( سروده ای از مقا م معظم رهبری)
دل زبی خودی سراز خود رمیدن است جان را هوای از قفس تن پریدن است
ازبیم مرگ نیست که سر داده ام فغان با نگ جرس به شوق به منزل رسیدن است
دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم با ری علاج شوق، گریبا ن دریدن است
شا مم سیه تر است ز گیسوی سر کشت خورشید من برآی، که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است
بگرفته آب ورنگ ، ز فیض حضور تو هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمی کنم تقدیر قصه ی دل من نا شنیدن است
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا روزی ” امین” سزا لب حسرت گزیدن است