*!خاطراتی از دفاع مقدس *پایتان را روی پشت من بگذارید
شهید گمنام
زیر باران گلوله ی دشمن، چندین قایق در کنار جزیره ی ام الرصاص پهلو گرفتند. قصد داشتیم بر روی جزیره پیاده شویم. به خاطر این که اسکله ای وجود نداشت، رزمندگان مجبور بودند فاصله ی حدود سه متر را در باتلاق حرکت کنند تا به خشکی برسند. از قایق پای خود را بیرون گذاشتیم که یکی از بسیجیان غواص را دیدیم؛ مجروح شده بود. او خود را در باتلاق انداخته و می گفت:«برادران پایتان را روی پشت من بگذارید و پیاده شوید تا در باتلاق نیفتید.»
ما حاضر نمی شدیم. او قسم می داد:«شما را به جان امام زود باشید. به دشمن امان ندهید…!»
هنوز هم پس از چندین سال قامت رعنای او را که در باتلاق درازکش کرده، مجسم می کنم و خواهش های آن ایثارگر در گوشم طنین انداز است.
سیره ی شهدای دفاع مقدس8
خاطراتی از دفاع مقدس *پایتان را روی پشت من بگذارید!*