خاطره ای از همراهی امام خامنه ای و شهید هاشمی نژاد
(به مناسبت شهادت حجت الاسلام هاشمی نژاد در مهرماه1360)
در روز نوزده دی ماه57، مردم مشهد با ارتش مواجه شدند. آن روز قرار بود آیت الله خامنه ای در استانداری سخنرانی داشته باشند. ارتش، تانک به خیابان آورده بود، اما ارتشی های تانک ها با مردم اعلام همبستگی کردند. مردم هم روی تانک ها ایستادند. آقای هاشمی نژاد خطاب به مردم فریاد می زدند:«نروید، این کار را نکنید» ولی وقتی دیدند فایده ای ندارد، خودشان هم روی یک تانک ایستادند. هلی کوپتری از بالای جمعیت این صحنه را دید و سپس نیروهای ارتشی با تانک به سوی مردم راه افتادند تا جمعیت را که برای گوش دادن به سخنرانی متراکم شده بوند، متفرق کنند. آن روز توانستیم اسلحه ارتشی ها را بگیریم. تانک ها را آتش زدیم و مردم جیپ های فرماندهی را له کردند. خلاصه زهرچشمی از ارتش و ارتشی و حکومت نظامی گرفتیم. البته ارتش روز ده دی ماه کشتاری راه انداخته بود، ولی از آن به بعد ارتش در مشهد از صحنه خارج شد و امور به دست آن سه بزرگوار(امام خامنه ای، حجت الاسلام هاشمی نژاد و آیت الله طبسی) افتاد.
موضوع: "پلاک"
نماز در اتاق سرهنگ آمریکایی!
همه چیز به یک امضاء بستگی داشت. «باکستر» فرمانه پایگاه هوایی«ریتس» در شهر«لاواک» آمریکا باید زیر پرونده ی«عباس بابایی» را امضا می کرد تا رسماً خلبان شود. بابایی از دانشجویان اعزامی ایران به آمریکا در سال 1350ه.ش برای آموزش خلبانی در این پایگاه بود. کارهایش طبق گزارش های مندرج در پرونده اش«غیر نورمال» بود.
آن روز عباس برای امضا شدن پرونده اش به اتاق فرمانده ی پایگاه رفته بود. هر دانشجوی دیگری جز او بود، هر کاری را که احتمال می داد مانع امضای پرونده اش گردد، کنار می نهاد؛ چه رسد به اینکه در اتاق فرمانده ی پایگاه هوایی آمریکا به نماز بایستد! اما عباس بابایی از این گروه آدم ها نبود. او به محض اینکه فهمید وقت نماز فرارسیده، از عدم حضور فرمانده استفاده کرد و به نماز ایستاد. فرمانده وارد اتاق شد و با منظره ی نماز و حرکات شگفت انگیز بابایی مثل قنوت و سجود رو به رو گردید. با دقت و تعجب زیاد به تماشا ایستاد تا نماز عباس تمام شد.
- شما چه کار می کردید؟!
- نماز می خواندم.
- نماز چیست؟
- عبادت ما مسلمانان است.
همه چیز آماده بود تا امضای پرونده ی عباس منتفی شود. خشونت نظامی و خوی استکباری فرمانده ی آمریکایی، دشمنی طبیعی او با اسلام و مسلمانان، وجود عنصری کاملاً مذهبی مانند عباس بابایی که قرار بود برای ارتش ایران تربیت شود و در خدمت منافع آمریکا باشد، نادیده گرفتن آداب و رسوم پایگاه خلبانی آمریکا و…
اما نماز عباس و خلوص و معنویت او کار خودش را کرده بود. فرمانده از نظر و تصمیم خود برگشت. به عباس نگاه کرد و گفت:
- تو همیشه به مراسم عبادی خودت پایبند هستی؟
- بله.
- پس گزارش هایی که همیشه درباره ی تو به من می دادند که مذهبی و«غیر نورمال» هستی، به همین دلیل بود.
-…
فرمانده دست برد، قلم برداشت و پرونده ی عباس را امضا کرد. او دیگر خلبان شده بود.
بابایی دیگر در میان ما نیست اما پیام های این کارش هست، از جمله اینکه:
1- در هیچ حالی نماز اول وقت را ترک نکنید.
2- هیچ شرایطی و هیچ گونه حالتی همچون رودربایستی، خجالت، حاکم بودن وضعیت غیر دینی، تمسخر دیگران، در اقلیت قرار داشتن و… شما را از انجام وظیفه ی دینی باز ندارد.(امر خدا را بر هر چیز مقدم بدارید.)
3- خود را در دامن خدا بیندازید، خدا دستتان را می گیرد.(حتی در خانه و کشور بیگانه)
4- مشکلات خود را با انجام دادن فرایض دینی به خصوص نماز و یاد خدا حل کنید.
5- به دین خدا و احکام و اوامر او احترام بگذارید؛ او نیز حتماً به خواسته های شما احترام خواهد گذاشت.
6- ادامه ی(راه شهیدان» که یکی از شعارهای اصلی ماست، با اقتدا به آنان و عمل کردن تحقق می یابد، باید شروع به عمل کرد؛ از کوچکترین اعمال گرفته تا آمادگی برای شهادت در راه خدا.
7- همیشه یک اصل اساسی، یک هدف بزرگ و نهایی و یک محبوب حقیقی در زندگی باید وجود داشته باشد که بقیه ی موارد را تحت الشعاع قرار دهد، آنها را تنظیم کند و جهت ببخشد و آن، خداست.
وقتی خدا در زندگی اصل و محور شد، بقیه ی امور را نیز جهت می دهد و انسان با توجه به آن، کارها را اولویت بندی می کند و تقدم و تأخر می بخشد. این امر، جسارت و اقتدار و اراده ی شگفت انگیزی به انسان می دهد، به طوری که مثل بابایی در زمان طاغوت، در دل کشور آمریکا آن هم در پایگاه هوایی نظامی و در اتاق فرمانده، حاضر نیست نماز اول وقت خود را فدا کند!
شهید بابایی با این عمل به ما می گوید: مبادا هنگام گفتگو با یک رفیق یا جمع دوستان یا در یک جلسه ی کاری، یا مصاحبت با مسئولان و صاحب منصبان و به خصوص هنگامی که کاری از کارهای دنیا را پیگیری می کنید که نزدیک است به نتیجه برسد، نماز و امر خدا را کنار بگذارید.
و برای کسانی که از این برتر می خواهند سیر و سلوکی داشته باشند و در مسیر عرفان و بندگی و اخلاص در راه محبوب گام بردارند، پیام می دهد که«قل الله ثم ذرهم»: بگو«خدا» و غیر او را دور افکن. پس تو هم بکوش در زندگی همواره خدا را اصل قرار دهی،«خدا محور» باشی و لحظه ای نیز از او غفلت نکنی. در این صورت است که در امتحان های حساس خدا پیروز خواهی شد، همچون امتحان نماز اول وقت بابایی در آن شرایط که به خوبی از آن پیروز و سربلند آمد.
هويت حسيني؛ هويت شهداي گمنام
داشتيم پيكر شهدامون رو با كُشته هاي بعثي تبادل مي كرديم كه ژنرال حسن الدوري رئيس كميته وفات ارتش عراق گفت:«چند تا شهيد هم پيدا كرديم كه تحويلتون ميديم تا به فهرستتون اضافه كنين.»
يكي از شهدايي كه عراقي ها پيدا كرده بودند پلاك نداشت.
سردار باقرزاده پرسيد:«از كجا مي گيد اين شهيد ايرانيه؟ اين كه هيچ مدركي براي شناسايي نداره!..»
ژنرال بعثي گفت:«با اين شهيد، يك پارچه قرمز رنگ پيدا كرديم كه روش نوشته بود«يا حسين شهيد» فهميديم ايرانيه…
راوي: محمد احمديان
من دفعه آخرم است
برای بدرقه ی برادرم تا کنار قطار رفتم. گفت:«داداش! من دیگه دفعه ی آخرم است». گفتم: هر چه مصلحت باشد. برو که خدا بزرگه. امیدت به خدا باشه. گفت:«نه! تو که لیاقت نداشتی؛ ولی من، دفعه ی آخرم است.» بعد، مشتی آرام، به بازویم زد و خندید. چند هفته بعد، وقتی جنازه اش را آوردند، بالای سرش رفتم و با خود گفتم: الان زنده می شود. الان قلبش می زند، مثل من، که بعد از یازده ساعت از توی سردخانه زنده بیرون آمدم؛ اما نشد. او واقعاً لیاقت آن را داشت.
