، و نيز خراباتى آن است كه از خودى فراغت يافته و فانى در حقيقت هستى گشته و به كوى نيستى در باخته،
*قلب عارفان مناجاتى محل تجلّى جلال و عظمت الهى و بعضى از قلبهاى سالكان خوفى است كه خداى سبحان بر آن گونه قلبها به جلال و عظمت و كبرياء و هيبت تجلّى مىفرمايد، اين طايفه از مؤمنان عارف را مناجاتى مىگويند.
و بعضى از قلبها در پرتو نورانيت و جامعيت و وسعت وجودى، هر دو جهت را دارا است كه ذات اقدس اله بر آن قلوب عرشى به جمال و جلال و صفات متقابله تجلّى مىفرمايد، و بلكه با اسم اعظم جامع، تجلّى مىكند. اين مقام مخصوص وجود مقدس حضرت ختمى صلى الله عليه و آله و اوصياى معصوم اوست. ذوات قدسى قلب عرشى ذوات قـدسـى معـصومين عليهمالسلام محل تجلّى جمال و جلال الهى است.
معصومين عليهمالسلام كه جامع جميع صفات كماليه كلمات وجودى مىباشند و به همين جهت خليفة اللّه اند و خلافت بر همه مكوّنات از آن آنان است. امامان معصوم و انسانهاى كامل كه حامل عرش الهىاند، جانشان عرش است، سِرّشان وعاى معارف قرآن كريم است. اين ذوات قدسى، حقايق نظام هستى را به يك بارگى يافته وادراك مىكنند. زيرا آنها وسايل معرفت حقتعالى و وسايط ظهور صفات الهى و ارباب انواع مخلوقاتش هستند. انسان سالك ساعى، بعد از معرفت شهودى به اسماء الهى و آگاهى به جايگاه انسان در نظام آفرينش، و نيل به مقام توحيد در ذات و صفات و افعال، از خداى سبحان جمال و جلال را مسألت مىكند تا بشود مظهر و مرآت جمال و جلال الهى، و چون در سير و سلوك انسانى هدف، نيل به آرمانهاى متعالى است نه قناعت كردن به حدّ وسط، لذا در درخواست جمال، نيكوترين مراتب جمال را، و درخواستن جلال با شكوهترين و عالىترين مراتب جلال را مىخواهد: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ»، «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِاَجَلِّهِ».
و وقتى به اوج عرفانى نايل گشت مشاهده مىكند كه تمام مراتب جمال نيكو و تام مراحل جلال با شكوه و عالى است، «وَكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ»، «وَكُلُّ جَلالِكَ جَليلٌ». و سرانجام در مقام تضرّع، متوسل به تمام مراتب جمال و جلال الهى مى شود: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ»، «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ».