عشق از اول سرکش و خونی بود
سال های سنگین و دشوار اسارت یادآور روزهای سختی بود که بر کاروان اسیران شام گذشت. و فرزندان همان اشقیا یک بار دیگر فرزندان اولیاء را به خاک و خون و اسارت کشیده بودند. با وجود ممنوعیت عزاداری در عاشورا و تاسوعا و محرم، اُسرا سر می باختند و از این عشق نمی گذشتند.
به هنگام فرا رسیدن ایام عزاداری سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین علیه السلام، نیروهای عراقی به منظور جلوگیری از برپایی مراسم سوگواری و برای کِسِل کردن آزادگان، تحت عنوان پیشگیری از کُزاز، اقدام به واکسن زدن به اسرا می کردند که به نام آمپول و واکسن ضد عاشورا در اردوگاهها معروف شده بود.
به عزاداری ما اَنگ سیاسی می زدند و ما برای اینکه بهانه به دست آنها ندهیم، به همان حالت نشسته مجبور بودیم حدیث معروف پیامبر را به صوت حزین و دل سوخته بخوانیم که در این وضعیت، بار معنایی مضاعف داشت که«قال رسول الله نور عینی حسین منی انا من حسینی»
کمترین مجازات در قبال عزاداری، بستن درهای ورودی آسایشگاه برای چند روز بود که شاید تا سه چهار روز درها را باز نمی کردند و آب و برق را قطع می کردند. و از غذا هم خبری نبود و شکنجه و ضرب و شتم و انفرادی و … نیز به آن افزوده می شد، اما عاشقان را چه باک و به تعبیر مولوی:
عشق از اول سرکش و خونی بود تا گریزد هر که بیرونی بود