خاطراتي از دفاع مقدس *افزايش انگيزه ي نيروها*
به ياد شهيد ميرقاسم ميرحسيني
قبل از شروع عمليات خيبر تعدادي از نيروهايي كه به شهرك «سپنتا»- عقبه ي لشكر ثارالله- آمده بودند به من مراجعه كردند و گفتند ما براي پشتيباني آمده يم، نمي خواهيم به يگان هاي عملياتي برويم. از بسيج ادارات و كارخانه جات بودند و معلوم بود كه دل و جرأت اين كارها را ندارند. «ميرحسيني» كه رسيد سريع قضيه را به او منتقل كردم. گفت:«همه ي نيروها را در صبح گاه جمع كن.»
همين مار را كردم. ميرحسيني آمد جلوي جمعيت ايستاد و شروع كرد به صحبت:«برادران من! ما وارث انبياء عليهم السلام هستيم و ذاكران جهاد آن ها. اگر طراوتي در كلام ما فرزندان اسلام ديده مي شود، از آنجاست كه در بركه ي شهادت به خون شهيدان كربلا آغشته شده است. ما با نگاه به گودال قتلگاه سرهاي شهيدان را ديديم كه قرآن تلاوت مي كردند، ما پاهاي پر آبله را ديديم كه منزل به منزل در پي سالارشان روان بودند، ما پرچم تعهد بر دوش گرفته ايم و ذكر شهادت بر لب داريم و در پي قافله روانيم…»
ميرحسيني يك ساعتي صحبت كرد، بعد هم خداحافظي كرد و رفت. ديگر حتي يك نفر هم حرفي از«پشتيباني» نزد.
خاطراتي از دفاع مقدس *افزايش انگيزه ي نيروها*