اوایل اسارت ورزش ممنوع بود.
تا یه نفر شروع به ورزش کرد. مأمور عراقی با قلم و کاغذ اومد سراغش و پرسید اسمت چیه؟
اون بسیجی هم گفت: گچ پژ
عراقیه تا چند دقیقه هر کاری کرد نتونست اسمو تلفظ کنه… ول کرد رفت.
|
موضوع: "پلاک"اوایل اسارت ورزش ممنوع بود. تا یه نفر شروع به ورزش کرد. مأمور عراقی با قلم و کاغذ اومد سراغش و پرسید اسمت چیه؟ اون بسیجی هم گفت: گچ پژ
عراقیه تا چند دقیقه هر کاری کرد نتونست اسمو تلفظ کنه… ول کرد رفت. در اوج شکوفایی انقلاب سال پنجاه و هفت، تظاهرات و راهپیمایی جلوه ی خاصی به محله ها داده بود. در محله ی جماران، بالای خیابان شهید اشرفی اصفهانی- کهن دژ سابق- تظاهرات توسط عمال رژیم به خاک و خون کشیده شد و برادر باباشاهی به شهادت رسید. مراسم بزرگداشت در حالی در مسجد محمدیه برگزار می شد که مأمورین ساواک مراقب اوضاع بودند. در جوّ آن زمان، کمتر کسی می توانست علیه رژیم بی پرده صحبت کند و گرفتار نشود.
پس از تجمع مردم در مسجد، طلبه ای جوان با چهره ای نورانی وارد مسجد شد. او بر منبر قرار گرفت و با تسلط کافی و شجاعت کم نظیر، عملکرد زشت رژیم را بیان کرده و با سخنرانی مهیج و جالب به روشنگری پرداخت. تا آن زمان خطیبی به این بی باکی و شجاعت در مورد رژیم صحبت نکرده بود. همه از بی باکی او صحبت کردند و سؤال می کردند او کیست؟ حاج اصغر جوانی که در آن لباس ناشناخته مانده بود، پس از اتمام سخنرانی با زرنگی لباس هایش را تعویض کرد و به میان جمعیت برگشت و مأمورین امنیتی را از تعقیب روحانی ناامید کرد. … اما شهادت چیست؟ آن گاه که دو دلداده به هم می رسند و بنده ی خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند و محو تماشای رُخ یار می شود آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توان نهاد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیربردار نیست، ای آنانی که در زندان تن اسیرید به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصه ی شهادت عاجزید، فقط شهید می تواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلطد و نام شهید به خود بگیرد. شهید در این دنیا قبل از آن که به خون بتپد شهید است و شما هم چنان که در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید بعد از وصلشان هم هرگز نمی توانید درکشان کنید. برخیزید و فکری به حال خود کنید که شهید به وصل خود رسیده است و غصه ندارد و شهدا به حال شما غصه می خورند و ازین در عجب اند که چرا به فکر خود نیستید به خود آیید. پیرو امام باشید نه در حرف؛ بلکه در عمل. گوش دل به سخنانش بسپرید و حرفهایش را بدون چون و چرا بپذیرید. و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید و اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پرده ی غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید. اگر امام خود را شناختید، گمراه نمی شوید و گرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد؟ بخشی از وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی
… اما شهادت چیست؟ آن گاه که دو دلداده به هم می رسند و بنده ی خاکی به جمال زیبای حق نظر می افکند و محو تماشای رُخ یار می شود آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری می توان نهاد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیربردار نیست، ای آنانی که در زندان تن اسیرید به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصه ی شهادت عاجزید، فقط شهید می تواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلطد و نام شهید به خود بگیرد. شهید در این دنیا قبل از آن که به خون بتپد شهید است