آنها از روی فقر می جنگند
در کردستان، یکی از اعضای گروهک ضدانقلاب را اسیر کردیم و پیش شهید حسین قجه ای بردیم. حسین گفت:«اگر من به دست تو اسیر می شدم، با من چه می کردی؟» آن شخص با گستاخی گفت تحویل فرماندهی می دادم و بیست هزار تومان جایزه می گرفتم، او هم تو را می کُشت. حسین گفت:«حالا فکر می کنی من با تو چه کار می کنم؟ و او گفت: خوب، یا می کُشی و یا زندانی می کنی. حسین خنده ای کرد و گفت:«نه، من تو را آزاد می کنم» و بعد هم یک گونی آذوقه به او داد و آزادش کرد. وقتی به حسین اعتراض کردیم گفت:«آنها از روی فقر می جنگند ؛ این کار را کردم، تا شاید به آغوش اسلام بازگردند.» روز بعد، در کمال تعجب، آن شخص به همراه بیست نفر از فریب خوردگان، خود را با اسلحه تسلیم کردند.
مناجات
ای قادر متعال، به تو عشق می ورزم؛ ولی حق عاشقی ادا نمی کنم. ضعف بسیاری دارم، زیرا عاشق واقعی سر از پا نمی شناسد. ای خدای عزیز شاهدی که این بنده ی حقیر به ائمه ی اطهار(ع) علاقمند است، گاهی که مصیبت اهل بیت(ع) خوانده می شود؛ طاقت شنیدن ندارم.(روحانی شهید عباس علیدادی سلیمانی)
مینی بوس بیچاره
اوایل جنگ بود. سال60 تازه به منطقه رفته بودیم، آن هم به کردستان.
آنجا بود که یک روز به من گفتند تعدادی از رزمنده ای کُرد پیشمرگ مسلمان را با این مینی بوس به خط ببر. من هم تازه شش ماهی بود که گواهینامه پایه دو گرفته بودم. راستش رویم نشد بگویم تا حالا مینی بوس نرانده ام.
خلاصه طرف مینی بوس رفتم و با دعا و صلوات پشت فرمان نشستم. از شانس ما مینی بوس استارت هم نداشت و معلوم هم نبود چطور روشن می شود. رفتم پایین و یک بنده خدایی از بچه های جهاد را پیدا کرده و موضوع را به او گفتم و او مینی بوس را با هر کَلَکی بود روشن کرد.
راستش دنده های مینی بوس را هم بلد نبودم. از اول دنده را یک تکان محکمی دادم که بعدها فهمیدم دنده سه بوده و با همان دنده به راه افتادم و آرام آرام می رفتم تا اینکه به یک سربالایی رسیدم و ماشین به خاطر اینکه روی دنده سه بود نفس نداشت و بالا نمی رفت. بیچاره رزمنده ها پیاده شدند و شروع کردند به هُل دادن. من هم دست به دنده نمی زدم. به هر مکافاتی بود به منطقه رسیدیم و رزمنده ها پیاده شدند و من دوباره با همان دنده سه مسیر را بازگشتم! و خلاصه اینکه مینی بوس بیچاره به خاطر این جریان یک دست صفحه کلاچ پیاده شد. اولین تجربه مینی بوس رانی ما در منطقه هم رقم خورد. یادش بخیر روزهای خوب مردانگی و ایثار و گذشت.
روزهای اول
تازه به جبهه رفته بودم. از صدای توپ و خمپاره و کُلاً مُردن خیلی وحشت داشتم. یک روز با برادر«امیرپور» مسئول اطلاعات و عملیات لشکر انصار رفته بودم برای گشت و شناسایی. ندانسته از داخل میدان مین عبور کردیم و من رفتم روی یک مین والمرا. شاخکهای مین رفت داخل چکمه ام. عمل کرد و من زمین خوردم اما هر چه منتظر شدم منفجر نشد. به کمک برادران همراه، مین را از چکمه ام درآوردیم. آنجا بود که ایمان آوردم به اینکه تا خدا نخواهد مرگی در کار نیست و فرقی نمی کند که انسان در جبهه و جنگ باشد یا در خانه و کاشانه خود. از آن به بعد دیگر ترسی در دلم راه نیافت.
