حاج شيخ محمد تقي بافقي(ره): اين عالم مجاهد پس از آزادي از زندان رضا شاه به شهر ري
تبعيد شد. گويند؛روزي در منزل نشسته بود كه رئيس شهر باني شهر ري وارد شد و پس از
سلام و اجازه جلوس نزديك در اتاق نشست و عرض كرد: آقا من از طرف مقامات مافوق خود
ماموريت دارم آنچه مورد احتياج شماست ، فراهم مي كنم. ايشان مظهر توحيد و توكل بودند،
ناراحت شده و گفتند: تو چكارهاي كه ادعاي برآوردن جميع حوائج مرا ميكني؟ جواب داد: من
رئيس شهرباني هستم. ايشان گفتند: من الان احتياج دارم كه در اين هواي صاف و آفتابي
ابري در صفحه آسمان ظاهر شود و براي طراوت زمين باران ببارد ، تو مي تواني چنين خواستهاي
را انجام دهي؟ جواب داد: نه نمي توانم ـ ايشان گفتند: مافوق تو چه طور؟ مافوق مافوق تو و
شاه مملكت چه طور؟ جواب منفي بود. ايشان فرمودند: پس تو كه به عجز خود و همة سران
مملكتي اقرار داري و به گدائي آنها اعتراف مي كني چگونه مي خواهي نيازهاي مرا برآوري؟
برخيز و ديگر از اين گونه حرفهاي شرك آميز نزن. رئيس شهرباني خجل زده برخاست و دانست
كه با اين مجسمة توكل و توحيد نمي تواند طرف شود. [1]
اينگونه است كه علماء رباني و حافظان دين با يقين به لطف پروردگار و توكل بر او، در تمام مراحل
زندگي آرامش بر وجود ايشان حكم بوده و در مقابل تمام فشارها و سختيها در انجام وظائف
خويش كوتاهي نكرده و از دين خدا پاسداري نموده و هيچگاه دغدغة روزي و حوادث آينده
را نداشتهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[2] . سيماي فرزانگان ـ ص389ـ رضا مختاري ـ انتشارات دفتر تبليغات اسلامي ـ 1374/ چاپ هشتم.
مهدي رحيمي
اندیشه قم