و شما هم چنان که در این دنیا نمی توانید بشناسید و بفهمید بعد از وصلشان هم هرگز نمی توانید درکشان کنید. برخیزید و فکری به حال خود کنید که شهید به وصل خود رسیده است و غصه ندارد و شهدا به حال شما غصه می خورند و ازین در عجب اند که چرا به فکر خود نیستید به خود آیید. پیرو امام باشید نه در حرف؛ بلکه در عمل. گوش دل به سخنانش بسپرید و حرفهایش را بدون چون و چرا بپذیرید. و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید و اکنون که حضرت صاحب الامر(عج) در پرده ی غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید. اگر امام خود را شناختید، گمراه نمی شوید و گرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد؟ بخشی از وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی
قد و قامت رشیدی داشت. قبل از انقلاب چون مردانگی را در زور و بازو و خالکوبی می دانستن به رسم مدعیان آن دوران، عکس اژدها را رو تنش خالکواب کرده بود. بعد از انقلاب اما جوانمردی و مردانگی را معنای دیگری یافت. حالا در صف مقدم بود و نماز و عبادتش رنگ و بوی خاصی داشت. نگران بود و همیشه دعا می کرد که اگر شهید شود جنازه اش به شهر برنگردد. آرزویش شهادت بود اما می گفت: نمی خواهم جنازه ام با این خالکوبی ها باعث شرمندگی خانواده ام بشود…
روز عملیات، روی مین افتاد و از شکم تا گلویش در حرارت آن سوخت… فرمانده بود. به قلب دشمن زد. ترکِشی داغ در ریه ی ابوالقاسم فرو رفت، خون سرخ از گلویش جاری شد، بچه ها سعی داشتن انتقالش بِدَن عقب. اما ما را به جان فاطمه الزهرا(س) قسم داد تا بگذاریم بر روی خاک جان بدهد. بچه ها به ناچار او را رها کردن. … وقتی پیکر مطهرش رو به شهر آوردیم، هیچ کس نمی دانست او فرمانده بود.
شهید ابوالقاسم چوپان شهیده طاهره هاشمی در انشای خود نوشته است: ملتی که برای هر قطعه از این میهن خون ها فدا کرد، دیگر سازش با نوکران آمریکا، این دشمنان اسلام را جایز نمی داند؛ نگرانی ما این است که مبادا سازشی صورت گیرد اما هرگز سازشی صورت نخواهد گرفت. شهید دانش آموز «سیده طاهره هاشمی» از سوی سازمان بسیج مستضعفین به عنوان شهید شاخص سال1392 معرفی شد؛ این شهیده در پی درگیری های خونین میان گروهک های کمونیستی علیه مردم و انقلاب، به شهادت رسید. شهیده «سیده طاهره هاشمی» در نخستین روز از خرداد ماه سال 1346 در روستای شهیدآباد شهرستان آمل به دنیا آمد؛ او در خانواده ای طرفدار انقلاب و تحت تربیت پدر و مادری که هر دو از سادات منطقه هزار جریب ساری بودند، رشد و پرورش یافت. از کودکی با قرآن، نهج البلاغه و سایر کتب روایی شیعی اُنس و الفت پیدا کرد و به دلیل جوّ فرهنگی و مذهبی خانواده روح تشنه اش با عمیق ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد. او دختری مهربان، دلسوز و دانش آموزی نمونه و موفق و درس خوان بود؛ هرگز در ادای تکالیف واجب دینی، کوتاهی نمی کرد و مستحبات را تا جایی که می توانست، به جا می آورد. طاهره در کارهای هنری چون خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیه روزنامه دیواری و نیز اداره برنامه های فرهنگی مدرسه بسیار موفق بود و بسیاری از برنامه های فرهنگی، اجتماعی و حرکت های سیاسی مدرسه بر عهده او بود؛ در مواجهه با دانش آموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهک های ضد انقلاب قرار گرفته بودند، بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی، آن ها را به خود جذب می کرد. و سرانجام در غروب روز ششم بهمن سال 1360 در حالی که 14 بهار بیشتر از عمرش نمی گذشت، در حال کمک نیروهای مدافع شهر، در درگیری خونین گروهک های معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با اصابت دو گلوله به فیض شهادت نائل آمد. قسمتی از انشای شهیده سیده طاهره هاشمی که در قالب نامه ای به یک دوست امدادگر و رزمنده فرضی نگاشته شده است در ادامه آمده است. او در این نامه پیامی را نیز خطاب به رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا گوشزد کرده است. به نام خدا نامه ای می نویسم برای تو دوست در جنگم، ای دوست جان بر کفم، ای دوست شریفم….. آنها با شایعه سازی می خواهند مردم را گول بزنند، اما قرآن دستور داد برای شایعه سازان قتل و اسیری و لعنت است. می دانم که تو تنها برای ملت ایران نمی جنگی بلکه برای ملت عراق هم می جنگی و ملت جان بر کف و شهید داده ما و عراق پشتیبان تو هستند. اگر تو شهید بشوی صدها نفر بعد از تو می آیند و سنگرت را حفظ خواهند کرد ملتی که برای هر قطعه از این میهن خون ها فدا کرد، دیگر سازش با نوکران آمریکا و شوروی این دشمنان اسلام را جایز نمی داند. می دانم که تو تا آخرین قطره خون، خواهی جنگید، زیرا تو فرزند خلف کسانی هستی که در جهان همیشه بر ضد ستم می شوریدند و تو هم مانند آنها پیروز خواهی شد زیرا اماممان، این بت شکن عصر گفت:«آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» و در جای دیگر گفت:«ما مرد جنگیم». آقای کارتر نباید ما را از جنگ بترساند. البته به یاری خداوند؛ زیرا این خداوند بود که آمریکا را در حمله نظامی به ایران در طبس نابود کرد؛ شن های بیابان این مأموران الهی چون ابابیل بر سرش ریخت و تمام آن تجهیزات را نابود کرد و این بار هم کید شیطان بر هم ریخت. چون خداوند در قرآن فرمود:«ان کید الشیطان کان ضعیفا» بلی حیله شیطان ضعیف است زیرا در این زمان هم به یاری خدا و هوشیاری ملت و بیداری ارتش و جان بر کفان سپاه و بسیج مانع رسیدن آمریکا به هدف شومش گردید. من به تو خواهرم و برادرم که در سنگرید، پیام می دهم که خواهم آمد و انتقام خون های نا به حق ریخته را خواهم گرفت. نگرانی من و تو ای خواهرم این است که مبادا سازشی صورت گیرد و خون های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام را به گوش جهانیان برسانیم که ندای امام همان ندای اسلام است. اما می دانم که هرگز سازشی صورت نخواهد گرفت، زیرا تمام اُرگان های مملکتی در دست ملت و نمایندگان ملت است و من و تو ای دوستم با هم به جنگ اسرائیل که فلسطین را اشغال کرده است، می رویم و از آن جا به سادات ها و شاه حسن ها و حسین ها و ملک خالدها خواهیم گفت که به سراغتان خواهیم آمد و دوباره فلسفه شهادت را زنده خواهیم کرد و صف های طولانی برای شهادت تشکیل خواهیم داد و روزه خون خواهیم گرفت. والسلام
سیده طاهره هاشمی همیشه با هم میرفتن منطقه، بچه های یک روستا بودند. فرمانده شان هم از اهالی همان روستا بود، که شهید شد. همه شان پکر بودند. می گفتند شرمشان می شود بدون حسن برگردند روستایشان. همان شب بچه ها را برای مأموریت دیگری فرستادند خط. هیچ کدامشان برنگشتند. دیگر شرمنده ی اهالی روستایشان نشدن. خدایا از تو می خواهم که مرا یاری کنی تا در راه تو قدم بردارم همان طور که خداوند می فرماید هر کسی در امور بر خداوند توکل نماید، او برایش کافی است و حال اگر بنده گام در راه جهاد با کفار گذاشت هر گونه سرنوشتی که پروردگارش برای او تعیین نماید تفاوتی ندارد. ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سرِ ما خواهد آمد ان شاءالله که خداوند قبول نماید. گفتم:"دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق… گفت:"ببین اگه میشه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا… آخریش هم اتاق من.” خاطره ای از شهید مصطفی چمران
|