بدان که فرزند امانتی است اندر دست پدر و مادر، و دل وی پاک است چون جوهر نفیس، و نقش پذیر چون موم، و از همه ی نقش ها خالی است، و چون زمین پاک است که هر تخم که اندر وی افکنی، بروید؛ اگر تخم خیر افکنی به سعادت دین و دنیا رسد، و مادر و پدر و معلم اندر ثواب شریک باشند، و اگر به خلاف این بود بدبخت باشد، و ایشان بر هر چه بر وی رَوَد شریک باشند، که حق تعالی همی گوید:«قوا انفسکم و اهلیکم ناراً» و کودک را از آتش دنیا نگاهداشتن اولی تر که از آتش دوزخ نگاه دارند، و نگاه داشتن وی آن بود که وی را به ادب دارد، و اخلاق نیکو به وی آموزد، و از قرین بد نگاه دارد که اصل همه ی فسادها از قرین بد خیزد. و او را اندر تنعم و جامه ی نیکو آراستن خو نکند که آن گاه از آن صبر نتواند کردن، و همه ی عمر اندر طلب آن ضایع کند، بلکه پاکی او اندر ابتدا جهد کند تا آن که وی را شیر دهد به صلاح و نیکوخو و حلال خوار بود که خوی بد از دایه سرایت کند، و شیر که از حرام حاصل آید، پلید بود و چون گوشت و پوست کودک از آن بروید، طبع وی را با آن مناسبتی پدید آید که پس از بلوغ ظاهر شود… و چون چنان شود که از بعضی چیزها شرم دارد، این بشارتی بود، و دلیل آن بود که هر که نور عقل بر وی افتاد از شرم شحنه ای سازد که وی را بر هر چه زشت باشد، تشویر همی دهد…
و چون کودک کاری نیک بکند، و خوی نیکو بر وی پدید آید، وی را اندر آن مدح کند و چیزی دهد وی را که بدان شاد شود، و اندر پیش مردمان بر وی ثنا کند، و اگر خطایی کند یا گوید، یک یا دو بار نادیده انگارد تا سخن خوار نشود، و اگر بسیار با وی گفته آید دلیر شود و آشکارا بکند، و چون معاودت کند، یک بار اندر سر توبیخ کند و گوید:«زنهار تا کسی از تو این نبیند و نداند که رسوا شوی میان مردمان و تو را به هیچ کس ندارند!»
… و هر روز یک ساعت او را از بازی باز ندارد، تا فرهیخته شود و دل تنگ نشود که از آن بدخوی گردد و کوردل شود… و بسیار نگوید، و البته سوگند نخورد و تا نپرسند، سخن نگوید…
ابوحامد غزالی، کیمیای سعادت