خاطراتی از دفاع مقدس *نمی دانستیم خواب هستیم یا بیدار!!*
حدود 4 الی 5 ماه مسئولیت نگهبانی بند 1 و 2 اردوگاه 11 تکریت با گروهبان دومی به نام «معروف» بود که با فارسی آشنایی داشت و شکنجه های زیادی به برادران روا داشت.
او به کمک جاسوسانی که داشت، افراد بانفوذ و باسواد را از بین بچّه ها شناسایی کرده، به سختی تنبیه می کرد. یکی از آن افراد، روحانی جوانی بود به نام شیدالله که به اسرا درس و آموزش قرآن می داد را شناسایی کرد و به بازجویی بُرد. او حافظ 13 جزء قرآن بود و چهره ی بسیار صمیمی و دوست داشتنی داشت. بعد از بازجویی مقدّماتی، او را آزاد کردند، ولی همه می دانستند که تنبیه سختی در انتظار اوست. دوستان برای سلامتی او صلوات نذر کردند تا سالم بماند. روز تنبیه فرا رسید همه نگران شدند. بچه ها دور تا دور اردوگاه نشسته بودند و زانوی غم بغل گرفته بودند، ذکر می گفتند و دعا می کردند.
چند نفری که دور هم نشسته بودیم، تصمیم گرفتیم تفألی به قرآن بزنیم، قرآن را گشودیم و این آیه آمد:«یا نارُ کُونی بَرداً و سلاماً علی إبراهیم؛ ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش» فهمیدیم هیچ خطری شیدالله را تهدید نمی کند، امّا چگونه؟!
بعد از آن که مقداری او را دور اردوگاه گرداندند صدایش زدند، همه وحشت زده شده بودیم، امّا علی رغم تصور ما، دیدیم که دو عدد سمّون(شبیه نان فانتزی) به او دادند و گفتند برو. تعجب همه ما را فرا گرفته بود، نمی دانستیم خواب هستیم یا بیدار. در آن زمان بود که فهمیدیم که حقیقتاً راست گفت خدای بزرگ و بلند مرتبه که:«یا نارُ کُونی بَرداً و سلاماً علی إبراهیم».(سوره انبیاء، آیه ی69)
خاطراتی از دفاع مقدس *نمی دانستیم خواب هستیم یا بیدار!!*