مرگ…
* شهید سید عبدالحمید حسینی: رها کردن همه امیدها و آرزوها
* شهید رضا روح الامین: آتشی که به سراغ همه می آید.
* شهید برزو شریفی: تحولی بیش نیست!
* شهید سیدهادی طاهر: از قفس تن رها شدن و از مهمانخانه به مقصد رسیدن است.
* شهید اردشیر عین الله زاده: یک اثر نفیس و بی شائبه که خالق بشریت به صورت یک پدیده شگرف در طبیعت گسترانده است.
اطاعت و ولایت
یه تیربار عراقی که خیلی اذیت می کرد حاج احمد(امینی) چهارده، پانزده نفر رو فرستاد که خاموشش کنند اما اون ها نتونستند و همگی شهید شدند. حاجی بی سیم رو برداشت و با مهدی کازرونی تماس گرفت، ماجرا را توضیح داد و کسب تکلیف کرد. حاج مهدی هم گفت: اگر مطوئنی مشکلی برای خودت پیش نمی آد، برو خودت بزنش» حاج احمد هم رفت و مثل همیشه آیه ی«و ما رمیت اذ رمیت و…» را خواند و زد و تیربار دشمن خاموش شد. وقتی برگشت دوباره رو کردم بهش و گفتم: شما وقتی خودت می دونی باید بری و این کارو انجام بدی دیگه سؤال کردن نداره! حاج احمد رو کرد به من و گفت:"پس معنی آیه و اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم و… چی می شه؟…”
منبع: کتاب پل چوبی
اینجا خبری نیست!
گفت: جایگاه من توی سپاه چیه؟
سؤال عجیبی بود! ولی می دانستم بدون حکمت نیست.
گفتم: شما فرمانده ی نیروی هوایی سپاه هستین سردار.
به صندلی اش اشاره کرد. گفت:
شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الآن دارم، نرسی؛ ولی من که رسیدم، به شما می گم که این جا خبری نیست!
خاطره ای از شهید حاج احمد کاظمی
پست فرماندهی
نصف شب از شناسایی برگشته بود. وقتی دید بچه ها توی چادر خوابیدند، همان جا بیرون چادر فرماندهی خوابید.
بسیجی ای که آمده بود نگهبان بعدی را بیدار کند، می بیند بیرون چادر کسی خوابیده است. با قنداق اسلحه به پهلوش میزنه و بلندش می کنه:
«پاشو، نوبت پست شماست»
آقا مهدی زین الدین هم بلند شد، اسلحه را گرفت و رفت سرِ پست و تا صبح نگهبانی داد!
صبح زود، نگهبان که تا صبح خوابیده بود به آن بسیجی می گوید:«چرا دیشب من رو بیدار نکردی؟!» وقتی به محل نگهبانی می روند، می بینند فرمانده لشکر دارد نگهبانی می دهد!
سؤال شهید کاظم مهدی زاده
فرازی از وصیت نامه شهید کاظم مهدی زاده
“… می خواستم بزرگ بشم، درس بخونم مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم رو ببرم کربلا، دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک، تو راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم خب نشد، باید میرفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم دفاع می کردم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم.
الآن اوضاع چطوره…؟”
شهید کاظم مهدی زاده عضو گردان تخریب و به عنوان نیروی تخریب چی در عملیات کربلای1 در منطقه مهران، ارتفاعات قلاویزان به شهادت رسید.
از “تورنتو” تا جبهه
رتبه ی اول دانشگاه تورنتوی کانادا رو به دست آورده بود.
وقتی درسش تمام شد اومد ایران تصمیم گرفت بره جبهه.
گفتم: شما تازه ازدواج کردی، یه مدت بمون و نرو جبهه.
گفت: نه مادر! من پول این مملکت رو توی کانادا خرج کردم حالا درسم تمام شده وظیفه ی شرعی ام اینه که برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم…
خاطره ای از زندگی مهندس شهید حسن آقاسی زاده
شهيد علي روحاني
اسلام امروز خون مي خواهد تا زنده بماند يك روز خون امام حسين(ع) و يارانش به ژاي نهال اسلام ريخته شد و امروز نوبت ماست و همچنين ژشتيبان ولايت فقيه باشيد و هرگز ايشان را تنها نگذاريد.
