من افتخار می کنم که چنین فرزندی را تحویل جامعه دادم و آرزو دارم، فرزندان دیگرم هم با نام نیک برای جمهوری اسلامی ایران خدمت کنند. فقط به جوان ها توصیه می کنم، مراقب خودشان باشند، راه شهدا را ادامه دهند و از کشورشان پاسداری کنند و پشتیبان رهبرشان باشند.
موضوع: "پلاک"
سالروز فناوری انرژی هسته ای گرامی باد
شهید علم مصطفی احمدی روشن
هفته ای چهار پنج بار بین نطنز و کاشان و تهران می رفت و می آمد. نه یک ماه و دو ماه، نه یک سال و دو سال، هشت سال کارش همین بود. ساعت چهار صبح می نشست توی ماشین و راه می افتاد. گاهی وقتها تازه ساعت یازده شب جلسه اش شروع می شد. بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت تهران؛ هفت صبح توی تهران جلسه داشت. خستگی نمی شناخت. به قول بچه ها لودری کار می کرد. یک بار حساب کردم، مصطفی شاید این مدت بیش از پانصد هزار کیلومتر رفته و آمده؛ ده برابر کره زمین.
سالروز فناوری انرژی هسته ای گرامی باد
شهید علم داریوش رضایی نژاد
یک پروژه ی هسته ای در دست داشتیم که از پَسَش بر نیامدیم. می خواستم بروم پروژه را تحویل بدهم و خسارت دیرکرد آن را پرداخت کنم، اما یاد رضایی نژاد افتادم، او را در یک همایش دیده بودم.
سراغ ایشان رفتم و ماجرا را گفتم. موضوع و ویژگی های پروژه را که شنید، گفت: من هستم، پروژه ی خوب و مفیدی است.
در تمام این سالها که مشغول کار علمی هستم، اولین بار بود که یک نفر همکاری در پروژه ای را پذیرفته بود بدون این که از مبلغ پیشنهادی سؤالی بپرسد.
روحش شاد
سالروز فناوری انرژی هسته ای گرامی باد
به یاد شهید علم مسعود علیمحمدی
وقت تدریس شور و حال زیادی داشت. آن قدر خوب درس می داد که همه را به درس علاقمند می کرد همه دوست داشتند با او درس بگیرند. حتی برخی می گفتند:«او برای دانشگاه تهران، مثل نگین برای انگشتر بود و در میان آن می درخشید.»
روحش شاد
روز ملی فناوری هسته ای گرامی باد
به یاد شهید علم دکتر دانشمند مجید شهریاری
مجید به همه احترام می گذاشت و برایش فرق نمی کرد که مخاطبش چه کسی باشد. هر کس به دفترش می آمد، جلوی پایش بلند می شد. جواب سؤالات و مشکلات همه را می داد. معمولاً هم به کسی امر و نهی نمی کرد. اذان که می گفتند، آستین هایش را بالا می زد. همین رفتارش سبب می شد که دیگران از او درس بگیرند. من خودم دیدم افرادی را که ظاهر مناسبی نداشتند، اما پس از مدتی انس با مجید، به نمازخانه رفت و آمد می کردند.
شهید علم داریوش رضایی نژاد
یک کار خیلی مهم با داریوش داشتم، در به در دنبالش می گشتم آن روزها موبایل هم که نداشتیم، به هر کس که می رسیدم سراغش را می گرفتم، یکی می گفت:"چند دقیقه پیش توی حیاط بود.” دیگری می گفت:"نیم ساعت قبل تو کتابخانه دیدمش” خلاصه این سؤالها سرگردانی ام را بیشتر می کرد.
دیگر کلافه شده بودم یک کرتبه صدای اذان به گوشم رسید و این صدا خیالم را راحت کرد، چون می دانستم موقع اذان داریوش هر کجا که باشد خودش را به نمازخانه می رساند.
سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت
«توی جبهه این قدر به خدا می رسی؛ میای خونه، یه خورده ما رو ببین!» شوخی می کردم. آخه هر وقت می آمد، هنوز نرسیده، با همان لباس ها می ایستاد به نماز. ما هم مگر چه قدر پهلوی هم بودیم؟! نصفه شب می رسید، صبح هم نان و پنیر به دست، بندهای پوتینش را نبسته سوار ماشین می شد که برود. نگاهم کرد و گفت:«وقتی تو رو می بینم، احساس می کنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم.»
یادگاران/ص33
سال1365 به همراه حاج حسین و فریدون به گلزار شهدا رفتیم، در قطعه شهدا دو قبر آماده بود، فریدون با لبخند به خرازی گفت:«حاجی! دفعه دیگر اینجا جای توست، با پای خودت نمی آیی، تو را می آورند».
حاجی نگاهی مهربان به صورت فریدون کرد و پاسخ داد:«خوب تو را در قبر کنار من به خاک می سپارند»، الحمدلله دو قبر در کنار هم هست». روز هشتم اسفندماه تلخ ترین روز زندگی ما بود، صبح پیکر خونین فریدون را در دست داشتیم و عصر کنار پیکر حاج حسین می گریستیم، چند روز بعد هر دو نفر را همانجا در کنار یکدیگر به خاک سپردند.
راوی: همرزم شهید فریدون بختیاری
خاطره ای از زندگی مهندس شهید حسن آقاسی زاده
رتبه ی اول دانشگاه تورنتوی کانادا رو به دست آورده بود.
وقتی درسش تمام شد اومد ایران تصمیم گرفت بره جبهه.
گفتم: شما تازه ازدواج کردی، یه مدت بمون و نرو جبهه.
گفت: نه مادر! من پول این مملکت رو توی کانادا خرج کردم حالا درسم تمام شده وظیفه ی شرعی ام اینه که برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم…
از وصیتنامه شهید 23ساله سید مرتضی حسینی
خواهرم
حجاب تو مثل جهاد رزمندگان است، همیشه در داشتن حجاب کامل اسلامی رعایت زیاد بکنید تا در روز قیامت از یاران فاطمه زهرا(سلام الله علیها) باشید.