جای پای باران
با دکتر چمران ،عده ای را برداشتیم و به اهواز رفتیم .نزدیک به یک ماه از شروع جنگ می گذشت اما تحرک خاصی در جبهه ها دیده نمی شد.عبا و عمامه را گذاشتم کنار و لباس سربازی پوشیدم.
به سرعت ،عملیات های ایذایی را شروع کردیم.با چند نفر از بچه های مدافع شهر ،می رفتیم سراغ تانک های دشمن .حسابی کفری شان کرده بودیم .آرایش زرهی دشمن را به هم می ریختیم و باز می گشتیم.
بر اساس خاطره ای از زبان معظم له
دیدار با طلاب و روحانیون عازم جبهه 26/08/66