مباني اعتقادي مهدويت
ديدگاهها
مسألهي مهدويت به خاطر ابعاد متعدد آن از منظرهاي مختلف و زواياي گوناگون قابل بررسي است. ميتوان آن را از جنبههاي اعتقادي،[1] تاريخي،[2] فلسفهي تاريخ،[3] روان شناختي، تربيتي، اجتماعي و… مورد كنكاش و بررسي قرار داد. نوع رويكرد به مساله و تعيين حوزهي بحث و زاويهي ديد براي اتخاذ روش مناسب با آن حوزه و به دست آوردن نتايج صحيح و پرهيز از اشتباه ضرورتي تام دارد.
آن چه در اين جا ارايه ميشود، نگاه به مهدويت از منظر اعتقادي است. اين نگاه، حوزهاي وسيع و پر دامنه را در بر ميگيرد و نسبت به ديگر رويكردها به خاطر مبنا و ريشهاي بودن آن از نقشي مهمتر و اهميتي دو چندان برخوردار است.
مباني اعتقادي
همان طور كه اشاره شد حوزه مباحث اعتقادي مهدويت، حوزهاي وسيع و گسترده است. آن چه ما از آن گفتگو ميكنيم نه تمامي اين مباحث كه مباني و مباحث اساسي بحث مهدويت است.
مهدويت و اعتقاد به امام زنده غايب برخاسته از ريشهها و پايههاي مستحكمي است كه ما از آن، به مباني اعتقادي ياد ميكنيم. بدون اين پايهها و ريشههاي عميق برخاسته از براهين عقلي و نقلي، هيچ رويشي شكل نميگيرد و دوامي نميآورد. برخي از مباحث قابل طرح در مباني و مباحث اساسي مهدويت عبارتند از:
1- امامت (اهميت، ضرورت، ويژگيها، راه انتخاب و…)
2- مهدويت از منظر آيات و روايات (شيعه و سني)
3- دلايل تولد امام مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ
4- فلسفه غيبت
5- نقش امام در عصر غيبت (فوايد امام غايب)
6- وظايف شيعه در عصر غيبت
7- طول عمر حضرت
8- انتظار
9- علايم و شرايط ظهور
10- سيره حضرت (در عصر غيبت و ظهور) و…
از اين مجموعه بدون ترديد مهمترين و ريشهايترين مسأله همان مباحث امامت و ضرورت آن است. مناسب است قبل از پرداختن به ضرورت امامت اشارهاي به اهميت و جايگاه و بستر اين بحث داشته باشيم. مقصود از جايگاه، روشن كردن اين نكته است كه بحث امامت، به چه زمينه هايي احتياج دارد و در چه فضايي مطرح ميشود و اساساً در بستر و سير مباحث اعتقادي در چه جايگاهي و رتبهاي قرار ميگيرد.
1- اهميت امامت
شيعه با اعتقاد به امامت گره خورده است و با اين طرح، راه خويش را در تاريخ آغاز كرده و در اين راه رنجها برده است، تا آن جا كه به اعتراف برخي محققان[4] آن قدر كه در اين راه شمشير كشيده شد و جان فشاني شد، در هيچ برههاي از زمان و در مورد هيچ يك از ديگر آموزههاي دين، شمشير زده نشده و جان فشاني نشده است.
اين جان فشاني و اهتمام، از آن جا برخاسته كه به گفتهي قرآن، امام مكمّل دين و متمّم همهي نعمت هايي است كه خداوند در هستي قرار داده است.[5] رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ آن قدر كه به اين امر سفارش ميكرد به هيچ يك از امور ديگر سفارش نميكرد[6] و آن قدر كه براي اين مهم از اولين روزهاي دعوت علني تا آخرين لحظات عمرش در بستر بيماري، گام بر ميداشت و اقدام ميكرد، براي هيچ كار ديگري اقدام نميكرد و زمينه سازي نمينمود.[7]
امروز و در اين نسل، ما امامت را پذيرفتهايم، ولي هنوز براي بسياري از ما، طرح امامت و در نتيجه، بحث امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ گنگ و مبهم ميباشد و به صورت ميراثي از آن پاسداري ميشود. ميراثي كه هنوز عمق و ضرورتش را نچشيدهايم.
طرح هايي كه امامت را براي چند نسل بر اساس نص و سنت ميگيرند و سپس شورايي حسابش ميكنند. و طرح هايي كه امامت را در حد رهبري تفسير ميكنند و شرايطش را حذف ميكنند، خواه از نسل علي ـ عليه السّلام ـ يا ديگري و طرح هايي كه امامت را موروثي و سلطنتي و نور چشم بازي خيال ميكنند. و طرح هايي كه امامت را غير قابل تحليل ميشناسند و بر اساس تعبد با تمام ابهامش باورش ميكنند. تمام اين طرحها، امامت را نفهميدهاند و جايگاه و بنيادهايش را نشناختهاند و در تاريكي تير انداختهاند.
شايد اين همه تفسير و تأويل از آن جا مايه ميگيرد كه ما حكومتها را در همين اشكال موجود دنبال ميكنيم و در ميان همين سيستمها نقد ميزنيم و از آن جا كه هيچ كدام از اينها با امامت نميخواند يا از كنار آن ميگذريم يا آن را تخفيف ميدهيم تا مورد قبول روشنفكران قرار گيرد.
شايد اين گمانها از اين جا برخاستهاند كه ما امامت را مبهم طرح كردهايم و آثار و مرزها و اثراتش را نشان ندادهايم و اين طرح حكومتي را جدي نگرفتهايم.
اگر ما جايگاه امامت را بشناسيم و ضرورتش را لمس كنيم، بر اساس همان ضرورت، وجود امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ را احساس ميكنيم و از زير بار اشكالهاي بني اسراييلي، آزاد ميشويم و بر اساس همان ضرورت و احساس به عشقي از امام ميرسيم. آن هم نه عشقي ساده و سطحي، كه عشق شكل گرفته و جهت يافته و تبديل شده به حركت و به سازندگي مهره هايي كه اين حكومت سنگين و بلند به آن احتياج دارد.
2- بستر بحث
با پذيرش اعتقاد به خدا و ضرورت وحي و رسالت، به امامت ميرسيم. با پذيرش و اثبات اين نكته كه خدايي هست و ما محتاج اوييم كه: يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله[8] از حكم و خواستهي او ميپرسيم و به ضرورت وحي و دين و اضطرار به رسول و حجت ميرسيم. اين همان جرياني است كه در اذان و دعا نيز نشان دارد.
در اذان پس از تكبير به توحيد ميرسيم و ادامهي توحيد رسالت است و ادامهي رسالت، امامت. چه بگويي و چه بگذري كه دست آورد رسول احتياج به وصي و محافظي دارد. در دعا نيز ميخوانيم: اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف رسولك اللهم عرفني رسولك… اللهم عرفني حجتك…[9]
ارتباط ضرورت حجت با ضرورت وحي و اضطرار و افتقار الي الله، ارتباطي اساسي و تنگاتنگ است. بحث ضرورت و اضطرار الي الحجة به دنبا اضطرار به خدا و غيب و معاد و وحي مطرح ميشود و ميبينيم كه مرحوم كليني در كافي، بحث را با همين عنوان دقيق و حساب شدهي اضطرار الي الحجة آغاز كرده است.
اين خلاصه احتياج به توضيح دارد: با درك ضرورت و اضطرار به دين - و نه انتظار از دين - كه برخاسته از اين نكته است كه امكانات حسي، تجربي، عقلي و قلبي و غريزي آدمي، پاسخ گوي روابط عظيم انسان با خودش و با اشياء و افراد آن هم با توجه به قدر و استمرار و ارتباطهاي محتمل انسان با عوالم ديگر نيست و به ناتواني و نارسايي اين نيروها و امكانات براي اين انسانِ بيشتر از هفتاد سال رسيديم. ناچار ضرورت وحي و دين مطرح ميشود.
در فرض ضرورت، ديگر تحليلهاي فرويدي و يونگي و اريك فرومي يا تحليلهاي طبقاتي و تاريخي جايگاهي نخواهد داشت. چون اينها آن جايي مطرح ميشوند كه دين، ريشه در ضرورت نداشته باشد و آن جاست كه بايد جواب داد چرا امري غير ضروري اين گونه در زندگي انسان از گذشته تا حال تأثيرگذار يا مطرح بوده است. با اين احتمال و اضطرار به وحي و مذهب، ديگر مذهب امر معقول يا يك راه از ميان تمامي راهها نيست كه مذهب تنها راه است؛ و حداقل اين چنين مذهبي، تمامي روابط انسان با خود، با اشياء و با افراد ديگر است و براي اين انساني كه تجربه و علم نميتواند پاسخ گوي روابط اين آب و نان و خوابيدن با دنياهاي محتمل با روابط احتمالي پيچيده باشد، حداقل مذهب در حوزهي حيرتها و يا احكام و شرايع نيست، بلكه تمامي زندگي عادي است.
اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحي به احتياج به خدا و معاد و وحي روي بياوريم و با اين افتقار و اضطرار آغاز كنيم، ديگر به انتظار از دين نميپردازيم؛ چون انتظار يك حالت است و اضطرار يك واقعيت. چه بسا تو هيچ انتظاري هم از دين نداشته باشي، اما اين رسول است كه با تو كار دارد و شروع كننده است. دين با رسول آغاز ميشود و رسول با دگرگون كردن تلقي انسان از خويش، اضطرار به مذهب و احتياج به دين را در جان انسان مينشاند. حتي اگر اعراض كند و يا انگشت در گوش خود بگذارد. آن جا كه دين با رسول آغاز ميشود، ديگر از انسان نميپرسند كه از دين چه انتظاري داري كه ميگويند: تو محتاجي، تو مفتقري، تو مضطري. انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد.[10]
آزاد انديشترين دين شناسان چون از اين نقطه كه ضرورت يا عدم ضرورت دين است، آغاز نكردهاند، گرفتار شدهاند و در واقع با اين پيش فرض كه دين ضروري نيست و يك راه در كنار ديگر راههاست، به تحليل آن پرداختهاند و در حد يك امر قدسي به آن روي آوردهاند و همين پيش فرض براي گرفتاري آنها كافي است. چون فرض ديگري هم هست و آن ضرورت و اضطرار به دين است و آن هم با اين احتمال كه آدمي بيشتر از هفتاد سال استعداد دارد و بيش از يك زندگي راحت و دامپروري بزرگ به او امكانات دادهاند.
در هر حال با اين بينش از قدر و استمرار و ارتباط انسان، به اضطرار و ضرورت وحي و معاد و رسول ميرسيم و با رسول پيوند ميخوريم و به همان دليل كه به وحي و رسول محتاجيم، به امامت و حجت هم محتاجيم كه امامت ادامهي رسالت است؛ چون به شهادت قرآن دو چيز مانع از كفر آدمي است. يكي قرآن، و ديگري، وجود رسول. كيف تكفرون و انتم تتلي عليكم آيات الله و فيكم رسوله.[11]
به شهادت اين آيه، معلوم ميشود كه دو چيز موجب حفظ مردم و مانع از كفر است.[1] . مثل بيشتر كتابهايي كه در مورد حضرت نوشته شده است، از »غيبت« نعماني و »كمال الدين«صدوق و »غيبت« شيخ طوسي گرفته تا بيشتر كتابهاي امروزي هم چون »دادگستر جهان«، »امامت و مهدويت«، »سيماي امام مهدي« و..
[2] . تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، دكتر جاسم حسين و تاريخ عصر غيبت، پور سيد آقايي، عاشوري، جباري و حكيم.
[3] . قيام و انقلاب مهدي ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ، شهيد مرتضي مطهري.
[4] . و اعظم خلاف بين الامة خلاف الامامة ما سل سيف علي قاعدة دينية مثل ما سلّ علي الامامة في كل زمان«، ملل و نحل، ج 1، ص 24.
[5] . اشاره به آيهي 3 سورهي مائده.
[6] . و لم يناد بشيء ما نودي بالولاية« وسائل الشيعة، ج 1، ص 10، ح 10.
[7] . ر. ك: چشمه در بستر تحليلي از زمانشناسي حضرت زهرا ـ عليها السّلام ـ ، مسعود پور سيد آقايي، ص 48.
[8] . فاطر / 15.
[9] . كافي، كتاب حجت، باب غيبت، روايت 29، الغيبة، نعماني؛ كمال الدين، صدوق (اين دعا در اين سه كتاب مجموعاً به شش طريق روايت شده است).
[10] . فاطر / 15.
[11] . آل عمران، 101.
اول، تلاوت قرآن و دوم، وجود پيامبر. پس بايد پس از پيامبر، خليفهاي باشد كه مانند پيامبر، حافظ امت باشد و كتاب خدا به تنهايي كافي نيست. افزون بر اين كه كتاب خدا، شامل همهي قوانين نيست، بلكه به سنت پيامبر نيز احتياج داريم و پس از پيامبر بايد به باب علم او يعني علي ـ عليه السّلام ـ و عترت پيامبر مراجعه كرد. آناني كه فرياد حسبنا كتاب الله سر دادند، ميدانستند كه اين كلام مخالف خود كتاب است كه قرآن ميگويد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و ميگويد: ما ينطق عن الهوي
3- ضرورت امامت
امام شؤوني دارد[1] كه از جملهي آنها پيشوايي و رهبري جامعه است. امامت كه همان پيشوايي و جلوداري است، طرح سياسي شيعه براي ادارهي جامعه است. در نگاه شيعه، آدمي هم چنان كه مضطر به وحي است، مضطر به امام معصوم نيز هست.
اين اضطرار و ضرورت از طرق مختلفي قابل استدلال است.[2] آن چه در اين جا آورده ميشود، نگاه به مسأله از منظر ديگري است. در اين نگاه، ضرورت امامت و اضطرار به حجت از دو طريق ديگر بررسي شده است. يكي، اهداف حكومت و ديگري، قلمروي حكومت.
1ـ3ـ اهداف حكومت
امروزه اهداف حكومتها در آزادي و امنيت و رفاه و بهداشت و آموزش خلاصه ميشود.[3] اگر اهداف حكومتها فقط همينها باشد، احتياجي به طرح امامت و رهبري شيعه نيست كه همان شورا و انتخاب، راه گشا است. اما اگر اهداف حكومت را رشد انسانها در تمامي ابعاد و استعدادها بدانيم يعني همان كه قرآن گوشزد ميكند.[4] و اين كه به آدمي بياموزند كه چگونه با حواس، احساس، فكر، عقل، قلب، و هم و خيال خود برخورد كند و به او هدايت و فرقان و ميزان را ارزاني كنند و او را براي تمامي رابطههاي محتمل و يا مظنون و يا متيقن آماده سازند آن وقت چارهاي جز پيوند با امامت شيعه و امام معصوم نيست. اين رهبري و سرپرستي، هدفي بالاتر از امنيت و پاسداري و بالاتر از رفاه و پرستاري دارد. اين رهبري با هدف آموزگاري و شكوفا كردن استعدادهاي انسان و با هدف تشكيل جامعهي انساني بر اساس قسط[5] همراه است.
حكومت هايي كه جامعهي انساني را تا سر حد يك دامپروري بزرگ پايين ميآورند، نه تنها به اين همه وحي و كتاب و پيامبر و امام نيازي ندارند كه حتي به عقل - قوهي سنجش و انتخاب - هم نيازي نيست كه عقل هم زيادي است و تنها غرايز و فكر - قوهي نتيجهگيري - و تجربه براي او كافي است. اين چنين حكومت هايي كه نه تنها اسلامي كه انساني هم نيست؛ چون اين اهداف با اندازههاي عظيم انسان ناسازگار است.