شهيد 16 ساله علي قدرخواه
راه حق يكي است و آن هم راه نائب بر حق حضرت مهدي(ع) و غير آن هر چه هست باطل است.
شهيد محمدهادي موحدي
در اينجا چند جمله اي را تذكر مي دهم كه اميدوارم از ياد نبريد:
حمايت همه جانبه و مستمر از ولايت فقيه، حضور مستدام حزب الله در صحنه و تكرار فرياد آتشين و خروشان مرگ بر آمريكا
شهيد سيدجمال دربان فلك
اي امت حزب اللهي! از ولايت فقيه و روحانيت مبارز اطاعت و ژشتيباني كنيد كه هر دو ضامن ژيروزي و ژشتوانه اسلام هستند.
ارزش شهيد
آنچه امروز به ما الهام مي بخشد، قلم هاي كساني كه اسلام را روي كاغذها توصيف كرده اند نيست، بلكه قلم هاي كساني است كه با خون خود خطوط برجسته اسلام را بر روي بدن هاي خودشان، بر ژيشاني شان، بر فرق شكافته شان(وَ قُتِلَ في مِحرابِهِ لِشِدَّهِ عَدلِهِ)، بر روي دانه دانه موهاي مقدس محاسنشان، بر روي سينه و قلبشان، بر ژيشاني شكسته شان، بر دندان شكسته شان، بر رگهاي گردنشان نوشته اند.
چقدر اشتباه است كه ما با جمله«مِدادُ العُلَماءِ افضَلُ مِن دِماءِ الشُّهَداء» ارزش شهيد و شهادت را ژايين بياوريم. آري آنچه الهام بخش امروز ماست آن قلم ها نيست، آن جانبازي هاي تاريخي و آن خونهاي بر زمين ريخته است، آن سرگذشت هاي نوراني است. ژيام اسلام را جهادها، هجرت ها، فداكاري ها، جانبازي ها به جهان رسانده است.
از مجموعه آثار شهيد مطهري/ج17/ص641
شهيد عباس كريمي
اعمال و رفتار درست نمي شود مگر با تهذيب نفس و مقدم داشتن جهاد اكبر بر جهاد اصغر و صبر و استقامت بر مصائب و گرفتاري ها در راه خدا.
شهيد محمدهادي موحدي
در اينجا چند جمله اي را تذكر مي دهم كه اميدوارم از ياد نبريد:
حمايت همه جانبه و مستمر از ولايت فقيه، حضور مستدام حزب الله در صحنه و تكرار فرياد آتشين و خروشان مرگ بر آمريكا.
شهيد 16 ساله علي قدرخواه
راه حق يكي است و آن هم راه نائب بر حق حضرت مهدي(ع) و غير آن هر چه هست باطل است.
شهيد محمد دري جاني
خداوندا بنده ي حقير و ناچيزت را كه هيچ چيز جز خونم كه آن هم امانتي است از تو دارم در راهت مي دهم و من را جزء بندگاني قرار ده كه تو را يافتند و شناختند و ژس از شناخت عاشق تو شدند و تو نيز عاشق آنها شدي و آنها را كشتي و ديه آنها را خودت ژرداختي، قرار ده.
شهيد حاج يونس زنگي آبادي
بنده حقير اين سعادت بزرگ را در وجودم نمي بينم ولي وقتي به مهرباني و بخشندگي خداوند مي نگرم، اميدوار مي شوم. اميدوارم كه خداوند ما را در زمره شهدا قرار دهد.
شهيد مصطفي ابراهيمي مجد
برادران و خواهرانم، فرزندانتان را به عشق حضرت مهدي(ع) آشنا سازيد و آنان را براي جهاد در راه آن حضرت هميشه آماده نگهداريد.
شهيد محمود احمدي
ژيرو خط امام كه همان خط حزب الله است باشيد.
شهيد مرتضي جاويدي
ما مي توانيم، به امام بگوييد نمي گذاريم تاريخ اسلام تكرار شود، نمي گذاريم احد تكرار شود، ما تا آخر ايستاده ايم.
شهيد علي چيت سازان
كسي مي تواند از سيم خاردارهاي دشمن عبور كند كه در سيم خاردارهاي نفس خويش گير نكرده باشد.