مأمون از دعوت امام هشتم به خراسالن چند مقصود عمده را تعقیب می کرد: اوّلین و مهمترین آنها، تبدیل صحنه مبارزان حاد انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر بود. همان طور که گفتم شیعیان در پوشش تقیه، مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند، این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیف ناپذیری در بر هم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی، یکی مظلومیت بود و دیگری قداست.
شیعیان با اتکاء به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت است، به زوایای دل و ذهن مخاطبان خود می رساندند و هر کسی را که از اندک آمادگی برخوردار بود، به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن می ساختند و چنین بود که دایره تشیع، روز به روز در دنیای اسلام گسترش می یافت و همان مظلومیت و قداست بود که با پشتوانه تفکر شیعی این جا و آن جا در همه دوران های قیام های مسلحانه و حرکات شورشگرانه را بر ضد دستگاه های خلافت سازماندهی می کرد.
مأمون می خواست یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلاب به میدان سیاست بکشاند و به این وسیله کارآیی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این کار مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می گرفت زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و آن چنان مقدس. این تدبیر می توانست فکر شیعی را هم در ردیف بقیه عقاید و افکاری که در جامعه طرفدارانی داشت قرار دهد و آن را از حد یک تفکر مخالف دستگاه - که اگر چه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوض است از نظر مردم به خصوص ضعفا پر جاذبه و استفهام برانگیز است - خارج سازد.
دوم، تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافتهای اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافتها بود، مأمون با این کار به همه شیعیان مزوّرانه ثابت می کرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهای مسلط که همواره جزء اصول اعتقادی شیعه به حساب می آمده است یک حرف بی پایه و ناشی از ضعف و عقده های حقارت بوده است، چه اگر خلافتهای دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم که جانشین آنهاست می باید نامشروع و غاصبانه باشد و چون علی بن موسی الرضا علیه السلام، با ورود در این دستگاه و قبول جانشینی مأمون او را قانونی و مشروع دانسته پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این، نقض همه ادعاهای شیعیان است، با این کار نه فقط مأمون از علی بن موسی الرضا علیه السلام، بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگان اعتراف می گرفت بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع یعنی ظالمانه بودن پایه حکومتهای قبلی را نیز در هم می کوبید.
علاوه بر این ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی اعتنایی ائمه به دنیا نیز با این کار نقض می شد که آن حضرت فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته اند نسبت به آن زهد می ورزیدند و اکنون که درهای بهشت دنیا به روی آنان باز شد به سوی آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن متنعم کردند.
سوم، این که مأمون با این کار، امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاههای خود قرار می داد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود در می آورد و این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنی امیه و چه بنی عباس بر آن دست نیافته بودند.
چهارم، این که امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوه ها بود در محاصره مأموران حکومت قرار می داد و رفته رفته رنگ مردمی بودن را از او می زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبت های مردم فاصله می افکند.
پنجم، این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب می کرد. طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را بر این که فرزندی از پیغمبر و شخصیتی مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران می کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می افزاید.
ششم، آن که در پندار مأمون، امام با این کار به یک توجیه گر دستگاه خلافت بدل می گشت، بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوایی امام با آن حیثیت و حرمت بی نظیری که وی به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت بر عهده می گرفت هیچ نغمه مخالفی نمی توانست خدشه ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد. این خود در حکم حصار منیعی بود که می توانست همه خطاها و زشتی های دستگاه خلافت را از چشم ها پوشیده بدارد.
به جز اینها هدفهای دیگری نیز برای مأمون متصور بود.
چنان که مشاهده می شود این تدبیر به قدری پیچیده و عمیق است که یقیقناً هیچ کس جز مأمون نمی توانست آن را به خوبی هدایت کند و بدین جهت بود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بی خبر بودند. …
حقاً باید گفت سیاست مأمون از پختگی و عمق بی نظیری برخوردار بود. اما آن سوی دیگر این صحنه نبرد، امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام، است و همین است که علی رغم زیرکی شیطنت آمیز مأمون تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتب بی اثر و بازیچه ای کودکانه بدل می کند، مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایه گذاری عظیمی که در این راه کرد از این عمل نه تنها طرفی بر نبست بلکه سیاست او به سیاستی بر ضد او بدل شد. تیری که با آن، اعتبار و حیثیت و مدعاهای امام علی بن موسی الرضا علیه السلام، را هدف گرفته شده بود خود او را آماج قرار داد، به طوری که بعد از گذشت مدتی کوتاه ناگزیر شد همه تدابیر گذشته خود را کان لم یکن شمرده، بالاخره همان شیوه ای را در برابر امام در پیش بگیرد که همه گذشتگانش در پیش گرفته بودند یعنی«قتل» و مأمون که در آرزوی چهره قداست مآب خلیفه ای موجه و مقدس و خردمند، این همه تلاش کرده بود سرانجام در همان مزبله ای که همه خلفای پیش از او در آن سقوط کرده بودند، یعنی فساد و فحشا و عیش و عشرت توأم با ظلم و کبر فرو غلطید. دریده شدن پرده ریا مأمون را در زندگی پانزده ساله او پس از حادثه ولیعهدی در دهها نمونه می توان مشاهده کرد که از جمله آن به خدمت گرفتن قاضی القضاتی فاسق و فاجر و عیاش همچون یحیی بن اکثم و همنشینی و مجالست با عموی خواننده و خنیاگرش ابراهیم بن مهدی و آراستن بساط عیش و نوش و پرده دری در دارالخلافه او در بغداد است.
منبع: سیمای معصومین در آئینه نگاه رهبری/انتشارات دارالهدی/ مؤسسه فرهنگی قدر ولایت
اهداف مأمون از دعوت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام به خراسان