اگر اهداف حكومت را هدايت انسان در تمامي ابعاد وهم، حس، فكر، عقل، قلب و روح او بدانيم، آن وقت بايد به كسي روي بياوريم كه به اين همه آگاه است و از تمامي كششها و جاذبهها آزاد است و تركيب آگاهي و آزادي همان عصمتي است كه در فرهنگ سياسي شيعه مطرح است و عصمت، ملاك انتخاب حاكمي است كه مردم به آن راه ندارند؛ چون نه از دلها آگاهند و نه بر فردا مسلط هستند.
امام از ما به ما و مصالح ما آگاهتر و نسبت به ما از ما مهربانتر است. چون آگاهي او شهودي و وجوي است و محبت او غريزي و محدود نيست كه ربوبي و محيط است.
با تغيير اهداف حكومت، معيار انتخاب و روش انتخاب تفاوت ميكند. اين چنين اهداف بلندي، معيار و روش ديگري را ميطلبد؛ همان معيار و روشي كه در تفكر غني و بينش عميق شيعه مطرح است. همين است كه دين مرضي - خدا پسند - دين همراه مقام ولايت است. و رضيت لكم الاسلام دينا.[6]
حكومتي كه ميخواهد پاسدار امنيت و رفاه باشد، ميتواند با شورا و انتخاب مردم مشخص شود، اما حكومتي كه هدف هدايت، رحمت، بينات، ميزان و فرقان را دارد و تمامي نسلها را در نظر ميگيرد و تمامي عوالم و بيشتر از هفتاد سال دنيا را ملاحظه ميكند، پايهها و ريشههاي ديگري را ميطلبد. پايه هايي كه ريشه در درك ضرورت و اضطرار آدمي به حجت و امام دارد و با تسليم و اطاعت به همراهي و معيت او ميرسد و از تقدم و تأخر نجات مييابد، كه: المتقدم عليكم مارق و المتأخر عنكم زاهق، فمعكم معكم لا مع غيركم.
2ـ3ـ قلمرو حكومت
قلمرو حكومت تا كجاست؟ تنها در محدودهي خانه و جامعه و هفتاد سال دنيا يا در وسعت هستي و تا بينهايت عمر انسان؟ اگر تنها در محدودهي همين دنيا و 60 سال باشد. نه تنها هيچ نيازي به امام نيست كه به وحي و كتاب و پيامبر هم نيازي نيست؛ چون براي روشن كردن يك چراغ فتيلهاي، احتياجي به نيروي اتمي نيست. اين محدوده نياز به اين همه استعدادهاي فردي و اجتماعي و عالي ندارد. بلكه غرايز كافي است و به بيش از آن نيازي نيست. اما براي انسان مستمر و مرتبط با تمامي عوالم متيقن و محتمل و مظنون كه از استعدادهاي او برداشت ميشود، چارهاي جز پيوند با آگاهي كه به تمامي اين مجموعه آگاه باشد، نيست. آدمي بيش از هفتاد سال است و حكومت، كه قلمروي آن وسيعتر از خانه و جامعه و دنياست، حاكمي ميخواهد كه بر اين مجموعه آگاه باشد و بر اين مجموعه مسلط باشد. اگر قدر و استمرار و ارتباط انسان ملاحظه نشود، ميتوان به همين حكومتها با اين شكل و شمايلهاي استبدادي و قراردادي و حكومت فلاسفه و دانشمندان و نخبگان دل خوش كرد و با روشهاي گوناگون به كنترل حاكم پرداخت و او را به كار مردم كشاند. اما اگر انسان در رابطهاي ديگر مطرح شود و در وسعتي ديگر بررسي شود، ناچار موضوع و شكل مسأله به طور كلي دگرگون خواهد شد.
