خاطراتی از دفاع مقدس *دو پا را تقدیم اسلام کرده ام!*
پد یک، شاهد جانفشانی های زیادی بود. شاهد مقاومت ها و شاهد ایثارها. بچّه ها هم چنان از مناطق به دست آمده، دفاع می کردند. صدای انفجار، نزدیک بود. درست روی پل منفجر شد. از کنار نیزارها بیرون آمدم و سریع قایق را به محل انفجار رساندم. زخمی ها را سوار قایق کردم تا به عقب انتقال دهم. برادری با چهره ی برافروخته، مولایش امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را صدا می زد. متوجه محل جراحتش نشدم. اما دیدم از درد به خود می پیچد. گفتم: برادر! از چه ناحیه زخمی شده ای؟
گفت: می گویند دو پایم را تقدیم اسلام کرده ام.
بی اختیار گفتم: قبول است، ان شاءالله.
پس از چند لحظه به فکر افتادم. کجایش مجروح شده؟! دو پایش را داده؟!
برایم غیر قابل تصور بود. گاز قایق را گرفتم. در بین راه به عقب نگاه کردم تا درست او را نگاه کنم. او خنده بر لب، به وصال جانان رسیده بود. از دیگر مجروحان نامش را سؤال کردم؛ گفتند:«او سید حسین هاشمی بود.»
خاطراتی از دفاع مقدس *دو پا را تقدیم اسلام کرده ام!*