و داستان هم به واقع چنين است كه انسان در هستي و كل نظام جهاني مطرح است. مسأله اين است كه انسان هم استمرار دارد و هم در اين استمرار اتصال و پيوند دارد، پيوندي با جامعه و پيوندي با كل نظام و با كل هستي. اين تنگ چشمي است كه انسان فقط در محدودهي جامعه و هفتاد سال دنيا مطرح شود، همين طرح غلط و محدود است كه ديدگاه او را در مسألهي حكومت و رهبري محدود و تاريك ميسازد. اگر اين ديد محدود و طرح غلط را كنار بگذاريم و انسان را در كل هستي مطرح كنيم، ناچار اين انسان با اين پيوند و ارتباط به حكومتي نياز دارد هماهنگ با نظام هستي و به حاكمي نياز دارد آگاه به اين نظام و به قانوني نياز دارد منبعث از اين نظام و واقعيت. اين چنين حكومت و قانون و حاكمي، مردمي، انساني، واقعي، و حقيقي خواهد بود. در اين ديدگاه و با اين بينش وسيع و مترقي است كه طرح امامت شيعه جان ميگيرد و مفهوم ميشود. در اين بينش، حكومت، امامت است و حاكم، امام و قانون، قانوني هماهنگ با كل اين نظام. در اين ديد حاكم بايد به تمام روابط انسان با هستي آگاه باشد و از تمام نظام باخبر باشد و گذشته از اين آگاهي، بايد از جذبهها و كششها آزاد باشد كه خلق را به راهي ديگر نكشد و شتر حكومت را بر در خانهي خويش نخواباند.
جمع اين آگاهي و آزادي ميشود همان عصمت كه ملاك انتخاب حاكم است و در هنگامي كه معصوم را نپذيرفتند، كار ولي فقيه - آن هم فقيهي كه نشانهها و علايمش را خود معصوم بيان كرده است - اين است كه اين زمينهها را فراهم كند و به معصوم دعوت نمايد و پرچم او را برافرازد و با تربيت مهرههاي كار آمد و دگرگون كردن تلقي تودهها و تشكيل حكومت ديني، زمينه ساز ظهور آن حضرت و حكومت جهاني و فراگير او باشد.
در هر حال، اين چنين طرحي ميشود طرح حكومتي تشيع و اين چنين طرحي با چنين بينش وسيع و مترقي، سزاوار اين همه خون در تاريخ و اين همه شور و حماسه در جامعهي انساني است. ما امامت شيعه و طرح حكومتي تشيع را فقط اين گونه ميتوانيم بفهميم و در اين جايگاه ميتوانيم لمس كنيم. يك مسألهي مهم اين كه اين حاكم را تحميل نميكنند، فقط در دسترس ميگذارند. اين تويي كه بايد آن را كشف كني و برداري. تويي كه براي استخراج نفت چراغت و سوخت كارخانهها و ماشين هايت اين قدر كوشايي و كشف ميكني و بهره برميداري، بايد به خاطر نياز عظيمتري كه نياز تو را در هستي تأمين ميكنند و تو را و جامعهات را از سطح دام پروري بالا ميآورد، بكوشي و براي اين كوشش مهره هايش را بسازي و افرادش را آماده كني.
خدا براي انساني كه در هستي طرح شده و با كل نظام رابطه دارد، حاكمي انتخاب كرده و در دسترس گذاشته است و او را با ملاك عصمت يعني آگاهي و آزادي همراه ساخته است تا در هر دوره، آنها كه ميخواهند به پا خيزند و مهرههايش را فراهم سازند.
امامت، طرح آن هايي است كه در اين زندان نماندهاند و انسان را در جايگاه خودش طرح كردهاند و امام جلودار كساني است كه جلوتر از زمان را ميخواهند. چون امام بر اساس واقعيت هايي، حكومت و رهبري ميكند كه هنوز علوم انساني آن را كشف نكردهاند و جلوتر از علم و جلوتر از زمان و آگاهي انسان است؛ چون چنين امامي ضرورت دارد. پس وجود دارد و چنين امامي را تو بايد كشف كني و چنان امامتي را تو بايد زمينه ساز باشي.
با اين بينش، تولد چنين امامي يك ضرورت است، حتي اگر تمامي تاريخ بر آن بشورند و تمامي قدرتها و حكومتها آن را نخواهند حكومت هايي كه در چار چوبهي منافع خويش و يا در محدودهي هفتاد سال دنيا حكمران هستند و انسانها را به بيگاري كشيدهاند و آنها را تا سر حد يك جامعهي دام پروري به ابتذال كشاندهاند و در مداري بسته به چرخ انداختهاند.[1] . آنها وسيلهي هدايت، بيان، امن، كرامت، نور، فلاح، ذكر، رحمت و بشارت هستند. آنها شهداء، هداة، ولاة امر. خزانهي علم، خلف و امين خدا هستند. آنها امامان، انيس، شفيق، حصن و حافظ هستند. آنها شاهد، مبشر، نذير، فرمان فرما، معلم و حامل وحي هستند (اصول كافي، صص 201 - 190).
[2] . برخي براي اثبات امام از دلايل ديگري استفاده كردهاند. ر. ك: كتابهاي فلسفي و كلامي و متن سخنراني آيت الله سبحاني در فصل نامه انتظار، شماره 1.
[3] . ر. ك: بنيادهاي علم سياست، عبدالرحمن عالم، صص 239 و 367.
[4] . و هيئي لنا من امرنا رشدا (كهف، 10)؛ ارادبهم ربهم رشدا (جن، 10).
[5] . قسط غير از عدل و بالاتر از آن است. عدل در برابر ظلم و قسط در برار جور است. عدل به معناي مساوات و در شرايط يكسان، مساوي برخورد كردن است و قسط به معناي بهره و نصيب است يعني بهره و نصيب هر كس (پدر، مادر، همسر، دوست و..) را دادن. و اين بالاتر از عدل است. چه بسا كاري عادلانه باشد ولي قسط نباشد.
[6] . مائده، 3.
اين امام ضرورت دارد. پس وجود دارد. پس متولد ميشود، در حالي كه تمام قدرتها و چشمهاي خليفهي عباسي براي نابود كردنش بيدار نشستهاند؛ كه موسي در دامن فرعون بزرگ ميشود و در حقيقت، فرعونهاي حاكم تاريخ، خود زادگاه موساهاي تاريخ هستند.موساهايي كه حكومت محدود آنها را در هم ميشكنند و انسان را در جايگاه خودش در هستي رهبري ميكنند تا تمامي رابطههاي انسان، حساب شده و هماهنگ باشد. ما تولد چنين امامي را پيش از آن كه از دهان تاريخ و شهادت تاريخ بشنويم، از شهادت همين ضرورت شنيدهايم و باور كردهايم كه انسان در اين هستي، پيوند و رابطه دارد و به اين رابطهها آگاهي ندارد. پس رسالتي ميخواهد و امامتي؛ رسالتي كه قانون اين رابطهها را بياورد و امامتي كه در هر نسل جلودار آنها و امام زمانشان باشد.
كساني كه اين گونه اضطرار به ولي را احساس كردهاند، ميتوانند از جان و مال خود در راه اين حق عظيم و پيمان الهي بگذرند و هستي خود را فداي امام كنند و هم چون ياران حسيني ـ عليه السّلام ـ جلوي او سرخ و گلي ظاهر شوند؛[1] كه بدون ولي، زندگي محدود و كور است و با او مرگ، استمرار و حيات جاويد است.[2] اين بينش، آثار زيادي دارد و نه تنها بر انتظار ما از حجت و انتظار ما براي حجت مؤثر است كه بر تربيت و اخلاق و سياست و حقوق و اقتصاد نيز تأثير گذار است و تربيت و اخلاق ديگري را ميطلبد كه در جاي ديگري بايد از آن گفت و گو كرد.[1] . الذين بذلوا مهجهم دون الحسين ـ عليه السّلام ـ . زيارت عاشورا.
[2] . من مات علي حب آل محمد مات شهيداً«. بحار الانوار، ج 65، ص 137.
مسعود پور سيد آقايي
اندیشه قم